بازگشت

آزاد مرد باشيد اگر بي دينيد


آن لحظات آخر را ابا عبدالله دارد طي مي كند. آنجا كه حضرت افتاده بودند، چون زمين پاييني بود، اسمش را گذاشته اند گودال قتلگاه كه وقتي حضرت اندكي از آن دور مي شدند (اهل بيت) ايشان را نمي ديدند و از حالشان آگاه نبودند.

لحظات آخر است، آن چنان زخم هاي زياد، رفتن خون و تشنگي بر حضرت غلبه كرده است، كه ديگر قدرت به پا خاستن ندارد. آسمان در نظرش تاريك و تيره است. دشمن مي خواهد بريزد به خيام حرمش، جرأت نمي كند، مي گويد: نكند حسين حيله جنگي به كار بده، چون مي دانستند كه اگر نيرو در بدن او باشد احدي نمي تواند در مقابل او مقاومت بكند.

يك كسي مي خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا بكند، جرأت نمي كند نزديك بشود. نقشه چنين كشيدند كه گفتند حسين مردي است غيور، غيره الله است. محال است كه جان در بدنش باشد و بتواند تحمل كند كه در زندگي او ريخته اند به خيام حرمش. آزمايش زنده بودن يا نبودن حسين، اين بود كه ناگاه لشكر هجوم آورد به طرف خيام ابا عبدالله. حضرت احساس كرد، با زحمت، روي كنده هاي زانو به پا ايستاد، ظاهرا با تكيه دادن به شمشير خودش. فرياد مردانه اش در آن وادي بلند شد (آنجا هم دم از غيرت و حريت مي زند. ): ويلكم يا شيعه آل ابي سفيان انا اقاتلكم و انتم يقاتلونني و النساء ليس عليهم جناح؛ [1] از خود فروختگان به آل ابي سفيان! با من مي جنگيد و من با شما مي جنگيم. زن و بچه چه تقصيري دارند؟! كونوا احرارا في دنياكم [2] اگر خدا را نمي شناسيد، اگر به معاد ايمان نداريد، آن شرفي كه يك انسان بايد داشته باشد كجا رفت؟! حريت و آزاديتان كجا رفت؟! [3] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 33، بحار الانوار ج 45، ص 51.

[2] اللهوف ص 120.

[3] فلسفه اخلاق، ص 160و161.