بازگشت

من بزرگ شده دامان پاكانم


خطبه اي دارد ابا عبدالله در روز عاشورا، در آن وقتي كه از نظر ظاهر، همه اميدها قطع شده است و هر كسي باشد، خودش را مي بازد. ولي اين خطبه آنچنان شور و احساسات دارد كه گويي آتش است كه از دهان حسين بيرون مي آيد، اين قدر داغ است.

آيا اين جمله ها شوخي است؟: الا و ان الدعي قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله!

پسر زياد از شمشيرش خون مي چكد. پدر سفاكش بيست سال قبل آنچنان از مردم كوفه زهر چشم گرفته بود كه تا مردم كوفه شنيدند پسر زياد مأمور كوفه شده است، خود به خود از ترس خزيدند به خانه هاي خودشان، چون او و پدرش را مي شناختند كه چه خونخوارهايي هستند.

همين كه پسر زياد آمد به كوفه و امير كوفه شد، به خاطر رعبي كه پدرش در دل مردم كوفه ايجاد كرده بود، مردم از دور مسلم پراكنده شدند، اينقدر مردم مرعوب اينها بودند.

حسين خطاب به مردم كوفه مي فرمايد: الا و ان الدعي ابن الدعي مردم! آن زنا زاده پسر زنازاده، آن امير و فرمانده شما قد ركز بين الثنتين بين السله و الذله (گريه استاد) مي دانيد به من چه پيشنهاد مي كند؟ مي گويد: حسين! يا بايد خوار و ذليل من شوي و يا شمشير. به اميرتان بگوييد كه حسين مي گويد: هيهات منا الذله حسين تن به خواري بدهد؟! (گريه استاد) آيا او خيال كرده كه من مثل او هستم؟ يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت (گريه استاد) خدا مي خواهد حسين چنين باشد. شما مگر نمي دانيد، آن زنازاده مگر نمي داند كه من در چه دامني بزرگ شده ام؟ من روي دامن پيغمبر بزرگ شده ام، روي دامن علي مرتضي بزرگ شده ام، من از سينه فاطمه شير خورده ام (گريه استاد) آيا كسي كه از سينه زهرا شير خورده باشد، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زياد مي دهد؟! هيهات منا الذله ما كجا و تن به خواري دادن كجا؟!