بازگشت

حماسه هايي احساسي


حماسه هاي امام حسين، همه در اطراف كرامت و عزت و شرافت و نفاست نفس دور مي زند. او امر به معروف و نهي از منكرش هم احساسي است از اينگونه احساس ها. مي فرمود: الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا. [1] مردم! چشم هايتان نمي بيند؟ آيا نمي بينيد نيكي ها چگونه دارد مهجور و متروك مي شود و به آنها عمل نمي شود؟ نمي بينيد زشتي ها چگونه رايج شده است؟ يك مؤمن اسلام، يك انسان شريف، مرگ را بر زندگي اي كه در آن همواره با چنين تابلوهاي زشت مواجه باشد و از تابلوهاي عالي انسانيت هرگز به چشمش نخورد ترجيح مي دهد: ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا؛ [2] بايد چنين باشد كه مؤمن در چنين شرايطي به لقاء پروردگار خودش رغبت كند، يعني اصلا از اين دنيا بيزار بشود. يا تعبير ديگر حضرت: اني لا اري الموت الا سعاده مع الظالمين الا برما. [3] اين چه احساسي است در انسان: زندگي با ستمكاران، زندگي اي كه بخواهد چشمم فقط به ستمكاران بيفتد و من با اينها همراه باشم و همراهي كنم، براي من سعادت اين است كه در چنين شرايطي بميرم. مردن براي من در چنين شرايطي سعادت است.

در روز عاشورا مي آيد بر در خيمه مي ايستد، خطاب مي كند و خواهر بزرگوارش: يا اختاه! ايتيني الرضيع طفل شير خوار مرا بياور حتي اودعه [4] براي اينكه مي خواهم با او هم وداع و خداحافظي بكنم. با اين كه مادر اين طفل در آنجا حيات دارد، ولي عبدالله مي خواهد ثابت بكند كه قافله سالار بعد از من زينب است، لذا به خواهرش خطاب مي كند. زينب مي رود طفل شير خوار ابا عبدالله را مي آورد. حسين به چهره اين طفل نگاهي مي كند. چند روز است كه مادرش سيراب نبوده است) و زن، طبق معمول وقتي يك ناراحتي پيدا كند ديگر پستانش شير نمي دهد چه رسد به اينكه چند شبانه روز هم سيراب نبوده است. خود به خود در اين طفل ابا عبدالله آثار گرسنگي و تشنگي پيدا است. حسين كه كانون محبت است اين طفل را مي گيرد براي اينكه ببوسد. دشمن به يكي از افراد لشكر خودش فرمان مي دهد كه ببين چه هدف خوبي پيدا كردن، اگر بتواني مهارت به خرج بدهي نشانه كني. مي گويد چه را نشانه كنم؟

مي گويد: كودك را. طفل را همانطور كه در دست ابا عبدالله است، يك وقت مي بيند مثل مرغ سر بريده دارد دست و پا مي زند. ولي حسين آن كوه وقار، كاري كه مي كند، مشتهايش را پر از خون مي كند و مي پاشد به طرف آسمان: هون علي انه بعين الله در راه رضاي حق است و چشم حق دارد مي بيند، ديگر بر حسين ناگوار نيست. [5] .


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 381.

[2] بحار الانوار، ج 44 ا ص 381.

[3] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110.

[4] لهوف، ص 117.

[5] فلسفه اخلاق، ص 190.