بازگشت

اوج كرامت و عزت نفس


در كلماتي از امام حسين عليه السلام رسيده است عزت و شرافت و كرامت انساني موج مي زند و راز اين كه اينگونه كلمات از ايشان به نسبت بيشتر از ائمه رسيده اين است كه داستان كربلا، زمينه اي بود براي اينكه روح امام حسين در اين قسمت تجلي خودش را ظاهر كند به صورت اين كلمات. نوشته اند، در وقتي كه حضرت سيد الشهداء مي آمدند به طرف كربلا، مكرر افراد به ايشان برخورد مي كردند و هر كس هم برخورد مي كرد مي گفت: آقا نرو خطر جاني دارد. حضرت هم به هر يك از اينها جوابي مي داد، و البته جوابها همه در همين حدود بود كه نه، من بايد بروم. يكي از آنها وقتي كه با حضرت ملاقات كرد گفت: مصلحت نيست، نرويد. فرمود: من به تو همان جوابي را ميدهم كه يكي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله به شخصي كه مي خواست او را از شركت در جهاد اسلامي منع كند داد. آن وقت حضرت سيد الشهداء اين شعرها را براي او خواندند:



سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما



خواهم رفت. مرگ براي انسان جوانمرد ننگ نيست، اگر در راه حق جهاد كند و در حالي كه مسلم است كوشش به خرج بدهد (نيتش حق باشد و در حالي كه مسلم است مجاهده و جهاد كند) و با مردان صالح، مواسات و همگامي و همدردي نمايد، و بر عكس، راه خودش را از مردم بدبخت هلاك شده و مجرم گناهكار جدا كند.



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [1]



من يا زنده مي مانم يا مي ميرم. از اين دو خارج نيست. اين راهي كه من مي روم هر دو طرفش براي من خير و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نيستم؛ چون از مرگ فرار نكردم و از اين آزمايش موفق بيرون آمدم از مرگ نترسيدم و زنده ماندم. چنين زندگي براي من ننگ و مذموم نيست. اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم. كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [2] (همه اين سه شعر براي اين مصراع آخر است) براي تو اين ذلت و بدبختي بس كه زنده بماني و دماغت به خاك ماليده باشد. ديگر بدبختي و ذلتي بالاتر از اين زندگي نيست. [3] .


پاورقي

[1] انسان الاشراف، ج 3، ص 171.

[2] انسان الاشراف، ج 3، ص 171.

[3] فلسفه اخلاق، ص 160.