بازگشت

منطق شهيد


وقتي كه ابن عبدالله مي خواهد به طرف كوفه بيايد، عقلاي قوم، ايشان را منع مي كنند، مي گويند آقا اين كار منطقي نيست، و راست هم مي گفتند، منطقي نبود، با منطق آنها كه منطق يك انسان عادي معمولي است كه بر محور مصالح خودش فكر مي كند و منطق منفعت و منطق سياست است، آمدن ابا عبدالله منطقي نبود، امام حسين يك منطق بالاتري دارد، منطق او منطق شهيد است، منطق شهيد مافوق منطق افراد عادي است.

عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه آدمهاي كوچكي نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بيني بودند و از نظر منطق آنها يعني از نظر منطق سياست و منفعت، از نظر منطق هوشياري بر اساس منافع فردي و پيروزي شخصي بر رقيبان، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود. ابن عباس يك راه سياسي زيركانه اي پيشنهاد كرد از نوع همان راه ها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار مي دهند عمل مي كنند. و آن اينكه مردم را جلو مي اندازد و خودشان عقب مي ايستند، اگر مردم پيش بردند، آنها از كوفه به شما نوشته اند كه ما آماده نصرت تو هستيم. شما بنويسيد به مردم كوفه، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع آنجا را آرام نمايند، (بگير و ببند و بده به دست من پهلوان)! يكي از دو كار خواهد شد: يا اين كار را مي كنند، يا نمي كنند، اگر اين كار را كردند، شما راحت مي رويد و كارها را در دست مي گيريد و اگر اين كار را نكردند به محذوري گرفتار نشده ايد.

اعتنا نكرد به اين حرف، گفت: من مي روم، گفت: كشته مي شوي. گفت: كشته شدم كه شدم، گفت: آدمي كه مي رود و كشته مي شود، زن و بچه با خودش نمي برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم. [1]


پاورقي

[1] شهيد، ص 99.