بازگشت

حديث ثقلين


رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بارها فرمود: «انّي تارك فيكم الثّقلين ما اِن تمسّكتُم بهما لن تضلّوا بعدي، احدهما اعظم من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الي الارض، و عترتي أهل بيتي، و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض، فانظروا كيف تخلّفوني بهما»؛ [1] .

«من (از ميان شما مي روم و) دو چيز گران بها را در ميان شما مي گذارم. اگر بعد از من، به آن دو تمسك نماييد گمراه نمي شويد. يكي از آن دو از ديگري بزرگ تر است و آن، كتاب خدا (قرآن كريم است كه چون) ريسماني از آسمان به زمين كشيده شده است. (يك سر آن به دست خدا و سر ديگر آن به دست مردم است.) و (ديگري) عترت و اهل بيت من هستند و اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند، تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس دقّت كنيد، با عترت من چگونه رفتار خواهيد كرد.»

اين روايت از شيعه و اهل سنّت به حدّ تواتر نقل شده است و جاي هيچ شك و ترديدي باقي نمي گذارد. [2] .

عبداللّه بن يحيي مي گويد: همراه اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام به سوي صفّين در حركت بوديم. نزديك نينوا رسيديم. حضرت علي عليه السلام فرياد زد: اي عبداللّه! صبر كن!

آن حضرت فرمود: روزي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم كه از چشمانش اشك مي ريخت. عرض كردم: اي رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت، چرا گريه مي كني؟ آيا كسي شما را رنجانده است؟

فرمود: نه، بلكه جبرئيل خبر شهادت حسين عليه السلام را در شطّ فرات برايم آورده است. آيا مي خواهي از تربتش ببويي؟

عرض كردم: آري. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مشتي از خاك را به من داد. بي اختيار گريستم. فرمود: نام آن سرزمين «كربلا» ست.

وقتي حسين عليه السلام دوساله شد، پيامبر به سفري رفت و در بين راه، كلمه استرجاع «انّا للّه و انّا اليه راجعون»را بر زبان جاري ساخت و اشك از ديدگانش فرو ريخت. از علت گريه آن حضرت سؤال شد. آن حضرت فرمود: جبرئيل از سرزميني در كناره شطّ فرات به من خبرداد كه نام آن كربلاست. فرزندم، حسين در آن جا كشته مي شود. مثل اين است كه الآن قتلگاه و محلّ دفن او را مي بينم و گويا مشاهده مي كنم (اهل بيتش) را كه چون اسيران بر محمل ها سوار مي شوند و سر بريده فرزندم، حسين را براي يزيد ـ لعنة اللّه عليه ـ هديه مي برند. به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه به سر بريده حسين عليه السلام نگاه كند و خوشحال شود، مگر اين كه (منافق است و) خداوند بين دل و زبانش جدايي قرار مي دهد و عذاب دردناكي در انتظارش است.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم غمگين و محزون از سفر بازگشت، بر منبر بالا رفت، حسن و حسين عليهما السلام را نيز با خود بر بالاي منبر برد و خطبه خواند و مردم را موعظه نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از اين كه از سخنراني فارغ گشت، دست راست را روي سر حسن و دست چپ را روي سر حسين نهاد و فرمود:

«اللهمّ اِنَّ محمّداً عَبدُكَ و رسولُكَ و هذانِ أَطائِبُ عِتْرَتي و خيِارُ اُرُومتي و اَفْضَلُ ذُرِّيَتي...؛ خدايا! محمد، بنده و فرستاده توست، و اين دو پاكيزه ترين عترت من و برگزيده ترين خاندان من و برترين ذرّيه من هستند... جبرئيل به من خبرداد اين فرزندم به وسيله سمّ شهيد مي گردد و آن يكي در ميدان جنگ به خون مي غلتد.

خدايا! شهادت را بر آنها مبارك گردان و آنها را از سروران شهدا قرار بده. خدايا! قاتل و كشنده وي را مبارك نگردان و او را خوار و ذليل بساز و حرارت آتش را به او بچشان و او را در پايين ترين منازل جهنّم جاي بده.»

مردم گريه و ناله نمودند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: اي مردم! شما براي حسين گريه مي كنيد و ياري اش نمي كنيد! خدايا! تو ولي و ياورش باش.

سپس فرمود: اي مردم! من از ميان شما مي روم و دو چيز گران بها را در بين شما باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترت و اصل و ميوه دلم و جان خودم. اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا اين كه در روز قيامت بر لب حوض كوثر بر من وارد شوند. من از شما چيزي نمي خواهم جز آنچه را كه خداوند مرا مأمور ساخته است تا از شما بخواهم و آن، دوستي اهل بيت من است.

بر حذر باشيد از اين كه در قيامت بر لب حوض در حالي با من ملاقات كنيد كه اهل بيت من از سوي شما اذيّت شده باشند و بر آنها ظلم كرده يا آنها را به قتل رسانده باشيد.

آگاه باشيد! امت در روز قيامت در سه گروه، هر كدام با پرچمي خاص نزد من مي آيند؛ گروهي با پرچم سياه وارد مي شوند. آنها افرادي هستند كه ملائكه از اعمال زشت آنها شيون مي كنند. وقتي در مقابل من قرار مي گيرند، از آنها سؤال مي كنم: شما كيستيد؟ آنها در حالي كه نام مرا فراموش كرده اند، مي گويند: ما عرب و يكتا پرست هستيم. مي گويم: من احمد، پيامبر عرب و عجم هستم. مي گويند: ما از امّت تو هستيم. مي گويم: با كتاب خدا و اهل بيت من، بعد از من چگونه رفتار نموديد؟ مي گويند: كتاب خدا را ضايع نموديم و عترت شما را با جدّيّت تمام خواستيم از روي زمين برداريم و نابود سازيم.

بعد از شنيدن اين سخنان، از آنها رو مي گردانم و آنها تشنه و رو سياه برگردانده مي شوند.

سپس گروه ديگري با برچم سياه تري مي آيند. مي گويم: شما با ثقلين، يعني كتاب خدا و عترت من، بعد از من چگونه رفتار نموديد؟ مي گويند: باثقلِ اكبر، يعني قرآن مخالفت كرديم و ثقلِ اصغر، يعني عترت و اهل بيت شما را هرچه توانستيم، اذيّت نموديم. مي گويم: از من دور شويد! آنها را با روسياهي و عطش باز مي گردانند.

سپس گروه سوم با پرچمي روشن و چهره هايي نوراني نزد من مي آيند. مي گويم: شما كيستيد؟ مي گويند: ما از امت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و اهل كلمه توحيد و تقوا هستيم. ما از بازماندگان اهل حق و حقيقت مي باشيم. به كتاب خدا عمل نموديم، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دانستيم، ذرّيه پيامبر خاتم را دوست داشتيم و بدان گونه كه يار و مددكار خود بوديم. آنها را ياري نموديم و با دشمنانشان جنگيديم.

پس به ايشان مي گويم: بشارت باد بر شما! من پيامبر شما محمّد هستم. در دنيا همان گونه كه گفتيد، بوديد.

سپس از آب كوثر به آنها مي نوشانم. سيراب و خوشحال از آنجا باز گردانده مي شوند و داخل بهشت مي گردند و براي هميشه در آنجا مي مانند. [3] .


پاورقي

[1] خلاصة عبقات الانوار في امامة الائمّة الاطهار، ج 1، ص 3؛ سنن التّرمذي، ج 5، ص 622.

[2] خلاصة عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار، ج 1، ص 3. (در ص 17 و 28، نام 187 راوي از اهل سنّت ذکر شده است که اين حديث را نقل کرده‏اند.

[3] بحارالانوار، ج 44، ص 247 و 248.