بازگشت

ضمائم گوناگون


پرسش: چرا امام علي عليه السلام در برابر خلفا سكوت كرد و امام حسن عليه السلام قيام نكرد؟

پاسخ: نخست بايد يادآوري كنيم كه آن چه در سيره ي علوي، در خور توجه است، مخالفت اصولي و مدارا براي حفظ اساس اسلام و اصول، با جناح حاكم آن روز بوده است. حضرت در پرتو اين سياست، به تبيين اصول انديشه هاي خود و نهادينه كردن آنها پرداخت و معلوم است كه مدارا كردن، غير از سكوت است و سكوت نيز هميشه به معناي رضايت نيست. توجه به اين نكته، مهم است كه اختلاف شرايط، سبب اختلاف در منش افراد نمي شود. سياست هاي متفاوت براي رسيدن به هدف واحد را در شرايط مساوي، مي توان بررسي كرد، نه در شرايط متفاوت.

در برابر حضرت امير عليه السلام خلفاي سه گانه بودند كه در ميان صحابه، جايگاه ممتازي داشتند. آنان افزون بر سابقه ي ديني و برخوردار بودن از امتياز عنوان مهاجر، ظواهر ديني و شؤون اسلامي را بسيار رعايت مي كردند و به حفظ آنها همت مي گماشتند. عثمان نيز كه در نيمه ي دوم خلافتش از اعتدال خارج شد، با مخالفت مردم روبه رو شد و جان خود را در اين راه از دست داد؛ اما در برابر امام حسين عليه السلام يزيد بود كه در ميان مسلمانان، پايگاه اجتماعي نداشت. از اين رو، قيام مسلحانه ي حضرت امير عليه السلام در برابر جناح حاكم، توجيه پذير نبود. حضرت افزون بر نداشتن امكانات لازم براي قيام، ياري مردم را نيز به همراه نداشت و از سويي جامعه نيز با خلأ وجود رهبري فرهمند، دچار اضطراب شديد بود و هرگونه حركت احساسي مي توانست كيان حكومت ديني را با خطر روبه رو كند؛اما صلح امام مجتبي عليه السلام بستر لازم را براي قيام امام حسين عليه السلام فراهم آورد و مردم، خطر انحراف را در دستگاه خلافت و تبديل شدن آن به پادشاهي را به خوبي دريافتند. يزيد ارزش هاي ديني را مي شكست و براي آنها احترام قائل نبود. از اين رو، گفته مي شود كه راهكارهايي كه ما را به هدف مي رساند، همواره بايد مطابق با روز باشد و براي تصميم گيري، به اقتضائات زمان، توجه داشته باشيم.

بر همين اساس است كه حضرت امير عليه السلام در دوران پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله گاهي از سياست كناره مي گرفت و گاهي در مسائل سياسي فعالانه حضور مي يافت. همين دو نوع سياست را نيز مي توان در دوران امام مجتبي عليه السلام و امام حسين عليه السلام تعقيب كرد، با اين تفاوت كه امام مجتبي عليه السلام در ابتداي امامتش قيام كرد و سپس براي مصالحي از صحنه ي سياست كنار رفت؛ ولي امام حسين عليه السلام در آغاز امامتش، با دشمن مدارا كرد و وقتي شرايط براي قيام مسلحانه آماده شد، به كارزار با بني اميه پرداخت. بايد توجه داشت كه امام مجتبي عليه السلام و امام حسين عليه السلام هر دو به مدت كمي، در مسائل سياسي دخالت كردند و هر يك به مدت ده سال، در حال مدارا و مخالفت اصولي با دشمن بودند. بنابراين نمي توان سياست ها و راهكارهاي متفاوت را، كه بر اثر شرايط متفاوت اتخاذ مي شوند، ناشي از اهداف متفاوت دانست. [1] .

پرسش: آيا صلح امام حسن عليه السلام و قيام امام حسين عليه السلام نشان دهنده ي تفاوت در روحيات اين دو بزرگوار است؟

پاسخ: پيش از پرداختن به پاسخ، يادآوري چند نكته ضروري است:

1. روحيات انسان ها و تأثير آن در افعال، بحثي روان شناختي است و روحيات شخص و مقايسه ي او با ديگري را نمي توان با مطالعات و تحقيقات تاريخي بيان كرد.

2. اين كه همه ي امامان از هر نظر يكسان باشند و هيچ تفاوتي از نظر روحيات با هم نداشته باشند، تصور اشتباهي است.

3. پذيرش تفاوت روحيه، در اين دو امام (نظير ديگر ائمه عليهم السلام) مشكل كلامي ايجاد نمي كند؛ زيرا همواره بايد در نظر داشته باشيم كه امامان، معصوم و مدارا و محور حقند. و همه ي رفتارهايشان حق است و اين پرسش ها براي آگاهي و آشنايي بيش تر با سيره ي و روش آنان است.

4. توجه به تفاوت مقتضيات زمان ها و مكان ها ضروري است و لزوم موضع گيري متناسب با آن، انكارناپذير است. امامان نيز در زمان هاي متفاوت زندگي كرده، رهبري مردم را به عهده داشتند.

5. انگيزه ها و اهداف، بسيار مهمند و اكنون بايد پرسش مذبور را با توجه به اين نكته ها چنين اصلاح كرد:

آيا صلح امام حسن عليه السلام و قيام امام حسين عليه السلام نشان دهنده ي تفاوت در انگيزه ها و اهداف آن دو بزرگوار است؟

همه ي امامان، انگيزه و هدفي واحد داشتند، كه عبارت بود از حفظ دين مبين اسلام و بيمه كردن آن. شعارشان «حسبنا سلامة الدين» [2] بود كه توجيح كننده ي قيام و قعود و جنگ و صلح براي آنان است. پس صلح و قيام، خودبه خود، داراي ارزش و يا فاقد ارزش نيست و نمي توان براي يكي اعتباري قائل شد و ديگري را ضد ارزش دانست و يا در مقام مقايسه، يكي را داراي ارزش بيشتري از ديگري قلمداد كرد؛ هم چنان كه مي بينم از ميان حدود 83 يا 84 غزوه ي پيامبر صلي الله عليه و آله تنها صلح حديبيه، در قرآن به «فتح مبين» وصف شده است. تصور عرفي و عاميانه اين است كه قيام از ارزش بيش تري نسبت به صلح برخوردار باشد. از اين رو، صلح را بدون توجه به زمينه ها، شرايط و اهداف آن مي نگرند. بنابراين، در توجيه و تبيين آن در مي مانند و به تبع آن، قيام كننده و قيام كننده و صلح كننده را در دو رتبه ي متفاوت قرار مي دهند. توجه به اين نكته ضروري است كه معمولا پيشنهاد صلح، از سوي كسي كه در موضع ضعف است، مطرح مي شود و قبول صلح، دليل بر ضعف نيست. در صلح حديبيه، قريش پيشنهاد صلح كردند. معاويه در صفين درخواست صلح و حكميت كرد و نيز در رويارويي با امام حسن عليه السلام به دنبال بود.

ارزش گذاري براي هر صلح يا قيامي، به عواملي چند از جمله: انگيزه، اهداف افراد، عملكردها و مقتضيات خارجي بستگي دارد. اگر همه ي عوامل مقتضي صلح باشد، امام قيام به جاي صلح صورت گيرد و يا بر عكس، همه ي عوامل، مقتضي قيام باشد و به جاي قيام، صلح و سازشي رخ دهد، آن گاه بايد گفت كه صلح محكوم و ضد ارزش بوده است؛ اما اگر هر يك از صلح و قيام، متناسب با مقتضيات موجود صورت پذيرد، هيچ يك بر ديگري ترجيح ندارد و هر چيزي در جاي خويش نيكو است.

اكنون به پاسخ تشريحي مي پردازيم:

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام هر دو يك هدف را دنبال مي كردند و با آگاهي درستي كه از اوضاع سياسي اجتماعي داشتند و با توجه دقيق به مقتضيات زمان و دشمن شناسي، آشنايي با حيله ها و ترفندهاي دشمنان و توجه به همه ي جريان هاي حاكم بر جامعه و مردم، به خوبي مي دانستند كه چه كاري متناسب با مقتضيات زمان است و تكليف حوزه ي رهبري و پيشوايي مردم را به درستي شناخته، و انجام مي دادند. اين است كه اعتقاد داريم: اگر امام حسين عليه السلام به جاي امام حسن عليه السلام مي بود، تاريخ شاهد صلح امام حسين عليه السلام بود و بر عكس؛ يعني اگر امام حسن عليه السلام در كربلا حضور داشت، او عاشورايي بود. سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را بايد در نظر داشته باشيم كه فرمود:

الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا. [3] .

حسن و حسين هر دو امامند، چه قيام كنند و چه از در صلح درآيند.

اين اختلاف عملكرد، به اختلاف در امامت و يا قبول يا انكار امامت ديگري نمي انجامد. تا زماني كه هر دو، در شرايط برابري قرار داشته باشند، عملكرد ايشان يك چيز خواهد بود و مسلم است كه هرگز از اهداف خويش دست بر نداشته، و كوتاه نمي آمدند.

اشاره اي كوتاه به شرايط و اوضاع زمان صلح و قيام آن دو بزرگوار ضروري مي نمايد. معاويه به دنبال رسيدن به سلطنت بود و با زيركي تمام، به حفظ ظواهر پرداخته، با فريب كاري، هدف خود را پيش مي برد. با نيرنگ، اختلاف خويش با امام حسن عليه السلام را سياسي جلوه داده، آن را به اختلاف، دو قبيله كشاند. تعبير او از صلح، «صلح الحيين» يعني صلح ميان دو قبيله بود؛ يعني صلحي كه كينه ي ديرينه ي بين دو قبيله ي بني هاشم و بني اميه را حل مي كند، در حالي بر خلاف واقع كه اختلاف آنان بر سر اسلام بود، نه قبيله.

معاويه با پيشنهاد صلح، به يكي از دو هدف خود مي رسيد: يا امام عليه السلام صلح را مي پذيرفت و معاويه به حكومت مي رسيد يا امام عليه السلام آن را نمي پذيرفت و معاويه امام حسن عليه السلام را آشوب گر معرفي مي كرد و طبق آيه ي قرآن، [4] مسلمانان را به جنگ با امام حسن عليه السلام وا مي داشت. امام حسن عليه السلام با قبول پيشنهاد صلح، از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيري كرد؛ ولي يزيد به امام حسين عليه السلام پيشنهاد صلح نداد، بلكه از او خواست با يزيد بيعت كند. معاويه خويش را صحابي، خال المؤمنين و كاتب وحي معرفي مي كرد و بسياري از صحابه را با وعده و تطميع، با خويش همراه كرده، توجه نخبگان جامعه را به خويش جلب ساخته بود. او از عوام فريبي بهره ي فراواني برده، توانسته بود نظر عمومي جامعه و مردم عوام را، كه فاقد درك و درايت صحيح از اوضاع محيط خويش بودند، درباره ي تحقق صلح، به خود جلب كند. معاويه با طرح خستگي مردم از جنگ هاي پياپي، در طول سال هاي پيش از آن، هواداري از صلح و آسودگي از جنگ را ترويج مي كرد. او از گرايش هاي سياسي مردم درباره ي قتل عثمان سوءاستفاده كرده، خويش و امويان معاويه را وارثان و اولياي خون عثمان معرفي كرده بود.

هم چنين مشروعيت حكومت خويش را هم تبار با عثمان معرفي كرده، و حكومت را ميراث عثمان و حق خويش مي دانست و براي رسيدن به آن، آماده ي مبارزه و جنگ با هر رقيبي بود و خلافت امام حسن عليه السلام را نامشروع جلوه مي داد. شايعه پراكني هاي او درباره ي صلح جويي امام عليه السلام و ايجاد رخنه و تفرقه ميان سپاه آن بزرگوار، سربازان را از سپاه امام خارج كند. او با استفاده از شخصيت هاي مكار و پرفريبي چون مغيرة بن شعبه ي ثقفي توانست نظر دشمنان امويان را درباره ي صلح، به خويش جلب كند. كارگزاران معاويه موفق شدند با شايعه پراكني در ميان اصحاب امام، كاري كنند كه مردم با شعار «البقيه، البقيه»؛ (باقي ماندن، نه جنگ و از بين رفتن) خواستار صدور فرمان صلح شوند.

شركت خوارج در كنار امام عليه السلام تنها به علت قرار گرفتن در جبهه ي مشترك عليه امويان بود و آنان خواستار جنگ معاويه بودند و هنگامي كه مغيرة بن شعبه از مقر امام عليه السلام خارج شد و به دروغ شايعه ي درخواست صلح از سوي امام را مطرح كرد، همين خوارج به امام حمله كرده، امام را زخمي كردند و اموال و اثاثيه ي حضرت را به يغما بردند. امام با اصرار بر ادامه ي جنگ، به اعزام نيرو به جبهه ي جنگ فرمان مي داد و مردم امتناع مي كردند. سرانجام، امام در شرايطي ناخواسته قرار گرفت و مدارا كردن براي به دست آوردن مصالح برتر و مهم تر را از مقتضيات زمان ديد. در آن شرايط، حضرت با حفظ جان شيعيان در ضمن صلح نامه، توانست بستر مناسبي براي قيام امام حسين عليه السلام فراهم كند.

با توجه به اوضاع و شرايطي كه بيان شد و نيز برخي مقتضيات ديگر، به خوبي مي توان دريافت كه امام حسن عليه السلام با چه بحراني روبه رو بود و ادامه ي جنگ ناممكن بود. حضرت با پذيرش صلح و اعتراف گرفتن ضمني از معاويه بر حقانيت خويش، ممانعت از كشتار شيعيان، ايجاد امنيت و آزادي براي ابراز عقيده شيعه و جلوگيري از سب حضرت علي عليه السلام، ضمانت بقاي تشيع را فراهم آورد.

اوضاع و احوال دوران قيام امام حسين عليه السلام با اوضاع دوران امام حسن عليه السلام بسيار متفاوت بود. يزيد ظواهر اسلامي را رعايت نمي كرد، بلكه به فسق و فجور و آلودگي به انواع گناهان تظاهر مي كرد. او سوابق و موقعيت معاويه را نداشت و امكان تعارض و مقابله با امام حسين عليه السلام را در هيچ يك از امور و ويژگي ها نداشت. امويان با گذشت زمان دريافتند كه در جريان صلح سال 41 هجري، فريب خورده اند. از اين رو، در جريان مبارزات امام حسين عليه السلام به دنبال تدارك و جبران آن بودند. پس از شهادت امام حسن عليه السلام امام حسين عليه السلام يگانه بازمانده ي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه مردم بارها و بارها درخواست كرده بودند كه حضرت علم مبارزه را به دست بگيرد؛ اما امام عليه السلام فرمود: تا معاويه زنده است، مردم و شيعيان، شورشي انجام ندهند و صبر كنند تا زمان قيام فرا رسد. در دوران يزيد، زمان آن فرا رسيد. پس از مرگ معاويه، امام حسين عليه السلام ملزم به رعايت صلح نامه نبود؛ به ويژه پس از آن كه صلح نامه، از سوي معاويه نقض شده بود.

اصرار مردم و شيعيان براي قيام و دعوت از امام، از ويژگي هاي اين دوران است كه دوره ي امام حسن عليه السلام فاقد آن بود. اوضاع اجتماعي در زمان امام حسين عليه السلام مقتضي قيام بود و جز قيام، راهي وجود نداشت و راهي براي صلح نيز نمانده بود. در اين شرايط، صلح نيز جايگاهي نداشت؛ يا قيام و كشته شدن و يا خواري و زبوني و سر تسليم فرود آوردن و تن به ذلت و ننگ دادن. حضرت قيام فرمود: ان الدعي قد ركزني بين اثنتين بين السلة و الذلة هيهات من الذلة. [5] .

بدانيد همانا اين حرام زاده ي پسر حرام زاده، مرا بين كشته شدن و ذلت قرار داده است، دور باد از ما ذلت.

لا اعطيهم بيدي اعطا الذليل و لا افر فرار العبيد... [6] .

و به خدا سوگند كه به سان ذلت زدگان، دست ذلت، به دست خودكامگان نخواهم داد و به سان برده صفتان، به راه و رسم بردگي، كه اين تبهكاران بر جامعه تحميل كرده اند، گام نخواهد نهاد. [7] .

پرسش: آيا مراسم عزاداري و مرثيه خواني، از دوران صفويه رواج يافته است؟ پاسخ: اصل وجود عزاداري براي امام حسين عليه السلام و ائمه اطهار، داراي پشتوانه ي محكمي از احاديث و روايات معتبر و سيره ي ائمه ي اطهار، عليهم السلام است كه اصلا خدشه پذير نيست. [8] مراسم سوگواري عاشورا (عزاداري، تعزيه خواني، روضه خواني و...) پيش از صفويه، در ايران، به ويژه خراسان عصر تيموري، رواج داشته است و كتاب روضةالشهدا از ملا حسين كاشفي (متوفاي 910) براي محافل روضه خواني خراسان تأليف شده بود، آن هم در روزگاري كه هنوز پاي شاه اسماعيل به خراسان نرسيده بود و قزلباشان شيعه در آن جا حضور و نفوذي نداشتند.

در عصر حضور ائمه ي معصوم عليهم السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز برگزاري عزاداري براي شهدا و مرحومان، امري رايج بوده است كه مي توان به برگزاري مراسم عزاداري براي حمزه سيدالشهدا از سوي زنان مدينه، برگزاري مراسم عزاداري براي امام حسين عليه السلام از سوي كاروان اسرا به مدت سه روز در شام و پس از برگشتن از شام بر سر قبر مطهر امام حسين عليه السلام در كربلا و سپس در مدينه اشاره كرد و حتي امامان معصوم عليهم السلام نيز براي عزاداري جدشان، هر سال مراسم عزاداري تشكيل مي دادند؛ [9] اما سبك عزاداري به فرهنگ هر قومي بر مي گردد. به بيان ديگر، تعزيه از مقوله ي هنر است كه ممكن است در آن، از موارد مشابه، حتي از كشورها و آيين هاي ديگر تقليد شود و اين تا جايي كه با ارزش ها و معارف اسلامي مغايرت نداشته باشد، مشكلي ندارد. در عين حال، برخي از منابع تاريخي برآنند كه نخستين بار، زنان بني هاشم هنگام ورود به كربلا به رسم عزاداري، به سينه ي خود مي زدند.

پرسش: چرا تا نام امام حسين عليه السلام آورده مي شود، گريه و عزاداري در ذهن تداعي مي شود؟ آيا همه ي زندگي امام حسين عليه السلام عزا و مظلوميت بود؟ پاسخ: ما نيز تا حدودي موافقيم كه چهره ي امام حسين عليه السلام آن گونه كه بايد، معرفي نشده است و ابعاد شخصيتي آن حضرت، به گونه ي شايسته براي مردم تعيين نگرديده است. حادثه ي عاشورا و تاريخچه ي كربلا دو صفحه دارد: يك صفحه ي سفيد و نوراني و يك صفحه ي تاريك و ظلماني. صفحه ي سفيد آن، جنبه ي حماسي اين نهضت است و جنبه ي سياه و تاريك آن، يك جنايت و غم انگيز است. وقتي حادثه را از اين جنبه نگاه كنيم، تنها جنايت را مي بينيم و مرثيه مي گوييم و اشك مي ريزيم؛ [10] ولي اين موضوع، با مظلوميت امام حسين عليه السلام منافاتي ندارد. آن حضرت، در زمان خويش و به ويژه در كربلا، در نهايت مظلوميت قرار داشت و خون ايشان و فرزندان و اصحابش مظلومانه بر زمين ريخته شد. اين بخش از زندگي آن حضرت، به علت عظمت مصيبت هاي آن، ديگر قسمت هاي زندگي آن حضرت را تحت تأثير قرار داده است و اين، واقعيتي انكار ناپذير است. اين موضوع نيز پذيرفتني است كه برخي آن حضرت را تنها، وسيله ي گريه و گرياندن قرار داده اند، به گونه اي كه گويا تنها براي همين منظور حضرت اباعبدالله عليه السلام به شهادت رسيده است. اين عده، با بي توجهي به اهداف آن بزرگوار،

تصويري ناقص و نادرست از آن حضرت ارائه مي كنند و برخي اذهان را مشوش مي سازند. اميد است با توسعه ي تحقيق، مطالعه و تبليغ، اين نقيصه به طور كلي برطرف شود.

پرسش: در آفرينش انسان ها يك نفر موسي، يك نفر فرعون، يك نفر امام حسين عليه السلام و ديگري يزيد مي شود. اين طبقه چه نظامي است؟ آيا در اين آفرينش، جبري حاكم است؟

پاسخ: پاسخ پرسش، نيازمند روشن شدن سه موضوع است:

1. آيا انسان ها در اصل آفرينش اختيار دارند؟

2. آيا خداوند از سرانجام انسان ها خبر دارد؟

3. آيا انسان در رسيدن به اين سرانجام، مجبور است يا خير؟

با بررسي اين سه موضوع، اميدواريم به پاسخ مناسب برسيم.

الف) اساسا هيچ موجودي از موجودات اين جهان، از جمله انسان، به اختيار خود در اين عالم، پا به عرصه ي وجود نگذاشته است؛ زيرا كه اصل آفرينش موجودات - و از آن جمله انسان ها - خير محض است و در چيزي كه خير محض باشد و هيچ شري در آن تصور نشود، بحث از جلب رضايت و عدم آن، لغو است. [11] وانگهي آدم هنگامي آفرينش (در مراحل اوليه ي خلقت) شعور و دركي نداشت تا بتواند چيزي را انتخاب كند. آيات فراوان و مختلفي كه درباره ي ابتداي خلقت انسان نازل شده اند، مفاهيم گوناگوني دارند: برخي از آنها، ماده ي اولي انسان را زمين و بعضي ديگر، ماده ي اصلي او را خاك بيان مي كند:

«هو أنشأكم من الأرض». [12] .

او شما را از زمين آورده است.

«و الله خلقكم من تراب» [13] .

خداوند شما را از خاك خلق كرده است.

دسته ي ديگر آيات، ماده ي اولي انسان را گل مي داند:

«هو الذي خلقكم من طين». [14] .

او كسي است كه شما را از گل خلق كرد.

تعدادي از آيات، نطفه را منشأ خلق انسان مي شمارد:

«خلق الانسان من نطفة». [15] .

انسان را از نطفه اي خلق كرد.

هر چند اين آيات، از مراحل مختلف انسان حكايت مي كنند، [16] اما - به هر تقدير - در هيچ مرحله اي از مراحل خلقت، انسان داراي علم و شعوري نبوده است كه بتواند با آن، انسان شدن خويش را انتخاب كند، بلكه انسان شدن او به امر خداوند متعال و بر اساس علم و حكمت او صورت گرفته است. قرآن در اين باره مي فرمايد:

«انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون». [17] .

چون بخواهد چيزي را بيافريند، فرمانش اين است كه مي گويد: موجود شو، پس موجود مي شود.

ب) خداوند از سرانجام همه ي مردم آگاه است؛ يعني مي داند كه چه كسي خوب و چه كسي بد خواهد شد. چه كسي يزيد و چه كسي امام حسين عليه السلام خواهد شد؛ اما اين آگاهي و علم خداوند، باعث جبر در كار و رفتار انسان نمي شود. علم خداوند متعال، به اين معنا است كه از ازل، از همه چيز آگاه بوده است. از همان آغاز مي دانست كه فعل معيني در لحظه اي خاص، با كمال اختيار و آزادي از ما سر مي زند و اين، به معناي جبر انسان ها نيست؛ همانند معلمي كه از تنبلي يا زرنگي شاگردانش اطلاع دارد؛ ولي اين آگاهي، مانع از اختيار شاگردان در درس خواندن نيست.

ج) هر چند انسان، بدون اختيار خود، به اين جهان آمده است، امام خداوند متعال بر اساس نظم امور، در نهاد و جوهر انسان، گوهري به نام «آزادي در انتخاب راه» را قرار داده است؛ يعني خداوند، نظام جهان آفرينش را به گونه اي مقرر داشته است كه به اختيار انسان، منتهي مي شود، همان اختياري كه آدمي با آن مي تواند راه سعادت و صراط ايمان و طاعت را طي كند و يا به وسيله ي آن، راه كفر و گناه را بپيمايد. [18] به همين دليل، قرآن كريم مي فرمايد:

«انا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا - انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا». [19] .

ما انسان را از نطفه ي مختلفي آفريديم و او را مي آزماييم،[ بدين جهت ]او را شنوا و بينا قرار داديم. ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد[ و پذيرا گردد ]يا ناسپاسي كند.

پرسش: امام حسين عليه السلام و يارانش به آن چه مي خواستند، رسيدند. پس چرا بايد براي آنان گريه كنيم؟ فلسفه ي گريه كردن بر آن حضرت و يارانش چيست؟

پاسخ: درست كه امام حسين عليه السلام و يارانش با شهادت، به عالي ترين حد تكامل و بالاترين مقام نزد پروردگار رسيدند، ولي عزاداري و گريه بر آنان به علت هاي ديگر، اهميت دارد كه نمونه هايي از آن را بيان مي كنيم.

1. گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام داراي آثار روحي و تربيتي است. شركت در مراسم عزاداري و گريه بر ايشان، سبب آشنايي بيش تر با اين خاندان، الگو گرفتن از آنان در رفتار و گفتار و افزايش محبت و ارادت به خاندان عصمت و طهارت مي شود كه خود، مصداق روشني از «مودة في القربي» (دوستي با اهل بيت عليهم السلام) و مورد سفارش قرآن است:

«قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي». [20] .

بگو: من هيچ پاداشي از شما براي رسالتم نمي خواهم؛ جز دوست داشتن نزديكانم[ اهل بيتم ].

2. قرآن كريم مي فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم». [21] .

اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولي الأمر[ اوصياي پيامبر ]را.

عزاداري و گريه براي امام حسين عليه السلام در واقع، اطاعت و عمل به توصيه هاي اولي الأمر، يعني ائمه ي معصوم عليهم السلام است؛ زيرا آنان خود براي امام حسين عليه السلام گريه مي كردند و شيعيان را به عزاداري و گريه براي آن حضرت، سفارش مي كردند. امام رضا عليه السلام درباره ي پدر بزرگوار خود، امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايد:

با فرارسيدن ماه محرم، كسي پدرم را خندان نمي ديد و حزن و اندوه، سراسر وجودش را فرامي گرفت تا اين كه روز عاشورا فرامي رسيد و آن روز، روز مصيبت، اندوه و گريه ي ايشان بود. [22] .

امام سجاد مي فرمايد:

هر مؤمني كه براي شهادت حسين بن علي عليه السلام گريه كند، به گونه اي كه اشك بر گونه هايش جاري گردد، خداوند متعال خانه اي در بهشت به او مي دهد كه مدت ها در آن زندگي كند. [23] .

بنابراين، عزاداري و گريه بر امام حسين عليه السلام و يارانش، پيروي كردن از سيره ي امامان معصوم عليهم السلام و عمل به سفارش آنان است، هر چند همه ي آثار و فوايد آن، هنوز براي ما روشن نشده باشد؛ چنان كه از سيد بن طاووس نقل شده است كه «اگر نبود دستور عزاداري كه (از ائمه عليهم السلام) به ما رسيده است، من روز شهادت ائمه عليهم السلام را جشن مي گرفتم»؛ [24] زيرا آنان در چنين روزهايي به بالاترين درجه، نزد خدا رسيدند.

3. واقعه ي كربلا واقعه اي جان سوز است، به گونه اي كه بزرگان وقتي نام امام حسين عليه السلام يا كربلا را مي شنوند، اشكشان جاري مي شود. در زيارت عاشورا مي خوانيم:

مصيبة ما أعظمها و أعظم رزيتها في الاسلام و في جميع السموات و الأرض.

مصيبتي است كه همانند آن در اسلام نبوده است و در آسمان ها و زمين، مانند آن به وقوع نخواهد پيوست.

در ذيل آيه ي «فما بكت عليهم السماء و الأرض» [25] (نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين)، در برخي روايات آمده است: «آسمان بر احدي گريه نكرد، جز بر يحيي بن زكريا و حسين بن علي عليه السلام». [26] در روايات شيعه و ديگران نيز آمده است:

هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، آسمان و زمين بر مصيبت او گريه كردند. [27] .

از اين رو، اين كه امام حسين عليه السلام و يارانش به فوزي عظيم دست يافته اند، مطلبي كاملا حق و درست است؛ اما آن همه ظلم و جنايتي كه بر اين عزيزترين بندگان خدا روا داشته شده نيز براي دوست داران واقعي آنان آسايشي باقي نمي گذارد، بلكه قلب دوستدارانش را آتش مي زند و بي اختيار، اشك را از چشمانشان جاري مي سازد. اين نوع گريه، از امور فطري و ذاتي انسان ها است. حتي برخي از افرادي كه دين و مذهبي ندارند، وقتي به عمق واقعه ي كربلا پي برده، مظلوميت آنان بر ايشان روشن مي شود، بي اختيار گريه مي كنند. اين نوع گريه را قرآن هم تأييد مي كند؛ چنان كه حضرت يعقوب عليه السلام براي فرزندش آن قدر گريه كرد كه چشمانش سفيد و نابينا شد. [28] .

4. گريه بر امام حسين عليه السلام رفتاري سياسي است. گريه بر آن حضرت، به معناي تبري و بيزاري جستن از دشمنان خدا و اظهار ارادت كردن به دوستان او است. گريه بر شهيد، به معناي زنده نگه داشتن فداكاري او است. گريه بر مظلوم، يادآور قيام عليه ظالم است. از اين رو، رژيم طاغوت پهلوي از گريه بر امام حسين عليه السلام مي ترسيد. در تاريخ نيز مي بينيم كه گريه ي حضرت زهرا عليهاالسلام به صورت حربه اي در نماياندن چهره ي غاصبان خلافت به كار افتاد و موجبات وحشت آنان را برانگيخت كه ناگزير به حضرت علي عليه السلام گفتند: به زهرا بگو: يا شب گريه كند و يا روز. در حادثه ي جان گداز عاشورا مي بينيم كه امام سجاد عليه السلام بيست سال پس از آن واقعه، از اين حركت افشاگرانه دست نمي كشد و به نوحه سرايي براي كشتگان كربلا مي پردازد و با بيدادگري، سعي در نقش بر آب ساختن تبليغات سوء بني اميه مي كند. [29] .

حضرت امام خميني رحمه الله نيز در يكي از سخنانش مي فرمايد:

زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله ي بسيار مهم سياسي - عبادي است. عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داده است، يك مسئله سياسي است... بايد به اين مظاهر، شعائر و اموري كه در اسلام به آن سفارش شده، فكر كنيد كه اينها يك مسئله ي سطحي نبوده است كه مي خواستند جمع بشوند و گريه كنند. خير، ما ملت گريه ي سياسي هستيم. ما ملتي هستيم كه با همين اشك ها سيل جريان مي دهيم و سدهايي كه در مقابل اسلام ايستاده است را خرد مي كنيم. [30] .

پرسش: آيا ما كه در كشور اسلامي زندگي مي كنيم به اهل بيت عليهم السلام و به ويژه، امام حسين عليه السلام عشق مي ورزيم، بهشت براي ما تضمين شده است؟

پاسخ: زندگي در مكان خاصي نمي تواند سبب ورود به بهشت يا جهنم شود، مگر كسي كه در مكان هاي مقدس زندگي كند و از فضاي ملكوتي آن بهره ي لازم را ببرد. البته محيط پاك و فضاي سالم، در ساختار شخصيت و هدايت انسان، اثر فراوان دارد. از اين رو، زندگي در كشور ايران، كه به بركت ياد و نام اهل بيت عليهم السلام چهره ي مذهبي يافته و قوانين آن بر اساس احكام الهي تدوين مي شود، هر چند در مقام عمل و در صحنه ي اجتماع، مشكلاتي وجود داشته باشد، خود نعمتي بزرگ است و شكرانه مي طلبد و روشن است كه استفاده ي صحيح و به جا از چنين فضايي مي تواند انسان را به سعادت اخروي برساند.

محبت اهل بيت عليهم السلام از واجباتي است كه در قرآن، به آن تصريح شده است و هيچ عملي بدون محبت ايشان نزد خدا پذيرفته نمي شود. از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است:

خداوند انبياء را از درختان مختلفي آفريد؛ ولي من و علي عليه السلام را از درختي واحد. من اصل آنم و شيعيان ما برگ هاي آن... اگر كسي خدا را در ميان صفا و مروه، هزار سال و پس از آن، هزار سال و سپس هزار سال عبادت كند تا هم چون مشك كهنه شود، اما محبت ما را نداشته باشد، خداوند او را به صورت، در آتش مي افكند. «قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي»... [31] .

اين روايت از روايات مشهوري است كه علماي شيعه و سني، آن را نقل كرده اند. [32] در تفسير كشاف [33] آمده است:

پس از آن كه مودت نازل شد، از پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيده شد: نزديكان شما كه محبتشان بر ما واجب شده است، كيانند؟ حضرت فرمود: «علي، فاطمه و دو پسر آنان».

درباره ي حب اهل بيت عليهم السلام در كتاب هاي شيعي و سني، روايات فراواني نقل شده است كه برخي از آنها عبارتند از:

من مات علي حب آل محمد مات شهيدا.

هر كس با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، شهيد از دنيا رفته است.

ألا و من مات علي حب آل محمد صلي الله عليه و آله مات تائبا.

آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله از دنيا رود، با توبه از دنيا رفته است.

ألا و من مات علي حب آل محمد صلي الله عليه و آله بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير.

آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله از دنيا رود، فرشته ي مرگ، او را به بهشت بشارت مي دهد و سپس منكر و نكير (فرشتگان مأمور سؤال در برزخ) به او بشارت مي دهند.

ألا و من مات...

آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله از دنيا برود، او را با احترام به سوي بهشت مي برند، آن چنان كه عروس به خانه ي داماد. [34] .

يادآوري مي كنيم كه محبتي مشمول اين روايات است كه واقعي باشد، نه اين كه صرفا ادعاي محبت باشد. محبت نشانه هايي دارد كه يكي از آنها اطاعت و پيروي از محبوب است، البته در حد توان.

تنها نكته اي كه باقي مي ماند، نقش گناه در عاقبت مسلمانان و شيعيانان اهل ولايت و محبت است. در اين باره، مي توان مسلمانان را به گروه هاي متفاوتي تقسيم كرد:

الف) افرادي كه ولايت و امامت امامان را نپذيرفته اند، كه خود دو گروهند:

1. گروهي كه با آگاهي و توجه، امامان را انكار كرده اند، كه اين انكار، به انكار خداوند و پيامبرش برمي گردد. خداوند درباره ي اين افراد هم مي فرمايد:

«و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين». [35] .

كسي كه خداوند و پيامبر او را نافرماني و از حدود الهي تجاوز كند، خداوند او را در آتشي وارد مي كند كه همواره در آن خواهد بود و براي او عذابي خفت آور است.

2. گروهي كه از نظر فكري، مستضعف و اميد به بخشش آنان هست.

ب) افرادي كه ولايت امامان را پذيرفته اند، كه سرانجام - پس از پاك شدن از گناهان - وارد بهشت مي شوند؛ يعني شيعياني كه گناهاني را انجام داده، بدون توبه از دنيا رفته اند. اينان اگر سزاي اعمال زشت خود را در قبر نديده باشند، در قيامت مدتي در عذاب مي مانند تا كاملا پاك شوند و آن گاه وارد بهشت مي شوند؛ چنان كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در اين باره فرمود:

يكتاپرستاني كه گناهان بزرگ انجام داده اند و از گناه خود پشيمان نشده، توبه نكرده اند، داخل جهنم مي شوند... برخي را آتش تا روي پاها، برخي را تا پشت پاها، بعضي را تا ران ها و عده اي را تا كمر فرامي گيرد و عده اي نيز آتش تا گردن آنان را فرامي گيرد و اين تفاوت ها به علت تفاوت گناهان و اعمالي است كه انجام مي دادند. برخي يك ماه و بعضي يك سال در آتش مي مانند و سرانجام، از آتش بيرون آورده مي شوند و طولاني ترين مدت توقف آنان در آتش قيامت، به اندازه ي عمر دنيا است، از روزي كه جهان آفريده شده است تا روزي كه فاني و نابود مي شود... و سپس وارد بهشت مي شوند... [36] .

پرسش: فرق بين مسجد و حسينيه چيست؟

پاسخ: مسجد مكاني است كه در آن، براي خدا سجده مي شود و عبادتگاه مسلمانان به شمار مي آيد و مسلمانان در آن جا، عظيم ترين عبادت (نماز) را اقامه مي كنند.

آيات و روايات بسياري درباره ي فضيلت مسجد نقل شده است؛ از جمله:

«و من أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه». [37] .

كيست ستم كارتر از كسي كه از بردن نام خدا در مساجد جلوگيري كرد و سعي در ويراني آنها كرد.

«انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر». [38] .

مساجد خدا را تنها كسي آباد مي كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده باشد... در روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي خوانيم:

مساجد، خانه هاي خدا هستند. هر كس براي اين مساجد، تلاش كند، براي خداوند تلاش كرده است... [39] .

حسينيه، در ميان شيعيان، به طور عموم، به جايي گفته مي شود كه در آن، مراسم روضه خواني، عزاداري و مراسم عاشوراي حسيني بر پا مي شود. [40] .

بدين ترتيب، دانسته مي شود كه مكان هايي كه براي مسجد وقف مي شوند، از احترام و مقررات ويژه اي برخوردارند كه اين احترام و مقررات، براي مكان هاي ديگري مثل حسينيه وجود ندارد؛ مثلا كسي كه غسل يا تيمم از جنابت را انجام نداده است، نمي تواند داخل مساجد شود، در حالي كه حسينيه، اين محدوديت و ممنوعيت را ندارد. [41] .


پاورقي

[1] ر.ک: سيري در سيره‏ي ائمه‏ي اطهار.

[2] اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد: «سلامة الدين أحب الينا من غيره» (بحارالانوار، ج 28، ص 353).

[3] بحارالانوار، ج 21، ص 279.

[4] حجرات (49) آيه‏ي 10.

[5] مقرم، مقتل الحسين عليه‏السلام، ص 234.

[6] ارشاد، ص 235.

[7] اولين تاريخ کربلا، ص 305؛ مصنفات الشيخ المفيد؛ مقتل الحسين عليه‏السلام؛ حماسه‏ي حسيني.

[8] ر.ک: مقاله‏ي «نگاهي روان‏شناختي - ديني به مراسم عزاداري حسيني»، بخش مراسم عزاداري از ديدگاه متون ديني.

[9] ر.ک: صفويه از ظهور تا زوال، ص 237.

[10] ر.ک: حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 123-121.

[11] ر.ک: کشف المراد، ص 320.

[12] هود (11) آيه‏ي 61.

[13] فاطر (35) آيه‏ي 11.

[14] انعام (6) آيه‏ي 2.

[15] نحل (16) آيه‏ي 4.

[16] ر.ک: معارف قرآن، ص 341-331.

[17] يس (36) آيه‏ي 82.

[18] ر.ک: الميزان، ج 3، ص 14؛ تفسير نمونه، ج 13، ص 375.

[19] انسان (76) آيه‏ي 3-2.

[20] شوري (42) آيه‏ي 23.

[21] نساء (4) آيه‏ي 59.

[22] ر.ک: الامالي، ص 128.

[23] ر.ک: بحارالانوار، ج 44، ص 281.

[24] ر.ک: قيام و انقلاب مهدي، ص 121.

[25] دخان (44) آيه‏ي 29.

[26] ر.ک: تفسير نورالثقلين، ج 6، ص 462.

[27] ر.ک: اقبال الاعمال، ص 545؛ بحارالانوار، ج 14، ص 183 - 182؛ ج 45، ص 211 - 210؛ مقتل الحسين، ج 2، ص 90 - 89.

[28] يوسف (12) آيه‏ي 84.

[29] ر.ک: بحارالانوار، همان، ج 46، ص 109؛ اصول و روش مداحي، ص 33 - 12.

[30] صحيفه‏ي نور، ج 13، ص 156.

[31] شوري (42) آيه‏ي 23.

[32] ر.ک: مجمع البيان و شواهد التنزيل، ذيل آيه‏ي 23 شوري؛ تفسير نمونه، ج 20، ص 412.

[33] کشاف، ج 4، ص 219.

[34] ر.ک: تفسير نمونه، ج 20، ص 414 - 413؛ کشاف، ج 4، ص 220؛ الحمده، ص 54؛ ينابيع الموده، ج 3، ص 139.

[35] نساء (4) آيه‏ي 14.

[36] براي آگاهي از متن کامل حديث، ر.ک: الميزان، ج 12، ص 103 - 102.

[37] بقره (2) آيه‏ي 114.

[38] توبه (9) آيه‏ي 18؛ نيز بقره (2) آيه‏ي 187؛ توبه (9) آيه‏ي 108؛ حج (22) آيه‏ي 40.

[39] بحارالانوار، ج 3، ص 320.

[40] دائرةالمعارف تشيع، ج 6، ص 356.

[41] ر.ک: معارف و معاريف، ج 9، ص 351.