بازگشت

بيانات


مطابق روايات مذكوره، رواياتي در كتاب «كامل الزيارة» نيز روايت شده كه مشهد رأس شريف در غريين است و در آن محل دو قبر هويدا شده، يكي بزرگ و ديگري كوچك. و نيز در كامل است كه يكي از موالي سر مقدس را از بني اميه سرقت نمود و در غريين دفن كرد. و نيز در «كامل الزيارة» است كه سر مقدس را از شام عود به كوفه دادند، و ابن زياد ترسيد كه مبادا اهل كوفه شورشي نمايند، امر به اخراج آن سر نمود، «فصيرة الله عند اميرالمؤمنين فالرأس مع الجسد و الجسد مع الرأس».

علامه ي مجلسي (ره) احتمال داده كه مرا به جسد، جسد اميرالمؤمنين (ع) باشد، يا مراد، دفن به حسب عالم باطن است، اگر چه ظاهرا دفن نزد قبر امير (ع) شده باشد؛ يا مراد لحوق سر مقدس به بدن در عرش است، و ملحق شدن سر را به بدن شريف، نسبت به مشهور علماي


اماميه داده، يعني در كربلا. و سيد بن طاووس نسبت به عمل طايفه داده، و در كتاب اقبال گويد: واقف نشدم بر كيفيت حمل سر مقدس و تسميه ي حامل و كيفيت دفن در كربلا و مباشر دفن. و بعض علما را عقيده اين است كه مدفن رأس شريف مسجد حنانه باشد، و اين مكان قصر عالي بوده و چون جنازه ي اميرالمؤمنين را بر آن جا عبور دادند، مايل شد به صورت انحنا، به اين سبب «حنانه» ناميده شد. و در امالي شيخ الطائفه وارد شده:

«لما جاز مولينا جعفر بن محمد الصادق (ع) بالقائم المائل في طريق الغري، نزل فصلي عنده ركعتين و قال: هذا موضع رأس جدي الحسين».

و در مجموعه ي خط شهيد اول نقل شده كه مراد به «قائم مائل» مسجد معروف به مسجد حنانه است. و شيخ محمد بن المشهدي در مزار روايت كرده كه حضرت صادق (ع) در اين محل چهار ركعت نماز كرده و زيارت كرده سيدالشهداء را در اين مقام. و اين معني كه مدفن رأس، مسجد حنانه باشد، مناسب است با بعض روايات كه تصريح دارد كه امام صادق (ع) پياده شده و نزد قبر امير (ع) نماز كرد و دوباره سوار شد، پس پياده شد و دو ركعت نماز كرد و گفت: اين مدفن رأس الحسين است. و منافي نيست آنچه را كه در بعض روايات است كه دفن به جنب القبر است، زيرا كه مسجد حنانه جنب قبر است عرفا. و احتمال دفن در نزديك قبر مطهر نجف بعيد است، زيرا كه قبر شريف در آن زمان معروف نبوده، و مشهد الرأس در شام نيز معروف است. اهل تاريخ نوشته اند كه منصور بن جمهور چون مسلط بر شام شد، سر مقدس را در خزاين بني اميه يافت و آن را در باب الفراديس نزد برج سيم دفن كرد.

و در تواريخ مصر مسطور است كه سر مقدس را به امر يزيد به همه ي بلاد طواف دادند و در عسقلان مدفون شد. تا زمان استيلاي فرهنگ بر عسقلان، خلفاي فاطميين وزير صالحي داشتند كه طلايع بن رزيك نام داشت، اموال جزيله به عنوان هديه براي فرنگ داد و در سنه ي پانصد و چهل و هفت از عسقلان حمل به مصر نمودند، و هنوز خون مقدس، خشك نشده و بوي خوشي از آن ساطع بود، و طلايع مزبور كرسي از آبنوس مهيا كرد و مشك بسياري بر روي او گسترده و در پارچه اي از حرير سبز كفن كرده دفن نمودند. و روز ورود سر مقدس كه روز سه شنبه دهم جمادي الآخره از سنه ي مزبوره بود، طلايع مزبور با تمامي عساكر خود با پاي برهنه از مصر خارج شده استقبال كردند.

و در مناقب، مشهد الرأس عسقلان را متعرض است، و سبط در تذكره نقل از عسقلان به مصر را ضبط كرده، و احتمالات ديگر از دفن در مدينه و كوفه و رقه و شام را نيز متعرض


است و شعري از بعض مشايخ خود نقل كرده:



لا تطلبوا المولي الحسين بشرق أرض أو بغرب

و دعوا الجميع و عرجوا نحوي فمشهده بقلبي [1] .



و آوردن سر مقدس آن حضرت را به مدينه در جمله [اي] از كتب معتبره ذكر كرده اند. و چون زنان طايفه ي بني هاشم خبردار شدند، آغاز ناله و شيون و سوگواري كردند، و دختران عقيل و ام سلمه مطلع شده و شروع به گريه و زاري كردند و فرياد ايشان بلند شد. عمرو بن سعيد بن العاص كه والي مدينه بود، چون فرياد هاشميات را شنيد، گفت: «واعية بواعية عثمان».

بلاذري در تاريخ خود و ديگران گفته اند كه مروان بن حكم در مدينه بر آن سر مقدس چوب زد و اظهار سرود نمود و اشعار معروفه [اي] انشاد كرد: «شفيت منك النفس يا حسين...». [2] . و ابن ابي الحديد گويد: مروان در آن روز كفر و زندقه ي خود را صريحا ظاهر كرد و به منبر رسول خدا آمد و خطبه خواند. پس از آن سر منور را انداخت و به جانب قبر پيغمبر و گفت: «يا محمد، يوم بيوم بدر».

مؤلف گويد كه مشهد الرأس در شام شايد مسجد الرمح باشد، چنانچه شيخ كراجكي در كتاب تعجب اشاره به آن نموده. و در كتاب نورالعين نيز مسطور است كه سبب بناي آن مسجد در شام اين بود كه چون آن سر مقدس را در كوچه هاي شام گردانيدند، در بعض معابر از سر نيزه افتاد و بر قرن حائطي واقع شد و به زمين نرسيد؛ در آن مكان مسجدي بنا كردند و ناميده شد «مسجد الرمح».و مخفي نيست كه نقل كرامات باهره از سر مقدصس از قبيل سخن گفتن و قرآن خواندن اختصاص به كتب شيعه ندارد، بلكه اعاظم علماي اهل سنت نيز نوشته اند. سيد مؤمن شبلنجي در كتاب «نور الأبصار» از كتاب شرح الشفاي علامه ي تلمساني از فصل بيست و چهارم «فيما أطلع الله نبيه من العيوب في ترجمة الحسين» حكايت كرده و سند را به اعمش رسانيده كه گفت: در مكه شخصي را ديدم كه اظهار نوميدي از رحمت خدا مي كرد. از او پرسيدم: چه گناه كرده اي؟ گفت: من از جمله ي هفتاد تن بودم كه سر حسين را براي يزيد آورديم، و يزيد آن سر را در محل خوابگاه خود مي گذاشت. تا آن كه شبي همخوابه ي او بيدار


شد، ديد نوري از آن سر بالا مي رود كه خانه را روشن كرده. يزيد نيز مشاهده نمود. هر دو ترسان و هراسان شدند. بامداد امر كرد سر را از خانه بيرون بردند، و ما هفتاد تن را مأمور تحفظ اين سر كردند، و خيمه ي ديباجي را در بيرون شام براي ما برپا كردند، چون شبانگاه شد، ما همه خوابيده، چون بيدار شدم ديدم قطعه ي ابر بزرگي از آسمان فرود آمد و مردي از او در آمد كه دو حله ي بهشتي پوشيده بود. بساطي گسترانيد و فرياد زد: اي آدم ابوالبشر! فرود آي. پس مرد پيري نزديك سر مقدس آمد و گفت: «السلام عليك يا ولي الله، السلام عليك يا بقية الصالحين، عشت سعيدا و قتلت طريدا و لم تزل عطشانا حتي الحقك الله بنا، رحمك الله و لا غفر لقاتلك». پس بر كرسي نشست، پس از آن نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و هر يك سلام كردند بر آن سر، و گفتند آنچه را كه آدم گفت، و بر كرسي نشستند. پس رسول خاتم با صفي از ملائكه و حسن مجتبي و فاطمه ي زهرا نزديك سر آمدند، و گرفت پيغمبر آن سر را و به سينه ي خود چسبانيد و گريه ي سختي نمود، پس به فاطمه داد، او نيز گريست و همه ي انبيا گريان شدند و همه تعزيت به رسول خاتم دادند و به ايشان گفت: گواه باشيد كه امت من با فرزندم چه سلوك نمودند! پس ملايك آسمان اول و ملائكه ي درياها نزد رسول آمدند و اجازت خواستند تا عذاب بر امت نازل كنند. فرمود: ميعاد، روز جزاست. آن گاه رسول اكرم امر به قتل آن هفتاد نفر كرد. تمام را سر بريدند. و من استغاثه كردم و نجات يافتم.

مؤلف گويد: حديث طولاني بود، به ترجمه قناعت كرديم. و تعجب است از اهل سنت و جماعت كه اين گونه احاديث و كرامات باهرات در كتب علماي خود مشاهده مي نمايند و اظهار دوستي اهل بيت مي كنند و هنوز به عادات خبيثه ي بني اميه عمل مي نمايند و روز عاشورا را از اعياد عظيمه مي شمارند و تجديد لباس و خضاب و استعمال عطريات كنند و سرمه در چشم كشند و با يكديگر مصافحه كنند. و در سال هزار و سيصد و دوازده كه ايام عاشورا در مدينه ي طيبه بودم، اكثر اين اعمال مشاهده كردم، و معلوم شد كه از زمان بني اميه اين رفتار مرسوم در بلاد اسلاميه بوده. شيخ كراجكي - اعلي الله قدره - در كتاب «تعجب» گويد: عجب است از مسلماناني كه در عاشورا به مراسم عيد ملتزم هستند و اظهار سرور نمايند و نمك ساليانه ي خود را در روز عاشورا تهيه كنند، و عجب تر آن كه در شهر قرطبه در شب عاشورا سر گاوي را جدا كنند و بر خشبه ي بلندي نصب نمايند و در كوچه و بازار گردانند و اطفال گرد آن جمع شوند و رقص كنند و كف زنند و بر در خانه ها بايستند و فرياد كنند: «يا مسمي المروسة أطعمينا المطنفسة» (يعنون بن القطائف) و گويا مراد، حلواي شيريني است؛ و صاحب خانه


بايد براي ايشان حلوايي تهيه كرده باشد. و نقل كرده كه در مصر مردي را ديدم كه گفت: من در كودكي در آن شهر حامل اين سر گاو بوده ام.

و نيز در كتاب «تعجب» گويد كه تا كنون مردم شام افتخار به اعمال سلف خود نمايند؛ چنانچه طايفه اي معروف به بني السراويل هستند كه از نسل آن كس هستند كه سراويل حضرت سيدالشهداء را بيرون كرد، و بنو السرج لقب طايفه اي است كه از اولاد آن ده نفرند كه اسب تاختند. و نيز حكايت كرده كه بر حسب اتفاق در سنه ي شهادت يكي از آن ده اسب را به شهر مصر بردند و مردم مصر كه مطلع شدند نعل هاي آن اسب را تبرك جستند و از پاي اسب كنده بر در خانه ي خود كوبيدند. و گويد: هنوز موسوم است كه بر در خانه هاي مصر شكل نعلي كوبند. و بنو السنان اولاد آن كس هستند كه سر مقدس را بر نيزه ي بلندي كرده بود. و بنو المكبر نسل آن كسند كه همراه سر مقدس بود و تكبير مي گفت. و بنو القضيب از اولاد آن كه قضيب خيزران براي يزيد آورد. و بنو الطشتي از نسل آن كه طشت زر آورد. و نيز گويد كه مردي از اهل شام به سيد الساجدين گفت: ما دوست داريم شما اهل بيت را. فرمود: دوستي شما مانند دوست داشتن گربه است بچه ي خود را كه از محبت مي خورد او را. تمام شد كلام شيخ كراجكي.

و در تفسير علي بن ابراهيم قمي است كه اميرالمؤمنين از مردي پرسيد كه اهل كجايي؟ عرضه داشت: اهل شام. فرمود: نگوييد اهل شام و بگوييد اهل شوم، «هم ابناء مصر لعنوا علي لسان داوود فجعل الله منهم القردة و الخنازير» [3] .

علامه ي مجلسي در شرح اين خبر گويد كه آيات و اخبار در مدح و ذم شام مختلف است؛ شايد به حسب حال اهل زمان و سكنه ي آن جا باشد. نظير اين احتمال در باب مذمت اهل اصفهان كه از حضرت امير وارد است داده كه از اصفهاني پرسيد: اهل كجايي؟ گفت: اهل اصفهان. فرمود: چند صفت در اهل اصفهان نيست، سخاوت و غيرت و شجاعت و محبت ما اهل بيت. عرضه داشت: باز هم بگوييد. فرمود: «امروت اين وس» يعني امروزت اين بس است؛ و به زبان فارسي شكسته سخن گفت.

مجلسي (ره) گفته كه نداشتن صفات فاضله از جهت نداشتن ولاي اهل بيت بود، و در اين زمان كه اهل ولايت اهل بيت هستند، داراي صفات فاضله نيز هستند.

مؤلف گويد: حمل مدح بلاد و مذمت بعضي، بر مدح و ذم اهالي بسيار مستبعد است، زيرا


كه در احاديث شيعه به كثرت وارد شده احاديثي كه نتوان حمل به اهل نمود، مثل آن كه روايت شده: «ري و ساوه و قزوين ملعونات مشؤومات»؛ و در روايت واقدي وارد شده كه ملائكه چون قلب رسول خدا را شكافتند و نكته ي سودايي بود، به آب شستند و آن آب را به زمين قزوين ريختند و به آن بلد امر عظيمي رسيد. و مدح و مذمت بلدان و مياه و جبال و فواكه و طيور و حيوانات به حدي در احاديث وارد شده كه ممكن نيست بتوان تأويل به اهالي يا غير آن نمود. و جناب صادق (ع) فرمود: «ان الله فضل الأرضين و المياه بعضها علي بعض، و ان كربلا و ماء الفرات اول أرض و أول ماء قدس الله تبارك و تعالي و بارك عليها».

و در احاديثي وارد است كه عرض ولايت اهل بيت بر همه ي اماكن و آبها شد، هر يك قبول كردند پاكيزه و گوارا شد و هر كدام قبول نكردند شوره زار و تلخ و شور شدند.

و در قرآن مجيد ارض مقدسه و بقعه ي مباركه وارد شده، و توجيه اين احاديث و تطبيق بر قواعد، خالي از صعوبت نيست، بهتر آن كه رد به اهلش شود. و اختلاف در مدح و ذم در باب حيوانات و طيور نيز بسيار است. و از جمله اي از اخبار معلوم شود كه شرافت ذاتيه ي زمين سبب شده كه نفوس مقدسه ي انبيا و اوليا در آن امكنه مدفون شود، نه آن كه به واسطه ي دفن شريف شده باشد؛ چنانچه از احاديث كربلا هويداست. و گذشت حديث تهذيب كه در زمين كربلا دويست پيغمبر و وصي پيغمبر مدفون است. و احاديث مدح قم در اول كتاب گذشت كه از تاريخ قم نقل شد: «ان بها موضع قدم جبرئيل و هو الموضع الذي نبع منه الماء الذي من شرب منه أمن الداء و منه يغتسل الرضا (ع)».

مؤلف گويد: علامه ي مجلسي نقل اين عبارت نموده و معترض شرح و مراد نشده، و اصل روايت از حضرت اميرالمؤمنين است. و به ظاهر بعيد است كه آن حضرت اخبار به ولايت و شرح حال حضرت رضا و آمدن او را به قم در اين كلمه ي مجمله اشاره فرموده باشد. و بعضي احتمال تصحيف داده اند و گفته [اند]: لفظ خبر محتمل است: «يغتسل المرضي» بوده، و اين احتمال بسيار قريب است خصوصا در خطوط عربيه ي قديمه؛ علاوه بر آن كه تشريف فرمايي حضرت رضا و عبور به شهر قم مذكور در تواريخ و احاديث نيست، بلكه در مسافرت آن حضرت به خراسان در رواياتي وارد است كه مأمون امر كرد كه از طريق اهواز باشد و به قم عبور نكنند. ليكن سيد عبدالكريم بن طاووس در فرحه الغري به طور ارسال مسلم نگاشته كه حضرت رضا به قم تشريف آورده و اهل قم و مشايخ استقبال كردند و استدعاي نزول اجلال در خانه ي خود نمودند و حضرت جواب فرمود كه ناقه اي كه بر او سوارم مأمور است كه درب


خانه اي كه منزل من است بخوابد، و محل آن خانه براي شرافت، مدرسه بنا كردند و ناميدند مدرسه را به مأموريه، و تا زمان سيد بن طاووس كه حدود هفتصد هجري است آن مدرسه به همين اسم موجود بوده و در زمان تأليف الأربعين الحسينية (1328) نيز مشهور است، و آن نواحي را محله ي شاه خراسان مي نامند. و از كتب معتمده چنين نمايد كه مسافرت آن حضرت، از طريق اهواز بوده و به بصره آمده و از آن جا به بغداد، و از بغداد طريق قم پيموده، چنانچه حضرت فاطمه بنت موسي بن جعفر نيز چنين سلوك نموده. و ممكن است مسافرت حضرت رضا (ع) به خراسان متعدد شده باشد، چنانچه از امالي مفيد نمايد كه زمان مسافرت مأمون به خراسان، آن حضرت با او همراه بود، و در حديث تالي خواهد ذكر شد. و در كتاب «برسي» وارد است كه چون حضرت رضا از سفر خراسان مراجعت نمود، شيعه نزد او مجتمع شدند، و الله اعلم و الحديث ذوشجون، از مقصد خارج شديم.



پاورقي

[1] سبط بن الجوزي: تذکرة الخواص، ص 240 - 239، چاپ اهل البيت، لبنان.

[2] راحت مي‏شود نفس از تو يا حسين...

[3] قمي: تفسير، ص 596؛ مجلسي بحارالأنوار، ج 57، ص 208.