بازگشت

مثنوي


تا ندانستم توانستم چه سود

چون كه دانستم توانستن نبود



به قاعده ي «مالا يدرك كله لا يترك كله» گاهي بعض وقايع را با كمال مشقت به نظم درآوردم، اميد است كه نظر ادباي عصر خطاپوش باشد. و داعي بر نظم واقعه ي وداع حضرت سيدالشهداء، مبشره ي نوميه [اي] شد كه شيخ معاصر «نوري» در كتاب «دارالسلام» - اسكنه الله في عرفات دارالسلام - حكايت كرده و در رساله ي فيض القدسي في احوال العلامة المجلسي روايت نموده كه يكي از فضلاي معاصرين خود از اهل «ابهر» كه ميرزا يحيي نام داشته و از صلحا و اتقياي معروفين بوده گفته كه: شبي در خواب ديدم كه علامه ي مجلسي در صحن شريف كربلا مشغول تدريس است در «طاق الصفا» كه سمت شرق حرم است و ازدحامي از اهل علم حاضر هستند. بعد از درس شروع به موعظه نمود و چون خواست شروع به ذكر مصايب حضرت سيدالشهداء (ع) نمايد، شخصي نزد مجلسي آمد و گفت: صديقه ي كبري فاطمه ي زهرا فرمايد كه از وداع فرزند شهيدم ذكر كنيد، و پس از آن صديقه ي كبري با حضرت مجتبي به ديدن زوار تشريف بردند در كاروانسراها و خانها و صحن. و احتراق به نار فراق اشد تمام مصايب است.



بلبلي بر شاخ گلي در بوستان

شرح مي داد از فراق دوستان



گفت چيزي تلخ تر در اين جهان

از جدايي نيست نزد آگهان



از جدايي مي شود دلها خراب

آتش هجران كند ما را كباب



در زمين كربلا شاه شهيد

چون وداع كودكان سختي نديد



چون كه نوميد آمد از بد اختران

روي برگرداند سوي دختران



كرد با هر يك سلامي سوزناك

جمله گريان با گريبانهاي چاك



دخترش را زان ميان نزديك خواند

چون كه بانو بود بر زانو نشاند



ز آستين مهر اشكش پاك كرد

ز آتش دل رخنه در افلاك كرد



گفت اي جان جهان شيون مكن

آتش دل ز اشك غم روشن مكن



بعد من چندي تو خواهي دير زيست

بايدت آن حد كه بتواني گريست



بي پدر را گريه و زاري خوش است

سوگواران را عزاداري خوش است



چون نوازش ديد آن خورشيد چهر

با پدر راندي سخن از روي مهر



از چه از ديدار ما سير آمدي

پرسش احوال ما دير آمدي






تن به مردن دادي اندر راه دوست

دادن جان در ره جانان نكوست



پس تو ما را بازگردان در وطن

وارهان ما بي كسان را از فتن



گفت من در اين مكان بيچاره ام

از وطن و ز ياوران آواره ام



گر قطار از بيم صيادان نبود

تا طلوع صبح سرگردان نبود



پس براق عشق سوي جنگ تاخت

احمد آسا قوت حق آهنگ ساخت



روح او با روح احمد بود جفت

در معني پير دانشمند سفت



قرب ني بالا و پستي رفتن است

قرب حق از قيد هستي رستن است



پس برون كرد از درون اغيار را

خود فدايي داد زلف يار را



يار گفت و يار جست و يار خواست

خلوت دل، خالي از اغيار خواست



در وصال يار عين يار شد

فهمد آن كو حامل اسرار شد



رمز ثارالله تو بر خوان در خبر

گر تواني فهم معني اي پسر



گر نبي بر قاب «أو أدني» نشست

سبط او بر عرشه ي اعلي نشست



و علامه ي مجلسي (ره) در جلاء العيون روايت كرده كه چون وداع نمود اهل بيت خود را، ايشان را امر به صبر و شكيبايي نمود و وعده ي ثواب و اجر اخروي داد و فرمود: چادر بر سر كنيد و مستعد بلا باشيد و بدانيد كه خدا نگاهدار شما خواهد بود؛ پس شكايت نكنيد و نگوييد كلمه اي را كه از قدر و مرتبه ي شما بكاهد. آن گاه رو به سوي ميدان جنگ كرد، و نعم ما قيل:



لو كنت ساعة بيننا ما بيننا

و رأيت كيف تكرر التوديعا



أيقنت أن من الدموع محدثا

و علمت أن من الحديث دموعا



گفتمش سير بينم مگر از دل برود

آن چنان جاي گرفت است كه مشكل برود