بازگشت

ترجمه


حذلم پسر ستيز گفت: آمدم در كوفه در ماه محرم سال شصت و يك، هنگام باز آوردن علي پسر حسين زنان را از كربلا، و با ايشان بودند لشكريان گرداگرد ايشان، و بيرون شده بودند مردم براي نگريستن. پس چون رو به مردم نمود بر شتران بي پوشش، آغاز نمودند زنان كوفه گريه و زاري كردن را، و شنيدم علي پسر حسين را كه مي گفت به آواز باريكي، و هر آينه ناتوان بود و كاسته بود او را بيماري و در گردن او بود گردن بند آهني و دستش بسته به زنجير بود به سوي گردنش كه: اين زنان مي گريند، پس كه كشت ما را؟ حذلم گويد: ديدم


زينب دختر علي را و نديده بودم زنان با شرمي را هرگز كه سخنگوتر از او باشد، و گويا سخن ريزد از زبان اميرالمؤمنين، و گفت حذلم كه دست باز نمود به سوي مردم كه خاموش باشيد! پس برگشت دمها و آرام گرفت آوازها.