بازگشت

بيانات


حالات حضرت حسين (ع) شباهت تمامي دارد با حضرت يحيي (ع). و امام صادق (ع) فرموده: زيارت كنيد حسين را و جفا نكنيد او را كه او سيدالشهداء و سيد جوانان بهشت و شبيه يحيي بن زكرياست. و در احاديث وارد شده كه آنچه در امتهاي گذشته واقع شده در اين امت نيز واقع خواهد شد. و فقره ي اول حديث ابن شهر آشوب و امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان از سفيان بن عيينه از علي بن زيد از سيدالساجدين (ع) روايت كرده. و تكرار حضرت سيدالشهداء (ع) ذكر يحيي بن زكريا را در اثناي راه كربلا اشاره به اين معني بوده كه شهادت من در اين امت مانند شهادت يحيي است در بني اسرائيل. و مطابق است حالات حضرت سيدالشهداء (ع) با يحيي در اموري:


اول آن كه همنامي از پيش خود نداشتند كه به نام ايشان ناميده شده باشد، و در قرآن مجيد است: «لم نجعل له من قبل سميا». و در خبري وارد است كه فاطمه ي زهرا (س) پس از ولادت حضرت حسن او را نزد پيغمبر آورد و او را حسن نام نهاد، و پس از ولادت حسين او را نزد پيغمبر آورد و گفت: اين پسر نيكوتر است، او را حسين ناميد. و از اين حديث نمايد كه تصغير براي تعظيم است.

دوم: گريستن آسمان بر اين دو مظلوم؛ چنانچه در تفسير آيه ي مباركه ي «فما بكت عليهم السماء و الارض» احاديث بسياري وارد شده كه آسمان گريه نكرد مگر بر يحيي بن زكريا و حسين بن علي.

سوم: اين مدت حمل هر دو شش ماه بود. و در بعضي اخبار، زمان حمل عيسي بن مريم را نيز شش ماه ذكر كرده اند.

چهارم: قبل از ولادت حضرت يحيي بشارت آسماني به ولادت او رسيد، و ولادت حضرت حسين (ع) و شرح حال او را جبرئيل خدمت رسول اكرم عرضه داشت، چنانچه در احاديث مشهور است، و در تفسير آيه ي: «حملته امه كرها و وضعته كرها» جماعتي از مفسرين نقل كرده اند.

پنجم: آن كه قاتل هر دو از اولاد زنا بوده. و از حضرت باقر روايت شده كه كشنده ي انبيا و اولاد انبيا، زنازادگان خواهند بود، چنانچه مسعودي در «اثبات الوصيه» و راوندي در «قصص الانبياء» روايت كرده اند.

ششم: سر هر دو را در طشت طلا گذاردند و براي زناكاران و زنازادگان هديه فرستادند، و خون يحيي را در طشت ريختند كه مبادا به زمين برسد و باعث غضب الهي شود، و اين رعايت در خون سيدالشهداء (ع) نشد، و شاعر خوب گفته:



حيف است خون حلق تو ريزد به روي خاك

يحياي من اجازه كه طشتي بياورم



هفتم: كيفر كشيدن خداوند به كشته شدن هفتاد هزار نفر.

هشتم: سخن گفتن يحيي، چنانچه در تفسير قمي مزبور است.

و سخن گفتن سر سيدالشهداء (ع) مشهور در كتب شيعه و سني بلكه در تواريخ معتبره مزبور است.

نهم: در بالا بردن هر يك از دو مولود مسعود به آسمان بعد از ولادت، چنانچه در كتاب


«قصص الأنبياء» راوندي مسطور است كه يحيي را پس از ولادت؛ به آسمان بردند، و غذا داده شد به نهرهاي بهشتي تا زماني كه بريده شد از شير. و بالا بردن به آسمان بدن مقدس حسين را بعد از شهادت، در اخبار معتبره وارد است، ولي واقف نشدم بر حديثي كه حضرت حسين را بعد از ولادت به آسمان بالا برده باشند. دهم: نيز در قصص الأنبياء مروي است كه يحيي در خانه ي تاريك مي نشست، خانه را به نور جمال خود روشن مي نمود. و نيز در مناقب از جامع ترمذي روايت كرده كه حضرت حسين هرگاه در مكان تاريك مي نشست، روشني جبهه ي او و نحر او راهنمايي مي كرد به سوي او.

يازدهم: محقق مقام خوف از عظمت الهي به مرتبه ي مؤكده. در تفسير ا مام عسكري مروي است كه نبوده بنده اي از براي خداوند مگر آن كه خطيئه نموده يا عزم بر خطيئه كرد، مگر يحيي بن زكريا. و در مناقب مزبور است كه گفته شد مر حسين را كه چه چيز بزرگ نموده خوف تو را از خدا؟ فرمود: ايمن نشود در روز قيامت مگر كسي كه بترسد از خدا در دنيا.

دوازدهم: سخن گفتن خدا با يحيي و حسين. در كتاب تفسير مجمع البيان مسطور است در تفسير «و حنانا من لدنا» كه حضرت باقر (ع) فرمود كه تحنن و شفقت خدا بر يحيي به مرتبه اي بود كه هرگاه مي گفت: يا رب! جواب مي شنيد: «ليك يا يحيي». [1] و نيز از «عيون المجالس» مروي است كه حضرت حسين راه مي رفت با انس بن مالك تا آن كه به قبر خديجه ي كبري رسيد؛ از انس كناره جست و انس گفت: من خود را از وي پنهان كردم و او طولاني نمود نماز خود را، و شنيدم او را كه مناجات مي كرد و مي گفت:



يا رب يا رب أنت مولاه

فارحم عبيدا اليك ملجاه



يا ذا المعالي معتمدي

طوبي لمن كنت أنت مولاه



طوبي لمن كان خائفا أرقا

يشكو الي ذي الجلال بلواه



و ما به علة و لا سقم

اكثر من حبه لمولاه



اذا اشتكي بثه و غصته

أجابه الله ثم لباه



فنودي عليه الصلوة و السلام:



لبيك لبيك أنت في كنفي

و كلما قلت قد علمناه



صوتك تشتاقه ملائكتي

فحسبك الصوت قد سمعناه






دعاك عندي يجول في حجب

فحسبك السر قد سفرناه



لو هيئت الريح في جوانبه

خر صريعا لما تغشاه



سلني بلا رغبة و لا رهب

و لا حساب اني أنا الله




پاورقي

[1] طبرسي: مجمع البيان، ج 6، ص 782، چاپ دارالمعرفة، بيروت 1406 ه.