بازگشت

بيان


عالم رباني محدث خبير كاشاني در كتاب وافي بعد از نقل خبر كافي گفته: مراد هفتاد از هجرت نبويه يا هفتاد از غيبت مهدويه است، تأخير از باب بدا و محو و اثبات است. و مؤيد است احتمال مبداء هجري را اين كه طلب كردن حضرت حسين حق خود را در حوالي سبعين بود، و اوايل ظهور امر حضرت رضا (ع) در بعد از صد و چهل هجري شد به قليل زماني، و زياده بر اين معترض شرح حديث نشده. و احتمال مذكور به غايت عجيب است، زيرا كه خروج سيدالشهداء (ع) در سنه ي شصت هجري بود كه تا هفتاد ده سال پيش است، و خروج حضرت رضا (ع) در سنه ي دويست هجري بوده، چنانچه علامه ي مجلسي تنبيه نموده. و اعجب از احتمال فيض، احتمال مجلسي است كه مراد از مبداء بعثت باشد تا هفتاد سال از بعثت بلا و گرفتاري است، بعد از آن رخاء و وسعت خواهد شد؛ و بنابراين مطابق شود با پنجاه و هفت هجري.

و نيز گويد كه ابتداي عزيمت خروج حضرت سيدالشهداء (ع) دو سال قبل از وفات معاويه بود، و به رجاي اين كه بلا رو به انقضاست، حضرت شروع به اظهار حق خود كرد. و زياده بر اين متعرض شرح حديث نشده كه اميرالمؤمنين (ع) كه اين خبر را در زمان وفات خود مي دهد، آيا خير از استيلاي بني اميه و هشتاد و سه سال كه هزار ماه سلطنت ايشان است، ندارد؟

و محدث جليل، ملا خليل قزويني در شرح كافي گويد كه: مراد به اين حديث، قضيه ي شرطيه است به طور استعاره ي تمثيليه، يعني اگر شهادت حسين (ع) نبود، زمان بلا زياده بر هفتاد نمي شد و اگر فاش كردن اسرا نبود، از صد و چهل سال زياده نمي شد و اين گونه احتمالات به غايت موهون و بي وجه است. و عجب تر از همه آن كه علامه ي مجلسي در جزء دوم «بحارالأنوار» گويد كه اخبار به «سبعين» از جهت تسليت دادن شيعيان است كه مبادا از طول زمان ابتلا مرتد شوند. و ترك ذكر اين گونه احتمالات در كلام ائمه ي هدايت، بهتر است. در هر حال اين خبر شريف در نهايت اعتبار و علو اسناد و مكرر در كتب معتمده و اصول اماميه [آمده] و بيان مرادي از او نشده، بلكه از كلمات علما زياده بر تحير چيز حاصل نشود، چنانچه از نقل كلمات ايشان دانستي. و در اين مقام اشكالي است، زيرا كه مطابق آيات


مباركه و احاديث معتبره در تفسير سوره ي «انا انرلناه في ليلة القدر» معين بوده كه بني اميه را هزار ماه كه هشتاد و سه سال و كسري مي شود خلافت و سلطنت مقدر است، و خلافت آنها منتهي شد به سنه ي 132 هجري كه ابومسلم خراساني دولت ايشان را زايل نمود و خلافت به آل عباس منتقل شد. پس چگونه اميرالمؤمنين (ع) در حال وفات خود مي فرمايد كه تا هفتاد سال ديگر بلا است و بعد از آن رخاء شود و وفات حضرت در سنه ي چهل هجري بود؟ و ظاهر كلام حضرت امير اقتضا دارد كه دولت بني اميه در هفتاد سال بعد از وفات آن حضرت منقرض شود كه مطابق شود با 110 هجري و حال آن كه منتهي شد به 132.

سؤال ديگر آن كه: چگونه اين كلام [را] فرمود با آن كه هزار ماه سلطنت بني اميه را مي دانست و از محتومات بود؟

و آنچه در رفع اشكال از اين خبر كه از غوامض اخبار و خفيات اسرار است استفاده شود، اين است كه مراد حضرت امير در اين كلام همان اخبار به دولت و سلطنت بني اميه است، و فرموده بعد از زوال ملك از ايشان فرج و رخاء شود. و سر اين كه فرموده: هفتاد سال ديگر بلاست، نظر به اين معني است كه بني اميه را 83 سال تقدير سلطنت بوده، و عثمان دوازده سال و هشت ماه خلافت كرده بود. اين مقدار كه از هزار ماه سلطنت بني اميه خارج شود هفتاد سال ديگر باقي ماند كه حضرت اشاره به آن فرموده كه هفتاد سال از بلا باقي است، يعني از مدت خلافت آنها اين قدر باقي است. و وفات حضرت امير (ع) در سنه ي چهل هجري واقع شده در ماه رمضان، و در همان سال معاويه مسلط بر ملك شد. و مقتضاي تقدير اوليه اين بود كه خلافت و استيلاي بني اميه از صد و ده هجري تجاوز نكند، و به همين سبب ابوحمزه ي ثمالي از امام باقر و صادق (ع) سؤال كرده كه هفتاد سال گذشت و ابتلا تمام نشد. جواب به وقوع بدا فرموده اند كه:شهادت حضرت سيدالشهداء (ع) به تأخير انداخت و سبب بداء در تقدير شد، و تقدير ثاني در لوح محو و اثبات صد و چهل سال بود، و به واسطه ي فاش نمودن اسرار اهل بيت، ديگر وقتي براي فرج و رخاء معين نشد. و اين معني به غايت لطيف و ظاهر از حديث است و حاجت به تكلفات و تمحلات كه در كلام محدث كاشاني و ديگران ذكر شده ندارد. و نيز منافات ندارد با كلام اهل تاريخ كه خلافت عثمان و مدت او را در هزار ماه بني اميه محسوب نكرده اند و مبدء هزار ماه كه هشتاد و سه سال و كسري است از اول خلافت معاويه گرفته اند كه سنه ي چهل هجري باشد و منتهي شد سلطنت ايشان به مروان حمار كه آخر خلفاي امويه است و زوال ملك از او در سنه ي صد و سي و دو شد به دست ابي مسلم خراساني،


و اين مقدار، نود و دو سال شود، و چون هشت سال و هشت ماه خلافت عبدالله بن زبير از نود و دو كسر شود، هشتاد و دو سال و چهار ماه باقي ماند كه هزار باشد. بلكه سلطان المورخين مسعودي در كتاب «مروج الذهب» حساب تحقيقي نموده و هزار ماه را تطبيق بر زمان خلافت بني اميه كرده به طوري كه يك روز كم و زياد نيست، ولي از ايام خلافت عثمان ذكري نكرده، بلكه مبدء را از خلافت معاويه قرار داده، چنانچه از مقدمه ي صحيفه ي سجاديه نيز اين معني ظاهر است. و وجه عدم منافات آن است كه اخبار جناب امير (ع) به حسب تقدير اول بوده و در آن تقدير بدا واقع شده، و در تقدير ثاني لوح محو و اثبات هزار ماه از خلافت معاويه مقرر و واقع شده، اگر روايت را بر اين معني حمل ننماييم از معميات و الغاز خواهد شد و منطبق بر هيچ حساب و تاريخي نشود. و نيافتيم كسي از علماي مذهب را كه مفاد صحيحي از اين حديث به دست آورده باشد زياده بر آنچه نقل شد. و از اين حديث معتبر اموري استفاده شود:

اول: آن كه افعال بعض عباد موجب تغيير در حوادث و تقدير شود، و تصوير اين معني در حديث سابق گذشت.

دوم: صدور بعضي افعال از بعضي خلايق، موجب حرمان و گرفتاري عموم ناس شود، و عصيان و طغيان برخي از مردم سبب حرمان از خيرات و بركات شود. و مؤيد اين معني است احاديث وارده در باب آثار معاصي و ذنوب و اين كه فعل زناكاران سبب وبا و طاعون شود و منع زكوة موجب قطع باران، و احكام جور سبب استيلاي ستمكاران، و تطبيق اين معني بر قواعد عدليه و آيه ي مباركه ي «و لا تزر وازرة وزر اخري» به غايت اشكال است.

و در احاديث وارد شده كه خداوند اهل قريه را به گناه بعضي از گناهكاران عقاب فرمايد. و كشتن اهل كوفه حضرت سيدالشهداء را سبب تحريك غضب الهي شد بر عموم شيعيان. و اين ارباب آثار اعمال يا رضاي همه به عمل مباشرين است، و در اوايل كتاب شرحي در اين باب نگاشته شد.

سوم: از اين حديث قدر حضرت حسين (ع) هويدا شود كه قتل او موجب سختي غضب الهي شد، چنانچه اخبار حمرت آسمان و ظهور آثار سماويه و خسوف و كسوف در غير موقع و باريدن خون از آسمان دلالت واضحه بر اين معني دارد.

چهارم: اين حديث شريف دلالت دارد بر اين كه هرگاه كسي مطلع بر اسرار اوليا شد، نبايستي فاش نمايد و سبب گمراهي عامه شود و موجب ضعف عقيده ي ضعفاء العقول، مانند


اكثر جهله ي صوفيه كه اشاعه ي بعض كلمات متشابه بر السنه و افواه عامه نمايند و مردم را در شبهه ي جبر و تفويض و اخبار طينت و فطرت متحير سازند.

پنجم: اين حديث شريف كه قطعي الصدور و مضبوط در اكثر اصول [1] است، دلالت صريحه دارد بر اين كه وقت ظهور دولت حقه ي قائم و مهدي موعود براي كسي معلوم نيست، بلكه از علوم مختصه ي به ذات اقدس الهي است، و احاديث اماميه بر اين معني متواتر است. و در كتاب كافي، اين حديث را در باب نهي از توقيت ذكر كرده، و «كذب الوقاتون» [2] از احاديث مشهوره ي اماميه است. و در حديث مفضل بن عمر وارد شده كه پرسيد از جناب صادق (ع): «هل للمأمول المنتظر المهدي من وقت موقت يعلمه الناس؟ فقال: حاش لله ان يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا».

يعني: آيا از براي مهدي وقت معلوم معيني هست كه توانند مردم بدانند؟ فرمود: هرگز خداوند وقتي معين نكند كه مردم بدانند. «قلت: يا سيدي، و لم ذلك؟ قال: لأنه هو الساعة التي قال الله: «يسئلونك عن الساعة... قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو» [3] و قال: «و عنده علم الساعة...» [4] و لم يقل انها عند أحد دونه».

مفضل گفت: گفتم چگونه ظهور مهدي وقت معلوم ندارد؟ جواب داد كه وقت ظهور زمان قيامت كه خدا فرموده، غير ذات اقدس، احدي نداند و علم به آن وقت، خاص به خود اوست، و در قرآن گفته: نزد اوست علم به قيامت، و نگفت نزد غير او هم هست و مي داند. بار ديگر مفضل اصرار در سؤال نمود و عرضه داشت: «أفلا يوقت له وقت؟ فقال: يا مفضل لا أوقت له وقتا، و لا يوقت له وقت، و ان من وقت لمهدينا وقتا فقد شارك الله في علمه».

يعني: نتوان وقتي براي ظهور مهدي معين كرد؟ فرمود: نه من مي توانم وقتي معين كنم و نه ديگري مي داند. و هر كس معين نمايد براي مهدي ما وقتي ار، شريك براي خدا قرار داده در علم او. و بعد از آن مفضل مأيوس شد كه امام صادق (ع) وقتي معين كند، از ابتداي آثار و اطوار ظهور سؤال كرد و گفت:

«يا مولاي فكيف بدأ ظهور المهدي و اليه التسليم؟ قال: يا مفضل، يظهر في شبهة ليستبين فيعلو ذكره و يظهر أمره و ينادي باسمه و كنيته و نسبه، و يكثر ذلك علي افواه المحقين و


المبطلين و الموافقين و المخالفين لتلزمهم الحجة بمعرفتهم به، علي أنه قد قصصنا و دللنا عليه و نسبناه و سميناه و كنيناه و قلنا سمي جده رسول الله و كنيه، فلا يقول الناس ما عرفنا له اسما و لا كنية و لا نسبا، الي ان قال: يا مفضل، فو الله يرفع عن الملل و الأديان الاختلاف حتي يكون الدين كله واحدا».

پرسيد مفضل: چگونه خواهد بود آغاز ظاهر شدن مهدي و چگونه تسليم او نمايند؟ گفت: هويدا شود در حال اشتباهي، تا طلب ظهور نمايد حال مردم را و بلند شود ذكر و نام او، و منادي ندا دهد مردم را به اسم و كنيه و نسبت او، و بسيار شود مذاكره ي او نزد محق و مبطل و موافق و مخالف، تا لازم شود مردم را حجت به شناختن او، با آن كه ما گفته ايم نسب و اسم و كنيه ي او را، و گفته ايم همنام جدش پيغمبر است، يعني محمد نام دارد و هم كنيه ي اوست، يعني ابوالقاسم خوانده شود، تا نتوانند مردم كه بگويند ما نشناختيم مهدي را. پس از آن فرمود امام صادق (ع): به خدا قسم برطرف كند اختلاف اهل ملل و اديان را، و مردم بر يك دين كه دين اسلام است متفق شوند.

مؤلف الأربعين الحسينية گويد كه حديث مفضل از كتاب «هدايه» حسين بن حمدان است، و مفضل بن عمر نزد علماي رجال اماميه ضعيف و مجروح و بي اعتبار است، و همچنين حسين بن حمدان و كتاب «هدايه» او به غايب بي اعتبار است. و ليكن خصوص اين حديث چون مضامين آن موافق ساير احاديث معتبره ي اماميه است، علما و مشايخ حديث اعتنا نموده اند و در مجاميع حديث، مانند «منتخب البصائر» و «بحار» و رساله ي رجعت و غيرها ضبط و نقل شده. و از غرايب امور اين كه رئيس ملاحده ي عصر ما كه خود را «بهائيه» و «اهل بيان» ناميده اند، در كتاب «ايقان» مطبوعه در معموره ي بمبئي، به اين حديث تمسك نموده براي حقيت سيد علي محمد شيرازي و اين كه او مهدي موعود و قائم آل محمد است و در سنه ي هزار و دويست و شصت و شش ظهور نموده. بهتر آن كه عبارت او را عينا نقل كنيم و بعد از آن در تدليس و تلبيس آن سخن گوييم. البته به هر عاقل بصيري كه اين كتاب را ديده، پوشيده نيست كه مزخرفات و خرافاتي از كتب فارسيه ي صوفيه تلفيق كرده و عمده ي حجت او آياتي است كه درباره ي مكذبين از امم سابقه و منكرين رسالت انبياي گذشته در قرآن مجيد نازل شده، با آن كه از اول كتاب نظم و ترتيب و مدعا و حجت و برهان و غرض، ممتاز و معلوم نيست، و بيان نكرده كه مذمت و توبيخ كنار از گذشتگان چه دلالت بر صدق سيد محمدعلي دارد؟ حقيقت جاي شعر معروف است:




چه خوش گفته است سعدي در زليخا

كه از بوي دلاويز تو مستم



و ظاهرا در زمان تأليف «ايقان» احتمال نداده كه دوره ي رياست بابيه به شخص او مي رسد و يا آن كه اين كتاب به نظر افاضل اهل علم و اطلاع خواهد رسيد و بر كذب و افترا و جهالت مؤلف او يقين مي كنند و حجت قاطعه خواهد شد بر بطلان دعاوي عاليه ي بهاء فيما بعد. در صفحه ي 55 از «ايقان» مطبوعه به اين عبارت گويد:

«احاديث واضحه كه اصرح از بيان و تبيان است، از همه غافل و معرض شده اند و چند حديث كه به اداراك خود، مطابق نيافته اند و معني آن را ادراك ننموده اند، متسمك به آنها شده و از سلسان [5] خمر ذوالجلال و زلال بي زوال جمال لا يزال محروم و مأيوس مانده اند، و ملاحظه فرماييد كه در اخبار، سنه ي ظهور آن هويت نور را هم ذكر فرموده اند، مع ذلك شاعر نشده اند و در نفسي از هواي نفس منقطع نگشته اند.

في حديث المفضل سئل عن الصادق (ع) فكيف يا مولاي في ظهوره فقال: «في سنة الستين يظهر امره و يعلو ذكره».

باري تحير است از اين عباد كه چگونه به اين اشارات واضحه ي لائحه از حق احتراز نموده اند».

تمام شد عبارت او.

شايسته باشد عقلاي روزگار ديده ي بصيرت و اعتبار باز نمايند و اندازه ي بضاعت و علم و اطلاع حضرت ابهي را آزمايش كنند كه شخصي كه در مقابل علم هدايت خاتم الأنبياء لواي ضلالت افراشته و تمامي علماي اين مذهب را داراي هواي نفس انگاشته و در مقام استدلال به حديث برآمده، به حدي بي بهره از علم و دانايي باشد كه نتواند يك حديث را صحيح نقل كند و تحريف در لفظ خبر نمايد و اين اندازه جلافت و رعد و برق كند، و اين يك خبر را صريح و واضح شمارد و احاديث متواتره كه هزار و سيصد سال در مرئي و منظر علماي اسلام در كتب معتمده موجود است تعبير به چند حديث نمايد و در اين چند كلمه حديث مفضل كه در چندين كتاب قديمي موجود است ص 235 - س 14، چندين تحريف و تصرف نمايد و ملتفت نشود كه اين خبر در كتاب «منتخب البصائر» و «هدايه» و «بحار» و «عوالم» و كتب شيخ احمد احسائي كه معتمد اين طايفه هست مذكور است، «فكيف يا مولاي في ظهوره» ندارد و لفظ «شبهه» را به «سنة» تبديل كند و «ستين» را به جاي «ليستبين» بگذارد و


نفهمد كه بعد از تأكيدات حضرت صادق (ع) كه دانستن وقت ظهور مهدي مختص به ذات اقدس الهي است، و اگر كسي مدعي شود كه من مي دانم، شريك در علم خدا قرار داده، چگونه بعد از اين بيان تعيين وقت ظهور كند و صريحا گويد در سنه ي شصت ظاهر شود. فرض كرديم كه حضرت صادق (ع) تناقص به اين صراحت فرموده باشد، پس از آن بيانات كه اسم او «محمد» است و كنيه ي او ابوالقاسم است و نسب او معلوم است، همه ي ملتها در زمان ظهور او ملت واحده شود، اختلافات از ميان مردم برداشته شود، چگونه احتمال رود كه مراد سيد علي محمد شيرازي باشد؟ و كجا اختلافات برطرف شد در زمان ما؟

زياده بر هزار حديث صريح صحيح دلالت دارد كه قائم پسر بلا واسطه ي امام حسن عسكري (ع) است، و از براي او دو غيبت است يكي صغري و ديگري كبري.

از براي سيد شيرازي كجا غيبت واقع شد؟

و از همه ي تناقضات اغماض كنيم و گوييم لفظ «ستين» است؛ كدام ستين مراد است؟ شايد مراد دو هزار و شصت باشد يا هزار و پانصد و شصت باشد. اين لفظ مجمل مبهم چگونه دلالت بر هزار و دويست و شصت دارد؟ علاوه بر اينها هواخواهان او مانند ميرزا ابوالفضل و ساير مروجين او مدعي ظهور او در شصت و شش بعد از هزار و دويست شده اند. و در صفحه ي صد و پنجاه، باز به اين عبارت گويا در ايقان كه: «ديگر ملاحظه فرماييد چگونه جميع اين امور وارده و افعال نازله در احاديث قبل ذكر شده، چنانچه در روضه ي كافي در بيان «زوراء» مي فرمايد: و في روضة الكافي عن معاوية بن وهب عن ابي عبدالله (ع) أتعرف الزوراء؟ قلت: جعلت فداك يقولون انها بغداد. قال: لا، ثم قال: دخلت الري؟ قلت: نعم. قال أتيت سوق الدواب؟ قلت: نعم. قال: رأيت الجبل الأسود عن يمين الطريق؟ تلك الزوراء. يقتل فيها ثمانون رجلا من ولد فلان كلهم يصلح الخلافة. قلت من يقتلهم؟ قال: يقتلهم اولاد العجم [6] اين است حكم و امر آن حضرت كه از قبل بيان فرموده اند. و حال ملاحظه فرماييد كه «زوراء» موافق اين روايت، ارض ري است و اين اصحاب را در آن مكان به بدترين عذاب به قتل رسانيدند و جميع اين وجوهات قدسي را عجم شهيد نمودند، چنانچه در حديث مذكور است و شنيده اند و بر همه ي عالم واضح و مبرهن است. حال چرا اين خراطين ارض در اين احاديث كه جميع آن به مثل شمس در وسط سماء ظاهر شده، تفكر نمي نمايند و اقبال به حق نمي جويند و به بعض احاديث كه معني آن را ادراك ننموده اند، از ظهور حق و جمال الله


اعراض جسته اند و به سقر مقر گزيده اند؟ نيست اين امور مگر از اعراض فقهاي عصر و علماي عهد». تمام شد عبارت «ايقان». و بهتر آن كه اول، حديث را نقل كنيم تا تدليس حضرت ابهي واضح شود:

در صفحه ي دويست از «روضه» مطبوعه ي طهران است:

عن معاوية بن وهب، قال: تمثل ابو عبدالله ببيت شعر لابن أبي عقب:



و ينحر بالزوراء منهم لدي الضحي

ثمانون ألفا مثل ما ينحر البدن



تا آخر آنچه در «ايقان» نقل كرده، جز اين كه لفظ حديث اين است: «يقتل فيها ثمانون ألفا» و حاصل معناي حديث اين است كه حضرت صادق (ع) شعري در مقام تمثل خواند كه شاعر گفته در «زوراء» هشتاد هزار نفر در هنگام بلند شدن آفتاب كشته شود، مانند شتر قرباني. پس از خواندن شعر از راوي حديث كه معاوية بن وهب بود، سؤال كرد كه «زوراء» كجاست؟ عرض نمود: گويند بغداد است. گفت: نه چنين است. به شهر ري رفته اي؟ گفت: بلي. فرمود: بازار چارپايان ديده اي؟ گفت: بلي. فرمود: آن كوه سياه از دست راست راه زوراء نام دارد. كشته مي شود در آن كوه هشتاد هزار نفر از اولاد فلان يعني هشتاد هزار كس از يك عشيره كه نسل يك شخص معيني هستند و هر يك از آنها صلاحيت براي خلافت دارند. گفتم: كيست كشنده ي ايشان؟ فرمود: «اولاد عجم». اين معناي حديث. الحال شايسته باشد عقلاي عصر در محفلي مجتمع شوند و كتاب «ايقان» را باز كنند و هواخواهان جمال ابهي نيز حاضر باشند و از ايشان سؤال شود كه اين حديث به چه دلالتي، دلالت بر حقيت مذهب بابيه دارد؟ يا ذكر ظهور قائم در كجاي اين حديث مذكور است؟ و هشتاد هزار نفر از بابيه در چه زمان در ري كشته شد؟ و در چه زمان بهائيه و بابيه، هشتاد هزار نفر از يك عشيره بوده اند و هر يك قابليت خلافت داشته باشند؟

چه قدر شخص، بي ادراك و بي بهره از علم باشد كه ادراك نكند اين حديث ربطي به مسائل قيام قائم ندارد و صريح است كه عدد مقتولين، هشتاد هزار است نه هشتاد، و تمثل به شعر مذكور كه صادق آل محمد (ع) نموده، گواه صدق اين معني است، و لفظ حديث را به اغلاطي نقل كرده، چنانچه هويداست. و شراح كتاب كافي احتمال داده اند كه اين حديث را به اغلاطي نقل كرده، چنانچه هويدا است. و شراح كتاب كافي احتمال داده اند كه اين حديث شريف اشاره به فتنه ي چنگيز باشد، يا فتنه ي واقعه ي در شهر ري در زمان مأمون عباسي مراد باشد. و چه قدر قبيح است كه شخصي [كه] اين اندازه نادان است، دعاوي جزاف نمايد و زبان طعن به علماي اعلام و فقهاي اسلام بگشايد. و چه قدر مناسب است قول شاعر:




قد خم اشك تو جاري است دمادم يحيي

تو به اين حال اگر عشق نبازي چه شود



زياده بر اين، تعرض اباطيل بهائيه ننماييم كه موجب تضييع وقت است.



پاورقي

[1] يعني کتابهاي مادر، در علم حديث.

[2] مجلسي: بحارالانوار، ج 52، ص 104 - 103.

[3] اعراف، 187.

[4] زخرف، 80.

[5] آب شيرين (منتهي الارب).

[6] شاهرودي: مستدرک سفينة البحار، ج 4، ص 344.