بازگشت

فائدة عامة و نكتة تامة


معناي وقوع بدا را در حوادث و علم الهي دانستي، و معلوم شد كه بر ذات اقدس بدائي نيست و احدي از شيعه نگفته، بلكه محل بدا در اخبار و اطلاع انبيا و اولياست بر وقايع و حوادث، كه بسا باشد كه اموري بر خلاف اخبار ايشان واقع شود، و البته در اين مقام سؤالاتي به اذهان خلجان كند، محتاج به جواب شافي است:

اول: آن كه با احتمال تغيير و بداي در حوادث چگونه اوليا اخبار به امور آينده مي نمايند؟ و چه فايده در اخبار است با احتمال تغيير؟ و شايد شبهه ي كذب هم باشد.

دوم: چگونه براي مردم اطمينان به اقوال و اخبار انبيا و اوليا حاصل مي شود؟

سوم: آن كه ميزان در تعيين محتوم و غير محتوم كدام است؟ و آيا در امور متعلقه به شريعت، احتمال بدا و تغيير مي رود يا نه؟

اما جواب سؤال اول آن است كه خبردادن مخبري به وقوع حوادثي به حسب مرتبه ي علم و اطلاع خود، منافاتي با احتمال تجدد و تغير ندارد، اگر چه به طور جزم صوري خبر دهد، چه رسد به آن كه تعليق بر مشية الله نمايد؛ خصوصا هرگاه در اخبار به آن حادثه صلاح نوعي يا شخصي باشد، مانند نسخ در تشريعيات كه حكم شرعي مؤبد نباشد و به صورت تأبيد گفته شود به جهت مصلحتي از مصالح. و به اين جهت گفته شده كه نسخ در تشريعيات است و بدا در تكوينيات. و نظير اين معني است آنچه منجم به جسب اوضاع كواكب اخبار نمايد، و گاه باشد به سبب مانعي نشود وقوع پيدا كند.

و به عبارت ديگر، اخبار اولياي وحي و الهام از قبيل بيان مقتضيات است و وقوع بدا از قبيل حدوث موانع؛ مثلا هرگاه طبيب حاذقي بر زهر خوردن شخصي آگاه شود و خبر دهد كه اين شخص امروز خواهد وفات نمود، چون مقتضاي زهر هلاكت است، منافاتي با در رسيدن ترياقي و علاج كردن اثر آن زهر ندارد و نتوان گفت: طبيب دروغ گفت. و بسا باشد كه طبيب نيز پيدا شدن ترياق و علاج را بداند ليكن براي تنبيه بر اثر زهر، اخبار به هلاكت نمايد، و در امور بدائيه از اين قبيل بسيار است.

شيخ صدوق در «امالي» از امام صادق (ع) روايت كرده كه: عيسي بر خانه [اي] عبور نمود كه اجتماع و ازدحامي در آن خانه بود. پرسيد: چه خبر است؟ عرضه داشتند: عروسي از اين خانه به خانه ي داماد مي برند. گفت: فردا در اين خانه مصيبتي برپا خواهد بود و عزاخانه خواهد شد. چون فرداي آن روز شد، آن جماعت كه آن خبر را از عيسي شنيده بودند، به در آن خانه


آمدند و آثار موت و فوتي نيافتند. به حضرت عرضه داشتند كه از اخبار ديروز اثري ظاهر نشد؟ عيسي به خانه ي عروس درآمد و از عروس سؤال نمود كه ديشب چه عمل صالحي از تو صادر شد؟ عرضه داشت: شخص مسكيني، معتاد [1] بود كه شبهاي جمعه به خانه ي ما مي آمد و احساني درباره ي او مي نمودند. شب گذشته به عادت خود آمد، هر چه سؤال كرد، اجابتي از وي نشد، تا آن كه مرا ترحم بر حال او آمد، برخاسته صدقه به او دادم. حضرت روح الله او را گفت. از جاي خود برخيز. چون برخاست، در زير و ساده ي او افعيي خوابيده بود مانند تنه ي درخت. فرمود: صدقه ي ديشب تو رفع نمود اين بليه را از تو و تأخير انداخت اجل تو را.

و نزديك به اين معني است روايتي كه در كافي مروي است كه يكي از انبياي سلف [2] را خداي تعالي امر فرمود كه به پادشاه زمان خود خبر دهد كه هنگام وفات تو نزديك شده و در وقت كذائي وفات خواهي نمود. اين خبر موجب تضرع آن پادشاه شد و عرضه داشت كه خدايا مرا مهلتي ده تا كودكانم بزرگ شوند. پس همان پيغمبر عرضه داشت كه خداوند! تو دانايي كه من هرگز دورغ نگفته ام. حق تعالي با وي عتاب كرد تو بنده ي ماموري، بايد برساني امر ما را.

و انبيا و اوليا را از اين گونه تنبيهات لطيفه بسيار است.

پس اخبار اول از باب اطلاع نفوس مقدسه است بر تقديرات و الواح قدريه، و تغيير آن تقدير از علم مخزون است، و در اين نوع اگر نبي و ولي خبر دهد، هرگز اخبار به حتميت نخواهد نمود. و چون احتمال تغيير در حوادث و اسباب قائم است، در اخبار عديده فرمودند: اگر آيه ي محو و اثبات در كتاب مجيد نبود، تمامي آنچه را وقوع يابد خبر مي داديم.

و اما جواب سؤال دوم: هرگاه اخبار نبي مجرد خبر دادن به واقعه اي باشد و ذكري از محتوم بودن ننمايد، البته جزم به وقوع پيدا نشود، چه رسد به آن كه تعليق به مشية الله فرمايد، يا اشاره به آيه ي محو و اثبات نموده باشد. و اگر خبر داد كه آن واقعه از حتميات است، خداوند تكذيب پيغمبر و ولي خود نخواهد نمود. و به اين معني اشاره شد در احاديث گذشته كه آنچه را خداوند تعليم ملائكه و رسل نمايد، لا محاله واقع خواهد شد؛ يعني بيان حتميت و موقوفيت براي ايشان شده باشد. و مؤيد است اين معني را جمله ي وافره اي از اخبار وارده از علامات ظهور قائم - روحي فداه - كه بعض علامات از محتوم شمرده اند و بعضي را


موقوف به مشيت نموده اند. و گاهي سؤال شده كه علامت فلانيه از محتومات [3] است يا موقوف [4] ؟ و هر كس مراجعه به كتب غيبت و علامات ظهور فرج نموده، آگاه است كه اين تقسيم، مركوز در اذهان بوده، ليكن اشكال در اين مقام اين است كه از بعض از اخبار معتبره نمايد كه در محتويات نيز بدا واقع شود، مثل آنچه شيخ صدوق در «فقيه» و «ثواب الاعمال» و شيخ كليني در «كافي» رايت كرده اند از امام محمدباقر كه فرمود: «يقدر في ليلة القدر كل شيئي يكون في تلك السنة الي مثلها في قابل من خير او شر او طاعة او معصية او مولود أو أجل او رزق، فما قدر في تلك الليلة و قضي فهو المحتوم، و لله تعالي فيه المشية» [5] ... الحديث.

و قال المحدث الأمين الفيض الكاشاني [6] بعد نقله هذا الحديث: يشبه أن يكون هذا الحديث قد سقط مه شيي ء، لأن المحتوم ما ليس لله فيه المشية و لا يلحقه البداء. انتهي.

و أيده بما في حديث اسحاق بن عمار من أن المحتوم ما لا يبدو فيه.

و أقول: لعل المراد بقوله: «و لله فيه المشية...» ان المحتوم أيضا بمشية الله و ارادته و أنه لم يخرج من قدرته، و ان كان يقع لا محالة. و قد ورد في الكافي عن الصادق (ع): «ان الله لم يبعث نبيا قط حتي يقر لله بالبداء و المشية، و ان الله يفعل ما يشاء». و قال المحدث المذكور في بيانه: يعني بالمشية أن كل يشيي ء يقع في هذا العالم فانما يقع بمشية الله سبحانه. و العجب منه أنه مع


ذكره هذا المعني في كتاب التوحيد غفل عنه في شرح أحاديث ليلة القدر، و احتمل السقط في الخبر.

و روي الشيخ الثقة الجليل النعماني في كتاب الغيبة عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري قال: كنا عند أبي جعفر محمد بن علي الرضا (ع) فجري ذكر السفياني و ما جاء في الرواية من امره من المحتوم، فقلت لأبي جعفر (ع): هل يبدو لله في المحتوم؟ قال: نعم. قلنا له: نخاف أن يبدو لله في القائم، فقال: ان القائم من الميعاد «و الله لا يخلف الميعاد».

أقول: ان كان المراد بالمحتوم ما حتم وقوعه فكيف يعقل السؤال عن وقوع البداء في وقوعه مع أن عدم البداء جزء من مفهومه، فلابد أن يراد به معني آخر غير معناه الحقيقي قطعا، مثل أن يراد به كثرة الاخبار بوقوعه حتي تري في النظار أنه من المحتوم و ان الناس زعموا انه محتوم، أو أن الأولياء أخبروا به بصورة الحتم و ان لم يكن حتما في نفس الأمر. و احتمل المحدث الأمين المجلسي أن يكون المراد بالمحتوم و البداء فيه بداء في خصوصياته لا في اصل وقوعه، كخروج السفياني قبل ذهاب بني العباس.

و اما معرفت و ميزان امور حتميه و موقوفه براي مردم، به گفتن اولياست است، مثل اخبار بسياري كه در طرف شيعه روايت شده كه هرگاه از دنيا باقي نماند مگر يك روز، خداوند قائم آل محمد را ظاهر خواهد نمود و آن روز طولاني خواهد شد و ملك و سلطنت قاهره به او عنايت خواهد فرمود. و مراد، بيان محتوم بودن واقعه است، و اما تميز دادن اوليا هر يك از حتمي و موقوف را، به اخبار و اعلام الهي خواهد بود كه از علم مخزون تلقي نمايد. و گذشت روايت كافي كه خداي تعالي محتومات را به پيغمبر خود آموخت و موقوفات را استثنا كرد، و يا به واسطه ي تلقي و استفاده كه هرگاه از لوح محفوظ و نفوس ملائكه ي مقربين استفاده شده محتوم است، و اگر از لوح محو و اثبات و به واسطه ي ملائكه ي مدبرات امور كونيه بوده، حتمي نيست. و اما احتمال جريان بدا و نسخ در شرعيات، پس بايد دانست كه نسخ احكام شرعيه را شرايطي است كه يكي از آن شرايط آن است كه تصريح به دوام حكم، به دليل قاطع نشده باشد، و در زمان صاحب وحي، ناسخ رسيده باشد. پس بعد از انقطاع زمان وحي و تصريح خلفاي رسول به اين كه، «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرامه حرا الي يوم القيامة» [7] ديگر احتمال نسخ نرود، بلكه ختم نبوت را مفادي نباشد جز منسوخ نشدن احكام شرع اقدس. و اين مراتب به نحو بداهت و ضرورت نزد همه ي طوايف اسلام ثابت و محقق است. و


در احاديث كثيره ي اماميه ذكر نسخي از قبل ائمه نشده، بلكه بيان ناسخ و منسوخ زمان رسول (ص) را نموده اند.

و شرط دوم نسخ شرايع اين است كه بايد حكم از احكامي باشد كه به حسب اوقات و ازمان صلاح تغيير كند، يعني از مستقلات عقليه نباشد، زيرا كه امثال قبح ظلم و زنا و شرب مسكرات مزيله ي عقل [8] و هوش، هرگز قابل نسخ و تغيير نباشد، و اين گونه قبايح منكره در هيچ شريعتي حلال و مباح نبوده، و در اخبار معتبره وارد شده كه هيچ پيغمبري مبعوث نشده مگر آن كه خدا از وي عهد گرفت حرمت خمر را. و هرگاه بعضي از اهل كتاب ادعا كنند حليت خمر را در شرع موسي و عيسي، كذب و افترا خواهد بود و از باب تحريف در كتب سماويه است. و اما احتمال نسخ و بدا در اصول شرايع اسلام، مانند احتمال تجديد نبوت يا تغيير در امامت يا عدد ائمه و خالي ماندن زمين از حجت بالغه ي الهي، چنان كه مشتهاي ملاحده ي اين زمان و منتهاي خيال فاسد بهائيان كه خود را از اهل بيان خوانند، هست، بر هيچ عاقل بصيري پوشيده نيست كه بعد از ثبوت ختم نبوت بر محمد بن عبدالله - صلي الله علي روحه و جسده - و ادعاي او خاتميت را به الفاظ صريحه و ضرورت قاطعه مقرون به معجزات باهرات و آيات بينات و ثبوت صدق مقال و اظهار «لا نبي بعدي» [9] و «أنا خاتم الانبياء و كتابي آخر الكتب» [10] در اخبار متواتره، احتمال نسخ و تغيير يا تجديد نبوت نرود، و اظهار شك در اين معني لازم مساوي تكذيب پيغمبر خاتم و موجب خروج از ربقه ي اسلام است، و در ازمنه ي سابقه و طبقات متلاحقه ي اسلام، غير از معناي حقيقي خاتميت چيزي مركوز اذهان نبوده و در مدت هزار و سيصد سال، علماي اسلاميان و عقلاي اهل لسان از خاتم النبيين، جز ختم نبوت و انقطاع وحي معنايي ذكر نكرده اند، وليك اين طايفه ي مبتدعه [11] كه در حقيقت زنادقه ي اسلام هستند، شبهات و تأويلات بارده [12] و مزخرفات و كلمات واهيه بسي در اذهان ضعفاي مسلمين اشاعه دادند. و بر متدبر در خرافات اين گروه واضح است كه اين جماعت منكر اصل نبوت اسلام هستند، و اگر در خلال كلمات خود، تمسك به قرآن و احاديث جويند، از باب آن است كه مسلمين را فريب دهند و ضعفاء العقول [13] هر مذهبي را به متشابهات همان مذهب بربايند. به


اين سبب فحص در احاديث و كتب اماميه نموده و بعض از احاديث متشابهه و اخبار مجمله به دست آورده و تلفيق [14] با اكاذيب مخترعه نموده و اسباب تحير و ضلالت عوام و مردم قليل البضاعه [15] شده اند. گاهي مدعي ظهور قائم به تناسخ يا مهدويت نوعيه، گاهي مدعي تجديد نبوت و ظهور جديد، گاهي مدعي رجعت و قيام قيامت و ارتفاع تكاليف شرعيه، و گاهي منكر ولادت امام دوازدهم و خالي بودن عالم از حجت در هزار سال، و از اين ترهات و اباطيل كه اگر متعرض نقل هذيانات اين گروه گمراه شويم، از مقصد كتاب خارج شويم. و حجت و دليلي براي مقاصد خود، غير از تمسك به اعداد و حروف ابجد و استمداد به كلمات صوفيه ي عامه و اختراع احاديثي مكذوبه اقامه نكرده اند، و از برهان، قناعت به دعوي نمودند. و بسا باشد كه به واسطه ي يك خبر واحد ضعيف يا متشابه، رفع يد [16] از اخبار متواتره ي معنويه نمايند. از باب تنبيه، مثالي ذكر كنيم:

در زمان ما كه كتب اماميه از دست رفته و عشر مؤلفات مشايخ حاضر نيست، عدد ائمه ي اثناعشر به اسماء معينه و نسب معلوم و تعرض غيبت صغري و كبري، و ولادت قائم و بودن او از نسل امام حسن عسكري (ع) و طول غيبت كبري به حدي كه اكثر قائلين به امامت او متحير شوند، و ذكر علامات ظهور و بيعت كردن اصحاب او با او در مكه، و گرويدن اهل كوفه با [به] او، و غلبه كردن آن حضرت بر تمام روي زمين و ارباب ملل، [17] و اشاعه ي عدل و داد، و برطرف شدن ظلم و جور از روي زمين، و اتحاد مردم بر اين اسلام [در]هر يك از اين ابواب به حد استفاضه يا تواتر اخبار موجود است، بلكه بسياري از اين مقاصد در كتب علماي اهل سنت كمتر از كتب شيعه نيست، و از ملاحظه ي كتاب «ينابيع المودة» فاضل قندوزي، صدق اين ادعا ظاهر شود؛ و اين فرقه ي مبتدعه در مقابل تمام اين احاديث قطعيه، گاهي تمسك به حديث: «ابي لبيد» و حروف مقطعه ي قرآن كه در نهايت اجمال و تشابه است و گاهي تمسك به حديث: «يأتي علي الناس بدين جديد و كتاب جديد» [18] نمايند، و بس هوايدا است كه مراد به دين جديد و كتاب جديد، قرآن واقعي و حقايق اسلام است كه به سبب طول زمان غيبت كبري، به اندازه اي رسوم اسلام تغيير كند كه احكام واقعيه ي اسلام، تازه و جديد نمايند، گاهي انكار


ولادت امام دوازدهم نمايند و گاهي تأييد به حديث محرف يا مبهم: «لابد لنا من آذربايجان» [19] جويند؛ صدق الله تعالي: «و اما الذين في قلوبهم ذيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله». [20] مقابله ي احاديث سابقه كه هر باب از ابواب آنها از حد استفاضه زياده است به اين چند حديث از قبيل موازنه ي كوه با كاه است. و جمله اي از تمسك «بهاء» را در كتاب «ايقان» مطبوع بمبثي در حديث بيستم نقل كنيم تا حال اتباع و بندگان خداي نوري هويدا شود، ان شاء الله.

و نيز در باب خالي نبودن زمين از حجت بالغه ي الهي و اين كه اگر دو نفر در زمين باقي باشد، يكي از آن دو، امام خواهد بود، و طرفة العيني [21] دنيا خالي از حجت نبوده يا ظاهر و مشهور و يا خائف و مستور، و اگر نباشد شخص امام، زمين اهل خود را فرو برد، و امثال اين بيانات زياده از حد تواتر در كتب شيعه مانند «كافي» و «بصائر» و «ارشاد» و «غيبت نعماني» و «غيبت طوسي» و «اكمال الدين» و غيرها موجود و صريح است. شيطان غاوي مغوي [22] بهائي در مقابل اخبار معلومة الصدور شايد تمسك نموده به حديث متشابه «زيد نرسي» كه روايت كرده از حلبي، عن الصادق (ع) قلت له: كانت الدنيا قط منذ كانت و ليس في الأرض حجة؟ قال: قد كانت الأرض و ليس فيها رسول و لا نبي و لا حجة، و ذلك بين آدم و نوح في الفترة، و لو سألت هؤلاء عن هذا لقالوا: لن تخلوا الأرض من الحجة، و انما كذبوا، انما ذلك شئي بدا لله - عزوجل - فيه، فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين، و قد كان بين عيسي و محمد فترة من الزمان لم يكن في الأرض نبي و لا رسول و لا عالم، فبعث الله محمدا بشيرا و نذيرا و داعيا اليه [23] .

و هيچ عاقلي خالي از اعراض را شبهه نباشد كه بعد از ضرورت مذهب شيعه و اجماع علماي اين مذهب و تواتر اخبار بر عدم خلو زمين از حجت، ابدا اعتنايي به اين خبر واحد نخواهد بود، و يا آن كه صادر در مقام خوف و تقيه شده، و يا آن كه تأويل نيكويي دارد كه مراد نبي و وصي حاضر مشهور باشد در ظاهر؛ چنانچه علامه ي مجلسي احتمالي داده. و پس از كتاب «اثبات الوصيه» مسعودي، و اخبار معتبره در اتصال نبوت و خلافت از زمان آدم تا


خاتم، و از زمان خاتم تا غيبت قائم، بلكه ضبط علماي تاريخ اسامي آنها را و اسامي پيغمبران و اوصياي ايشان از قبيل خالد بن سنان كه ما بين عيسي و رسول خاتم بوده، چگونه عاقل احتمال صدق ظاهر اين حديث را دهد؟ علاوه بر اين كه اصل كتاب «زيد نرسي» از كتب ضعيفه ي خالي از اعتبار و وثاقت است.

و اما بداي در امامت و عدد ائمه و اشخاص ايشان، پس بايد دانست كه مقصد امامت و خلافت رسول از اسرا مخفيه بوده، و هر امامي در زمان خود به اصحاب سر و حافظين حدود، شخص امام را مي نمودند، ليكن به حسب ظاهر در نظر عامه ي شيعه، امامت مثل وصايت مي نموده و گمان اهل ظاهر اين بوده كه همه ي اولاد ائمه قابل اين منصب عظيم هستند. به اين سبب، در زمان فوت هر امامي، شيعه محتاج بوده كه سؤال كند كه قائم مقام و وصي امام ماضي [24] كيست؟ و كدام يك از اولاد خود را وصي نموده؟ و تا به براهين واضحه ثابت و معين نمي شده، تصديق به امامت كسي نمي كردند، اگر چه به حسب واقع خواص شيعه و حاملين اسرار ائمه مي دانستند كه امامت در اشخاص معينه اي است، و از زمان رسول خدا (ص) معلوم بوده براي خواص؛ چنانچه «حديث جابر» و «لوح» گواه صدق اين معني است؛ و شايد به انظار عامه ي شيعه مي نموده كه هر يك از اولاد ائمه (ع) كه بزرگ تر باشند، اولي به امامت و خلافت هستند و در اين باب چند روايت به طريق آحاد وارد شده كه دلالت دارد بر وقوع بدا در امامت بعضي از ائمه اثناعشر، كه تطبيق اين احاديث بر قواعد قطعيه ي اماميه خالي از اشكال نيست و لا محاله بايد تأويلي در ظواهر آن احاديث نمود تا منافي با اخبار معلومه نباشد و يا طرح نمود؛ يكي خبر معروف در حق اسماعيل بن جعفر الصادق: «ما بدا لله كما بدا له في اسماعيل ابني». [25] .

و شيخ صدوق به طريق ابي الحسين اسدي روايت كرده: «ما بدا لله كما بدا له في اسماعيل أبي» [26] كه اشاره به واقعه ي اسماعيل ذبيح الله باشد، و در هر دو طريق نظر نمود و اذعان بر صحت حديث نكرده است.

و همچنين محقق، خواجه نصيرالدين طوسي در «نقد المحصل» در جواب متعصب عنيد «فخر رازي» كه از اسماعيل بن جبير نقل كرده كه ائمه ي روافض جعل قول به بدا را براي شيعه نموده اند كه هرگاه خبر دهند به امري و واقع نشود، گويند بدا شد، گفته: روايت «بدا» در حق


اسماعيل مردود است و شيعه به آن معتقد نيست.

و در كامل الزيارة و ساير كتب مزار در زيارت موسي بن جعفر(ع) و حضرت جواد (ع) وارد است: «السلام عليك يا من بدا لله في شأنه» [27] و ظاهرا اشاره به حصول بدا در امامت اسماعيل است، ولي در حق حضرت جواد (ع)، خالي از وجه و توجيه است. و در بعض نسخ مزار، به جاي «يا من بدا لله» يا «مريد الله في شأنه» [28] ضبط شده كه از اراده باشد. و در بعض نسخ ديگر «بداء» مهموز ضبط شده و ممكن است كه مراد، حصول بدا به حسب گمان و اعتقاد مردم باشد.

و نيز در كتب مزار در زيارت حضرت هادي (ع) و حضرت عسكري (ع) وارد است: «السلام عليكما يا من بدا لله في شأنكما» [29] و همين زيارت بعينها در «فقيه» و «مزار مفيد» روايت شده بدون اين فقره. و «بدا» در حق حضر امام هادي (ع) خالي از وجه است و در حق حضرت ابي محمد عسكري (ع) اخبار عديده وارد شده كه امامت به حسب ظاهر با ولد اكبر حضرت هادي كه مكني به ابي جعفر و مسمي به محمد بوده مقرر بوده، و اين سيد بزرگوار به غايت جليل القدر بوده و قبر شريفش در «دجيل» كه شش فرسخي «سامره» است، مزار معرفي است، و كرامات باهره مكررا از آن مشهد شريف ظاهر شده. بعد از وصول خبر فوت او، حضرت هادي (ع) به امام حسن عسكري (ع) فرمود: «يا بني أحدث لله شكرا فقد أحدث فيك أمرا». [30] .

و روي المفيد في ارشاده [31] عن أبي هاشم الجعفري قال: كنت عند أبي الحسين بعد ما مضي


ابنه ابوجعفر، و اني لأفكر في نفسي أريد أن أقول كانهما اعني أباجعفر و أبامحمد في هذا الوقت كأبي الحسن اسماعيل ابني جعفر و ان قصتهما كقصتهما، فأقبل علي ابوالحسن (ع) قبل أن أنطق، فقال: نعم يا أباهاشم، بدا لله في أبي محمد بعد أبي جعفر مالم يكن يعرف له، كما بدا له في موسي بعد مضي اسماعيل.

و رواه الكليني في الكافي، و بمعناه أخبار أخر، و اسنادها معتبرة، و هي بظاهرها تنافي الأخبار المستفيضة في تعداد الأئمة و اسمائهم و اشخاصهم. و العجب من المحدث المجلسي و المحدث المحقق الكاشاني حيث لم يتعرضا في البحار و الوافي لوجه الجمع بين هذه الاخبار مع كثرتها و اعتبار اسنادها من الطرفين. و غاية ما يمكن أن يقال أن الحكم المثبت في لوح المحو و الاثبات كان امامة اكبر اولاد الامام الحي ثم ظهر وفاة اكبر الأولاد في حياة والده، فانتقل امر الامامة الي الأكبر من بعده كما يشهد به حكاية اسماعيل و موسي بن جعفر (ع) و حكاية أبي جعفر و أبي محمد، حيث ان أبا جعفر كان الأكبر، فلما توفي كان الأكبر أبامحمد، و ان هذا كان مركوزا في أذهان اهل ذلك الزمان، كما يظهر من الأخبار، و بدا لهم خلافه، فقيل تجوزا: «بدا لله في هذا الأمر» و الله تعالي و اولياؤه اعلم باسراره. و في هذا المقام حديث غريب و بيان عجيب، روي العياشي عن الصادق (ع) قال: «ما من مولود يولد الا و ابليس من الأبالسة يحضرنه، فان علم الله أنه من شيعتنا حجبه من ذلك الشيطان و الا أثبت الشيطان سبابته في دبره فكان مأبونا، و ان كانت امرأة أثبته في فرجها فكانت فاجرة، فعند ذلك يبكي الصبي بكاء شديدا اذا خرج من بطن امه، و الله بعد ذلك يمحوا ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب». [32] .


پاورقي

[1] عادت داشت.

[2] گذشته.

[3] قطعي.

[4] شرطي.

[5] در شب قدر هر چه را که تا سال آينده خواهد شد تقدير مي‏کنند که نيک است يا بد، و فرمانبرداري يا نافرماني، و چه کودکي به دنيا مي‏آيد و چه مرگي فرا مي‏رسد و چه روزي به کسي خواهد رسيد. پس هر چه در آن شب تقدير شود و قضاي الهي بر آن باشد حتمي‏است و خدا در آن خواست خود را دارد.

[6] محدث امين، فيض کاشاني پس از آوردن اين حديث مي‏فرمايد: گويا اين روايت کلمه‏اي افتاده دارد، زيرا حتمي‏آن است که خدا را در آن مشيت و اراده‏ي ديگري نيست و بدا به آن تعلق نمي‏گيرد.

و روايت اسحاق بن عمار را شاهد آورده که: حتمي آن است که در آن بدا نيست. من مي‏گويم: شايد منظور از جمله‏ي «و لله فيه المشية...» اين باشد که امر حتمي نيز به خواست خداست و از قدرت او بيرون نرفته است، هر چند ناگزير خواهد شد. و در کافي از امام صادق (ع) نقل کرده است که: خدا هيچ پيامبري را نفرستاده مگر اين که به بدا و مشيت اقرار کرده و اين که خدا هر چه بخواهد مي‏کند. محدث ياد شده مي‏فرمايد: مقصود از مشيت آن است که هر چيزي که در اين جهان اتفاق مي‏افتد، تنها به خواست خداست. شگفت اين که او با آن که اين مطلب را در کتاب توحيد آورده، در شرح روايات شب قدر از آن غافل شده و احتمال افتادگي در روايت داده است.

شيخ بزرگوار نعماني، در کتاب غيبت از ابي‏هاشم داوود بن القاسم الجعفري نقل کرده که به امام ابي جعفر (ع) (امام جواد) عرض کردم که آيا خدا در امور حتي نيز بدا دارد؟ فرمود: آري. به او گفتم که: مي‏ترسيم خدا در مسئله‏ي «قائم» نيز بدا کند. فرمود: قائم وعده‏ي خداست و وعده‏ي خدا برگشت ندارد.

مي‏گويم: اگر مقصود آن باشد که روي داده است، ديگر چگونه مي‏توان از بدا پرسيد؟ زيرا نبود بدا با آن آميخته شده. پس معناي ديگري در نظر است که معناي راستين آن نيست، مثل اين که مقصود آن باشد که درباره‏ي روي دادن آن خبر بسيار داده باشند، تا آن جا که همه گمان کنند که ناگزير روي خواهد داد، و مردم پنداشته‏اند که آن حتمي است، يا اولياء به گونه‏ي حتمي از آن خبر داده‏اند، هر چند در واقع حتمي نبوده. محدث امين مجلسي احتمال داده که منظور از حتمي و بداي در آن، بدا در جزئيات و خصوصيات آن باشد؛ مثلا بودن قيام سفياني پيش از قيام بني‏عباس.

[7] حلال محمد (ع) تا روز رستاخيز حلال، و حرام او تا روز رستاخيز حرام است.

[8] از ميان برنده‏ي خرد.

[9] پس از من پيامبري نخواهد بود.

[10] من آخرين پيامبرم و کتابم آخرين کتاب است.

[11] گروه بدعت‏گذار و دين‏ساز.

[12] توجيه‏هاي بي‏مزه.

[13] کم خردان.

[14] چسباندن.

[15] بي‏بهره.

[16] دست برداشتن.

[17] پيروان اديان.

[18] دين تازه و کتاب تازه‏اي براي مردم مي‏آورد.

[19] ما از آذربايجان ناگزيريم.

[20] آل عمران، 7، کساني که در دلشان انحراف و کژي است در پي آيات متشابه آن مي‏روند و در جستجوي فريب مردم و دگرگون کردن معناي آنند.

[21] در يک چشم به هم زدن.

[22] گمراه و گمراه کننده.

[23] از صادق (ع) پرسيدم: هيچ‏گاه بود که جهان سر پا باشد و در زمين حجتي نباشد؟ فرمود: دنيا بوده و در آن هيچ پيامبر و رسول و حجتي نبوده و آن دوره‏ي فترت ميان آدم و نوح بوده، و اگر از اينان بپرسي مي‏گويند: زمين هيچ‏گاه خالي از حجت نمي‏ماند، دروغ مي‏گويند و خدا در اين امر بدا کرد. خدا پيامبران را به بيم و مژده فرستاد و ميان عيسي و محمد (ص) دوره‏ي فترت بود، که در زمين نه پيامبري بود و نه امامي و نه عالمي، سپس خداوند محمد را به مژده و بيم فرستاد تا مردم را به سوي او بخواند.

[24] گذشته.

[25] خدا در هيچ چيز مانند پسرم اسماعيل بدا نکرده است.

[26] خدا در هيچ چيز مانند پدرم اسماعيل بدا نکرده است.

[27] درود بر تو اي کسي که خدا درباره‏ي تو بدا نمود.

[28] اي کسي که از خدا درباره‏ي او چيزي خواسته شده بود.

[29] درود بر شما اي دو امامي که خدا درباره‏ي شما بدا کرد.

[30] پسرم، براي خدا شکري تازه کن. زيرا او در تو چيز نويني پديد آورد (اشاره‏ي به امامت آن حضرت) ارشاد، ص 336، چاپ بصيرتي، قم.

[31] ارشاد، ص 337، چاپ بصيرتي، قم.

مفيد در کتاب ارشاد خود از ابوهاشم جعفري نقل کرده است که: نزد امام هادي (ع) بودم، تازه پسرش ابوجعفر در گذشته بود، و من پيش خود مي‏انديشيدم و مي‏خواستم بگويم که گويا اين دو يعني اباجعفر و ابامحمد در اين زمان مانند ابي الحسن و اسماعيل دو پسر جعفر الصادق (ع) هستند، و داستان اين دو مانند داستان آن دو تن است. در اين هنگام ابوالحسن رو به من کرد پيش از آن که سخني بگويم، فرمود: آري، اي اباهاشم! خدا پس از ابي‏جعفر درباره‏ي ابي‏محمد بدا کرد به گونه‏اي که پيش از اين معروف نبود؛ چنان که خداوند پس از درگذشت اسماعيل درباره‏ي موسي الکاظم (ع) بدا کرد.

کليني اين روايت را در کافي آورده و روايات ديگري نيز به همين معنا داريم که سندهاي آنها نيز معتبر است و در ظاهر با رويات مستفيضه درباره‏ي شماره‏ي امامان و نام آنها و تعيين اشخاص آنها مخالف است. تعجب اين که محدث بزرگوار مجلسي و محدث محقق کاشاني در بحار و وافي به چگونگي جمع ميان اين اخبار نپرداخته‏اند، با آن که اين روايات، فراوان و سند آنها از هر دو سو معتبر است. بالاترين چيزي که مي‏توان گفت اين که: حکمي که در لوح محو و اثبات آمده، امامت بزرگ‏ترين فرزند امام زنده است، سپس که مرگ فرزند بزرگ‏تر در زمان پدر آشکار شد، کار امامت به بزرگ‏ترين پسر پس از وي رسيد، چنان که داستان اسماعيل و موسي بن جعفر (ع) و داستان اباجعفر و ابامحمد گواهي مي‏دهد، زيرا ابي‏جعفر بزرگ‏ترين فرزند امام هادي (ع) بود و چون درگذشت، اين مطلب که در گنجينه‏ي ذهن مردم آن زمان نهفته بود و با روايات چندي نيز مطابق بود، ناگهان مخالف آن آشکار شد. به همين دليل مجازا گفته‏اند که «خدا در اين کار بدا کرد» و خدا و اولياي او به راز اين کار داناترند.

در اين‏جا روايت شگفت‏انگيزي آمده و توضيح عجيبي نيز دارد. اين روايت را عياشي از امام صادق (ع) روايت کرده که فرمود: «هيچ نوزادي به دنيا نمي‏آيد مگر اين که يکي از شيطانها بر سر او حاضر مي‏شود. اگر خدا مي‏داند که اين نوزاد از شيعيان ماست، او را از آن شيطان پوشيده مي‏دارد و گرنه شيطان، انگشت اشاره‏ي خود را در پشت او فرو مي‏کند و ا و (مرد طلب) مي‏شود؛ و اگر زن باشد، انگشتش را در شرمگاه او فرو مي‏کند و (او زناکار) مي‏شود، و در اين هنگام است که بچه گريه‏ي سختي مي‏کند. و اين درست همزمان است با بيرون آمدن او از شکم مادر؛ و خدا پس از آن هر چه را بخواهد محو و يا اثبات مي‏کند و ام الکتاب پيش اوست».

[32] رعد، 39، عياشي: تفسير، ج 2، ص 218؛ بحراني: تفسير برهان، ج 2، ص 300؛ مجلسي: بحارالأنوار (چاپ قديم)، ج 2، ص 139.