بازگشت

بيانات


روايات وارده در كتب شيعه موافق با مضمون اين حديث، و «سلوني» گفتن جناب امير (ع) از حد استفاضه، زياده است، و در كتب عامه نيز به طرق عديده روايت شده، و در روايات به جاي لفظ «يدرج»، «يحبو» دارد، و مراد راه رفتن كودك است به پاي كشيدن بر زمين كه عادتا ميانه ي دو و سه سال است.

و اين معني موافق است با آنچه بعضي نوشته اند در تاريخ ولادت ابن سعد كه در روز قتل عثمان متولد شده، و بعضي ديگر روز قتل عمر گفته اند، و ظاهرا اشتباه يا تحريف باشد. بنابراين در سال واقعه، بيست و سه سال از عمرش گذشته، و بر احتمال اول سي و چهار يا سي و پنج سال [ساله] بوده، و با لفظ «يحبو» و «يدرج» احتمال اول، صحيح خواهد بود. و بعضي از عامه، احتمال ادراك زمان پيغمبر را براي ابن سعد داده اند. و در بعض كتب غير معتبره ي اماميه هم دو حديث دلالت بر اين دارد و خالي از وجه و مأخذ است. بلكه ابن حجر در كتاب «تقريب» او را طبقه ي ثانيه ي از تابعين شمرده، و فاضل معاصر در «شفاء الصدور» احاديث سؤال و جواب سعد را با اميرالمؤمنين نپسنديده و تكذيب نموده و زياده از تعجب مأخذي ذكر نكرده و تعظم و مهابت سعد را مانع از اين مكالمه قرار داده، و آمدن سعد را به كوفه و نشستن زير منبر جناب امير را منافي با احترام و شيخوخت [1] او شمرده؛ و از تعجب اين فاضل بايستي تعجب كرد. آمدن سعد را به كوفه و حاضر شدن در مسجد چه منافاتي با احترام دارد؟ و انحراف سعد از امير و عداوتش با آن جناب بر اهل بصيرت پوشيده نيست.

و در چند خبر معتره كه مشايخ اجلاء كه در كمال بصيرت به رجال هستند، تصريح به اسم سعد بن ابي وقاص شده، مانند «امالي» و «كامل الزيارة» و «خصايص» سيد رضي.

و در خبر مستفيض، تعرض حال سند و روات، مرسوم علماي مذهب نبوده و در بعض كتب كه نقل اين سؤال و جواب شده، بدون تصريح به اسم و منافاتي با تصريح ديگران ندارد. و در هر حال، عمر بن سعد به نسب ظاهري، از اشراف و اكابر قريش معدود بوده، و قبل از اقدام به اين عمل، از طبقه ي اهل حديث و معروف به صدق بوده، و بعد از ظهور سريره ي شريره ي [2] او اهل كوفه از وي اعراض كردند واز هر راهي كه مي گذشت، به وي اشاره مي كردند كه اين قاتل فرزند رسول خداست. و بعد از هلاكت يزيد و خلع معاوية بن يزيد اهل كوفه را


عزيمت شد كه با عمر بيعت نمايند، چون زنان طايفه ي «ربيعه» و «همدان» و كهلان» و «انصار» جمع شدند و فرياد بركشيدند و گريه آغاز كردند و گفتند: ما چگونه توانيم مشاهده كرد كه قاتل حسين بن علي بر ما خليفه شود و امارت به او رسد؟ پس تمامي اهل كوفه به گريه در آمدند و از امارت عمر اعراض كردند؛ چون در كوفه دوستان اميرالمؤمنين (ع) بسيار بودند، خصوصا طايفه ي «همدان» كه اميرالمؤمنين (ع) در حق ايشان فرمود:



و لو كنت بوابا علي باب جنة

لقلت لهمدان ادخلوا بسلام [3]



و در كوفه طايفه ي «ازد» از اعداي اهل بيت رسالت و هوا خواه بني اميه بودند، و زنان ايشان نذر كرده بودند كه هرگاه حسين بن علي كشته شود، هر يك ده نفر شتر قرباني نمايند. و شرح شقاوت و قساوت عمر بن سعد در كتب مفصله مضبوط است.

و در نزديكي واقعه ي «طف» توليت «ري» و «خوزستان» به وي سپرده بودند. چون خبر حركت سيدالشهداء (ع) به عراق رسيد، عمر در عزيمت حركت بود. ابن زياد به او گفت: امري مهم پيش آمد و بايستي تو به سرداري كربلا روي. عمر استعفا نمود. ابن زياد فرمان ولايت «ري» و «خوزستان» از وي استرداد كرد. [4] يك شب مهلت خواست تا تفكري در كار خود كند. و نفس شقيه [5] و حب رياست بر او غالب شد و مهيا شد براي قتل پسر پيغمبر. و اعمالي از اين زنديق هويدا شد كه موجب جرأت ساير اهل كوفه گرديد؛ علاوه بر اقدام به ريختن خون عترت پيغمبر، جلافتهاي [6] بي شمار نمود و در روز ورود به كوفه گاهي سر مقدس حسين (ع) را به گردن اسب آويخت، گاهي بر نيزه ي بلندي نصب كرده، بالاي سر خود قرار داد.

و از ابن سيرين نقل شده كه روي اميرالمؤمنين (ع) به عمر بن سعد فرمود كه روزي برسد كه تو مخير شوي ميانه ي بهشت و دوزخ را اختيار كني.

و شيخ كمال الدين شافعي در «مطالب السؤول» آورده كه در كربلا، برير بن خضير بر عمر داخل شد و بر وي سلام نكرد، و عمر او را مؤاخذه كرد و گفت: سلام شعار اسلام است. برير جواب گفت كه اگر شما مسلمان بوديد اقدام به ريختن خون جگر گوشه ي پيغمبر نمي كرديد، و ذريه ي پيغمبر در اين بيابان نزديك شده از تشنگي هلاك شوند و همه ي حيوانات سيرابند جز


اطفال حسين. عمر سر به زير انداخت و اشعاري انشاء كرد:



دعاني عبيدالله من دون قومه

الي خطة فيها خرجت لحيني [7]



فو الله ما أدري و اني لواقف

علي خطر لا أرتضيه و ميني [8]



أأترك ملك الري و الري بغيتي

أم أرجع مطلوبا بقتل حسين [9]



و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرة عيني [10]



تمام شد ترجمه ي كلام كمال الدين. و اظهار خوف از جهنم اظهار عقيده ي زباني است؛ مصداق آيه ي كريمه: «يقولون بأفواههم ما ليس في قلوبهم» [11] .


پاورقي

[1] پيري.

[2] اندرون پليد.

[3] اگر دروازه‏بان بهشت بودم، به همدان مي‏گفتم به سلامت به درون آييد.

[4] باز پس خواست.

[5] اندرون بدکردار.

[6] پستيها.

[7] عبيدالله مرا از ميان مردم به کاري خواند که براي آن به اين جا آمده‏ام.

[8] به خدا با آن که بر خطر ناخواسته و دروغ خود آگاهم، نمي‏دانم.

[9] آيا فرمانروايي ري را که آرزوي من بوده رها کنم يا گناه کشتن حسين را به گردن گيرم؟

[10] و در کشتن او آتشي است که چيزي آن را از من دور نمي‏کند و فرمانروايي ري نور چشم من است.

[11] آل عمران، 167 (با دهانهايشان چيزي مي‏گويند که در دلشان نيست).