بازگشت

ترجمه


اصبغ پسر نباته گفت: ميانه ي آن كه سخن مي سرود اميرالمؤمنين در روي مردم و مي گفت: بپرسيد از من پيش از آن كه نيابيد مرا، پس به خدا سوگند، نخواهيد پرسيد مرا از چيز گذشته و نه از چيزي كه خواهد شد، مگر آن كه آگاه كنم شما را به او، پس برخاست سعد پسر ابي وقاص و گفت: يا اميرالمؤمنين! به من گوي چه اندازه موي در سر و ريش من است؟ پس گفت او را: آگاه باش! به خدا سوگند هر آينه پرسيدي مرا از پرسيدني كه سروده بود براي من دوست من پيغمبر خدا كه تو خواهي پرسيد از من او را، و نيست در سر و ريشش تو مويي مگر آن كه در بن و بيخ او اهريمن نشسته، و به درستي كه در خانه ي تو بزغاله اي است كه خواهد كشت حسين پسر مرا - و عمر سعد در آن روز به راه افتاده بود جلو روي او -.