بازگشت

تبصره


از زبير بن بكار كه از مشاهير علماي نسب است، نقل شده كه عبيدالله بن عباس بن علي از علما و دانشمندان عصر خود بود، و اولاد و احفاد او نيز از اهل علم و ادب و حديث بوده اند، و عبيدالله بن علي بن ابراهيم بن الحسن بن عبيدالله بن العباس از علما و فضلا بود و كتبي جمع كرده بود كه «جعفريه» نام داشت و در فقه اهل بيت بود، و در سنه ي سيصد و دوازده ي هجري وفات نمود. و نسل ديگري از «عبيدالله عباس» نام بود كه در زمان رشيد در عداد فضلا و فصحاي آن زمان محسوب بوده. و گويند اشعر اولاد ابوطالب، حسن بن عبيدالله است و در مواخات عبدالله و ابوطالب جد خود گويد:



انا و ان رسول الله يجمعنا

اب و ام و جد غير موصوم



جاءت بنا و به من بين اسرته

غراء من نسل عمران بن مخزوم



فزنا بها دون من يسعي ليدركها

قرابة من قواها غير مشهوم



رزقا من الله اعطانا فضيلته

و الناس من بين مرزوق و محروم



و مراد به «غراء» جد خود را گويد كه فاطمه بنت عمر و والده ي عبدالله و ابوطالب باشد.

و عباس بن الحسن را برادران چندي بود كه همه از علما و فضلاي كرام بوده اند كه اسامي ايشان محمد و عبيدالله و فضل و حمزه است. و جناب ابي الفضل را پسري ديگر بوده، «فضل» نام داشته كه كنيه ي حضرت به اسم اوست، و مادرش لبابه دختر عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب است. و نسل حضرت ابي الفضل در كتب انساب طالبيين [1] مذكور و مشهور است. و در زمان وفات اميرالمؤمنين، ابوالفضل چهارده ساله بوده. پس آنچه در بعض كتب نقل شده كه در صفين مردم شجاعت او را ديده بودند، از مجعولات و اكاذيب است، زيرا كه


جناب ابوالفضل در غزوات حضرت امير در سن صباوت [2] بوده. و بعد از سبطين در اولاد اميرالمؤمنين اكمل و افضل از وي نبود.

و اما محمد بن خوله ي حنفيه نيز از اجلاء و بزرگان است و اظهار محبت حضرت امير (ع) در صفين با او مشهور و معروف است. و علامه ي حلي (ره) چون سؤال از حال او و عبدالله بن جعفر كرده اند كه چگونه در واقعه ي «طف» حاضر نشدند، تجليل و تعظيم نموده. و در اخباري منازعه ي محمد (ع) با حضرت زين العبادين (ع) و استشهاد از حجرالأسود مروي است.

و در «اكمال الدين» از جناب صادق (ع) روايت شده كه محمد بن الحنفيه از دنيا بيرون نرفت تا آن كه اقرار نمود به امامت علي بن الحسين (ع) و در سنه ي هشتاد و چهار وفات كرد، و وفات و مدفن او در «أبله» كه آخر خاك حجاز است و در «مدينه» و «طايف» هر سه نوشته اند.

و در خبر معتبري در «بصائر» و غير آن روايت شده كه جمعي خدمت حضرت صادق (ع)، تخلف محمد بن احنفيه را مذاكره كردند از همراهي سفر عراق با برادر خود سيدالشهداء (ع)، آن حضرت فرمود:من حديثي براي شما گويم و ديگر بعد از اين مجلس سؤال از اين مطلب مكن. حسين چون از مدينه كوچ كرد، نامه نوشت به بني هاشم كه هر كس به من ملحق شود، كشته خواهد شد و هر كس تخلف كند، گشايشي در كار او نيست.

و از اين خبر استفاده ي مذمت و توبيخ شود؛ چنانچه علامه ي مجلسي نيز استفاده نموده، ليكن قابل تأويل است. ليكن امري كه خواطر را مكدر [3] دارد، بيعت كردن ابن الحنفيه است با يزيد و رفتن او به شام و قبول كردن جايزه و عطاياي يزيد و معاشرت با او در هر صبح و شام، برخلاف عبدالله بن عباس كه در جواب نامه ي يزيد به غير از تفسيق و تكفير او چيزي ننوشت و اجابت آن كافر ننمود، و شايد براي محمد خوف و عذري بوده «و الله العالم بحقايق الأمور» [4] .



پاورقي

[1] نژاد فرزندان ابوطالب.

[2] کودکي.

[3] دل آزرده.

[4] خدا حقيقت هر چيز را بهتر مي‏داند.