بازگشت

خاتمه


از اين حديث شريف و ممانعت جناب امير از فروختن اسيران عجم، نمايد كه در شريعت اسلام، رعايت حال بزرگ زادگان امري است مرغوب؛ چنانچه در كتاب «سيره ي ابن هشام» وارد است كه لشكر اسلام پس از فتح «جبل طي» زناني اسير به مدينه آوردند و در جمله ي اسرا، دختر حاتم طائي بود. چون نزد رسول اكرم آوردند، آن زن عرضه داشت كه من دختر «حاتم» هستم. برادر من عدي بن حاتم فرار كرد و مرا واگذارد. بر من منت گذار. رسول خدا در روز اول جواني به او نفرمود. در روز دوم، زماني كه پيغمبر به مسجد آمد، حضرت امير به آن زن اشارت فرمود كه شرح حال خود را عرضه دار. چون عرضه داشت، او را بخشيد و به محل خود بازگردانيد، و رعايت نجابت [1] او را فرمود. به اين سبب عدي بن حاتم نيز رغبت به اسلام نمود و شرفياب حضور پيغمبر گرديد، و چون به خانه ي پيغمبر آمد، حضرت و ساده ي [2] خود را براي وي گسترد. [3] .

و در كتاب «ارشاد القلوب» ديلمي مسطور است كه: سعد بن ابي وقاص چون والي عراق شد، امر به احضار «خرقه» دختر نعمان بن منذر نمود كه امير عراق بود در سابق ايام. «خرقه» با گروهي از كنيزان خود به مجلس وي در آمد. چون از او شرح حال پرسيد، جواب گفت كه آنچه در «خورنق» آفتاب بر او مي تابيد و حركت مي كرد در دست ما بود و اكنون همه ي دشمنان ما بر ما ترحم دارند، و ما پادشاه اين قصر بوديم و خراج اين مملكت زير دست ما بود. ليكن دنيا به ما پشت كرد. پس شروع به گريستن نمود و حاضران نيز گريستند. سعد بن ابي وقاص


بر حال او ترحم نمود و حوايج او را اجابت كرد و او را اكرام كرد به رعايت آن كه بزرگ زاده بود. پس از مراجعت، از آن زن پرسيديد: چگونه رفتار نمود امير با شما و همراهان؟ جواب تشكرآميز گفت و شعري خواند:

انما يكرم الكريم كريما [4] .

و اگر يزد بن معاويه و عبيدالله بن مرجانه طهارت مولد و اصالت قرشيه داشتند، رعايت اهل بيت عصمت و طهارت را مي داشتند، و شرح سلوك [5] با اهل بيت در كتب مقاتل مشهور است، و يزيد و اهالي شام خواستند آزادگان و شاهزادگان را به بندگي ببرند، همان طور كه مسلمانان، زنان و كودكان كفار را در جهاد قسمت مي كردند. مردي در شام فاطمه ي بنت الحسين را از يزيد درخواست و گمان نداشت كه اين دستگير از فرقه ي مسلمانان باشد.

و در خبر «امالي صدوق» وارد شده كه فاطمه دختر اميرالمؤمنين (ع) كه اصغر اولاد آن حضرت بوده [را] درخواست نمودند.

و در كتاب «مقاتل» ابوالفرج اصبهاني مسطور است كه ديگري زينب كبري (س) را خواست كنيز خود قرار دهد و يزيد را گفت: «دعني اتخذها أمة» [6] و شرح مكالمات زينب (س) با يزيد و پناه بردن فاطمه به آن مخدره و آويختن به جامه هاي آن مظلومه از اعظم مصايب و در اكثر كتب مضبوط است.

مؤلف - عفي عنه - در قصيده ي تائيه ي خود كه نياحه ي علويات محترمات است نيكو گفته:



فواعجبا من الدهر الخؤون

و من اوضاع دور الدائرات [7] .



عواهر عبد شمس في الستور

طواهر هاشم بالساهرات [8] .



فتلك عواكف في خدر عز

و هن علي الملا مستخدمات [9] .



عجب رسمي است اندر دور ايام

كه باشد آدمي غافل ز انجام



كه من در عهد خود، شه زاده بودم

درخشان اختري آزاده بودم



به اندك روزي از اوج عزيزي

فلك افكند در قوس كنيزي






اگر شمشير حيدر در كمر بود

و گر سايه ي پدر ما را به سر بود



كه بتوانست ما را خوار دارد

و يا بي پرده در بازار دارد



من اندر شام خوابم يا كه بيدار

من و بزم يزيد، الله زينهار



اگر از مرگ خود بودم خبردار

نبودم آگه از انجام اين كار



و يكي از زوجات طاهرات حضرت سيدالشهداء (ع) كه در ميانه ي اسرا گرفتار آمد، رباب دختر امرء القيس بود. [10] .

در كتاب «ينابيع المودة» مسطور است كه امرء القيس را سه دختر بوده، يكي را حضرت اميرالمؤمنين (ع) تزويج نمود و ديگري حضرت حسن (ع)، و رباب را حضرت حسين (ع) و از آن زن دو فرزند شد، يكي عبدالله رضيع و ديگري سكينه كه حضرت سيدالشهداء (ع) او را بسيار دوست مي داشت و «امينه» ناميده مي شد، و شعر معروف كه ابوالفرج ضبط نموده در حق اوست كه آن حضرت انشاء فرموده:



لعمرك انني لأحب دارا

تكون بها سكينة و الرباب



احبهما و أبذل جل مالي

و ليس لعاذل عندي عتاب [11] .

و در «تذكره ي» سبط ابن جوزي مذكور است كه رباب در مجلسي ابن زياد چون نظرش به سر مقدس افتاد، بي تاب شد و آن سر را برداشت بوسيد و به كنار خود نهاد و گفت:



واحسيناه فلا نسيت حسينا

فصدته اسنة الاعداء



غادروه بكربلاء صريعا

لا سقي الله جانبي كربلاء [12] .

و در تواريخ، مسطور است كه بعد از شهادت سيدالشهداء (ع)، اشراف قريش رباب را خواستگاري كردند. هيچ يك را اجابت ننمود و گفت: بعد از مواصلت با پيغمبر خدا ديگر با كسي مواصلت نكنم و بعد از پسر فاطمه ي زهرا، شوهري اختيار نكنم. و بعد از واقعه ي كربلا، يك سال زياده زندگاني نكرد و در اين مدت به گريه و سوگواري گذرانيد و از آفتاب به سايه نيامد. گويا پس از ديدن به چشم خود كه بدن مقدس سيدالشهداء (ع) برابر آفتاب برهنه


افتاده، معاهده كرده بود و به عهد خود وفا نمود. در «قصيده ي تائيه» مؤلف - عفي عن جرائمه - اشاره به اين معاهده شده:



و أنشأت الرباب رثاء حزن

و ترثي بعلها في الرثيات



حسينا واحسينا واحسينا

فلن انسي الحسين الي الوفاة



تمكنت البقيع بغير ظل

لعهد عاهدت في السالفات [13] .

و ديگر از پردگيان سيدالشهداء (ع) كه از آن حضرت بارور بود و در كربلا بود، زني است كه در كتاب «معجم البلدان» مذكور است [14] و در كتاب «عجائب المخلوقات» اشارت به اين نيز شده و در ترجمه ي «حلب» گويد كه: «جبل حوش» كوهي است در شهر «حلب» كه معدن نحاس [15] بوده، و چون اسراي اهل بيت به آن ناحيه رسيدند، آن زن را درد زاييدن گرفت و هر چه استعانت از اهل آن ناحيه نمودند، اعانت نكردند و از شومي اين رفتار، بركت آن معدن نابود شد. و بعضي ذكر كرده اند كه حضرت حسين (ع) آن حمل را «محسن» نام نهاده بود و مانند برادر مظلوم خود سقط شد. و ديگر از زوجات آن حضرت امرأه ي كلبيه [اي] بود كه در مدينه اقامه ي ماتم [16] كرد؛ چنانچه در «كافي» روايت شده. [17] .

و اما والده ي ماجده ي علي بن الحسين الاكبر كه «ليلي» نام داشته مذكور نيست كه در كربلا بوده، بلكه قرائن واضحه دلالت كند بر همراه نبودن با علويات؛ چنانچه خواهد آمد، ان شاء الله تعالي.



پاورقي

[1] بزرگ‏زادگي.

[2] زيرانداز.

[3] ابن‏هاشم. السيرة البنوية، ج 4، ص 227 - 226، چاپ دار احياء الثرات العربي، بيروت.

[4] تنها بزرگان هستند که بزرگان را احترام مي‏کنند. الحسن بن حسن الديلمي: ارشاد القلوب، ص 30 - 29، مرکز نشر کتاب، افست از روي چاپ 1374 ه ق (با ترجمه و تلخيص).

[5] صدوق: امالي، ص 141.

[6] بگذار من او را کنيز خود سازم. ابوالفرج: مقاتل الطالبيين، ص 120، چاپ دارالمعرفة، لبنان.

[7] شگفتا از روزگار نابکار و از گردش فلک سرگردان!.

[8] زنان بدکاره‏ي خاندان عبد شمس (بني‏اميه) در سراپرده‏اند و بانوان پاکدامن بني‏هاشم در صحراها.

[9] آنان در چادر احترام غنوده‏اند، و اينان در برابر مردم، و مي‏خواهند آنان را به خدمت ببرند.

[10] مجلسي: بحارالأنوار، ج 45، ص 331؛ طبري: تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 343، دارالکتب العلميه، بيروت.

[11] به جان تو سوگند، من خانه‏اي را که سکينه و رباب در آن باشند، دوست دارم.

آن دو را دوست دارم و همه‏ي داراييم را مي‏دهم و هيچ کس هم نمي‏تواند مرا سرزنش کند.

مجلسي بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ ابوالفرج: مقاتل الطالبيين، ص 64 - 63.

[12] اي حسين جان! هيچ‏گاه حسين را فراموش نمي‏کنم که چگونه هدف نيزه‏هاي دشمن شد.



او را افتاده بر زمين کربلا رها کردند. خدا پيرامون کربلا را سيراب نسازد!

سبط ابن الجوزي: تذکرة الخواص، ص 234 - 233، مؤسسة اهل البيت، لبنان 1401.

[13] رباب سوگواري و اندوه آغاز کرد، و در ميان نوحه‏گران بر شوهر خود مي‏گريست و مي‏گفت:



حسين جان، آه حسين جان! تا هنگام مرگ حسين را فراموش نمي‏کنم.

در بقيع بي‏سايبان جاي گرفت، به خاطر عهدي که در گذشته کرده بود.

[14] حموي، ياقوت: معجم البلدان، ج 2، ص 284، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت، 1399 ه.

[15] معدن مس.

[16] سوگواري.

[17] کليني: کافي، ج 1، ص 266؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 170.