بازگشت

تنبيه


از اين بيانات نمودار شد كه ملائكه ي روحانيين، اجسام نورانيه اي هستند كه همه كس نتواند مشاهده ي آنها نمايد به حس بصري، و از اين جهت در مجلس وحي، غير از رسول اكرم


احدي از حاضرين مشاهده ي جبرئيل نمي نمود مگر بر وجه اعجاز و توجه نفوس قويه ي انبيا و اوليا. چون ملائكه از موجودات نشأه ي ديگر است [اند] و از اين جهت گفته شده كه نزول ملائكه، استعاره [1] و كنايه [2] از صعود نفس نبوت و مشاهده ي عالم ملكوت است.

و اما آنچه در تفاسير عامه وارد شده كه «سامري» مشاهده نمود جبرئيل را و قبضه ي خاك از تحت رمكه ي جبرئيل برداشت و دانست كه اين فرس حيات است [3] پس خالي از اشكال نيست، و به اين جهت بعض مفسرين انكار كردند كه مراد به رسول در آيه ي مباركه ي «فقبضت قبضة من أثر الرسول» [4] جبرئيل باشد.

علاوه بر اين كه شناختن سامري كه از اهل ضلالت بوده جبرئيل روحاني مقرب را، با قواعد جمع نشود، و مفسرين بياناتي براي شناختن او گفته اند كه مفيد فايده نيست؛ مگر آن كه گفته شود كه اراده ي حقه بر امتحان و آزمايش بني اسرائيل تعلق گرفت و نمودار شد جبرئيل به صورت جسمانيه براي سامري و به تسويلات شيطانيه او را پديدار شد كه خاك قدم اسب او، اسباب حيات جماد خواهد شد.

و اما مشاهده نمودن ابن عباس جبرئيل را در كعبه ممكن است از وجوه اعجاز و خوارق عادات باشد كه جلالت قدر سيدالشهداء (ع) هويدا شود، بلكه از حديث بيهقي ظاهر شود كه ابن عباس شخصا جبرئيل و اسرافيل را مشاهد كرده، و دلالت كند بر جلالت قدر و شرافت نفس ابن عباس؛ چنانچه علماي اسلام بر اين معني متفق هستند، و مجال شكي در وثاقت و جلالت او نيست، مگر بعض روايات غير معلومه ي آحاد [5] كه تأويل آنها ممكن است.

و اما مكاتبه ي ابن عباس در باب بيت المال بصره و عبارات جسارت آميز به حضرت اميرالمؤمنين (ع) پس معلوم نيست كه مكتوب اليه [6] حضرت، عبدالله يا عبيدالله است، و يا آن كه شايد براي او حالات مختلفه روي داده باشد. هر چه باشد ملاطفت و ملازمت او با حضرت مجتبي (ع) و حضرت سيدالشهداء (ع) محل شك و انكار نيست. و در بعضي تواريخ است كه بعد از واقعه ي كربلا به حدي گريه كرد كه نابينا شد. و از مكاتبه اي كه بعد از شهادت


سيدالشهداء (ع) با يزيد بن معاويه نموده، چنانچه در «تذكره ي سبط» و در «بحارالأنوار» مسطور است، [7] جلالت قدر او هويداست. و چون ملامت كرد او را بعض مردم بر ترك نصرت سيدالشهداء (ع) و محرومي او از شهادت، معذرت خواست كه من علم داشتم به اصحاب حسين، و مي دانستم كه داخل نيستم در ايشان و نامهاي اصحاب او مكتوب بود و زياد و كم نمي شد. و اين مرتبه ي رفيعه اي است كه معلوم مي شود مطلع بر علوم مخفيه بوده.

مؤلف «الأربعين الحسينيه» (ميرزا محمد قمي) - عفي الله عن جرائمه - با طبيعت خامده و قريحه ي جامده در اين باب اشعاري نظم نموده به اميد آن كه در عداد مرثيه گويان محسوب و محشور شود، ان شاء الله.



حق تعالي چون كه عالم آفريد

داد هر كس لايق هر چيز ديد



هر كسي بر طبع خود آمد پديد

رو بخوان «منهم شقي و سعيد» [8] .



فيض حق را دان تو چون آب روان

سوي واديهاي امكاني دوان



گرچه هر دم هست فيض تازه اي

ليك ممكن را بود اندازه اي



گر بريزي بحر را در كوزه اي

خود چه گنجد قسمت يك روزه اي



من براي شرح اين نيكو كلام

نكته ها دانم ولي دارم لجام



ابن عباس آن كه بودي از ثقاب [9]

حامل اسرار از اهل ثبات



گفت ديدم در حرم با رأي عين

در كف جبريل بد كف حسين



پيك حق مي داد فرياد رشاد

كه «هلموا بيعة الله يا عباد» [10] .



گفت يا حجاج بيت اي گمراهان

با خدا بيعت كنيد اينك عيان



سوي حق آييد حق را بنگريد

گر خدا خواهيد با وي بگرويد



با شهود اين مقام دلپذير

گشت محروم از شهادت ناگزير



آن شنيدم ابن عباس رشيد

از تأسف روز نيكويي نديد



گفت او را زيركي، كي [11] مبتلا

از چه نارفتي به دشت كربلا



گفت ما را در سعادت ره نبود

يا قضا با بخت ما همره نبود






وان دگر زنگي غلام رخ سياه

دل سفيد و قلب روشن همچو ماه



بود همراه ولي ذوالجلال

گفت باشد از سر غنج و دلال



چون كه بازش داشت شاه از كارزار

بانگ در دادي به چشم اشكبار



از چه رخصت ندهي اي لطفت عميم

گوييا باشد نژاد من لئيم [12]



يا كه زنگي بوي گنديده بود

رنگ رويش ناپسنديده بود



مرد را باشد جمال اندر كمال

زن بود آن كو كمالش شد جمال



كي سياهي مشك وافر خوار كرد

يا زدكانش برون عطار كرد



گفت پيغمبر كه نزد اهل حال

به ز «شين» مردمان «سين» بلال



كرد در حقش دعا شاه شهيد

كه خدايا روي او را كن سفيد



بوي او را كن تو مشكين از كرم

چون كه بودي در وفا ثابت قدم



وان غلام آنگه كه بر خاك او فتاد

شاه آمد روي بر رويش نهاد



هان شنيدم روز دفن كشتگان

بود رخشان بين خون آغشتگان



پس تو هم اي دل غلامي كن به شاه

آبرو از خاك آن درگاه خواه



و شرح مكالمات ابن عباس و نصايح مشفقانه ي [13] او با سيدالشهداء (ع) در كتب، مزبور است در هنگام حركت آن حضرت از مدينه و مكه ي معظمه. و در «مقاتل» ابوالفرج اصبهاني مسطور است كه زمان عزيمت سيدالشهداء (ع) بر سفر كوفه از مكه، ابن عباس خدمتش رسيد و شرحي از حال اهل كوفه و مكر و سست عهدي ايشان عرضه داشت. جواب فرمود: چاره از رفتن و از مسافرت ندارم. عرضه داشت: بردن فرزندان و زنان صلاح نيست، زيرا كه شايسته نباشد كه تو كشته شوي و ايشان در تو نگران باشند، [14] و تذكر نمود براي آن حضرت حال كشته شدن عثمان بن عفان را و نگريستن اهل بيت او و سخت شدن مصيبت بر آنها، و هر چه اصرار كرد در منع آن حضرت، مفيد واقع نشد. آن گاه ابوالفرج حكايت كند از بعض حاضرين در واقعه ي كربلا كه روز عاشورا چون نگاه سيدالشهداء (ع) به حرم خود افتاد، هر جواني كه كشته شود زنان از خيمه هاي خود بيرون آيند و فرياد به گريه و زاري بلند نمايند، گفت: «لله در ابن عباس فيما اشاره علي به» يعني خدا خير دهد ابن عباس را در آنچه نيك خواهي نمود براي


من [15] .

مؤلف، شرح مكالمات ابن عباس را در مدينه و مكه نظم نموده، زيرا كه اشعار را در طبايع لطيفه تأثيرات خاصه اي است:



ابن عباس آمدش در عرض راه

گفت با او كي تو عالم را پناه



چشم ما روشن به تو بعد از حسن

از چه رو دلتنگ گشتي از وطن



از چه گرديدي زبون قوم دون

رفتي از شهر و ديار خود برون



گفت ديدم من پيمبر را به خواب

گفت سوي كوفه رو كن باشتاب



خون خود را بذل در اسلام كن

در اسيري زنان اقدام كن



رتبه اي داري تو در نزد خدا

كي رسي ناكشته سر از تن جدا



من پي امر پيمبر مي روم

هر چه باداباد، با سر مي روم



ابن عباس اين سخن را چون شنيد

از شفقت گفت با شاه شهيد



پس زنان را از چه همره مي بري

جانب آن قوم گمره مي بري



وقعه ي [16] عثمان مگر از ياد رفت

كز زنانش تا فلك فرياد رفت



اين روا باشد تو در چشم زنان

كشته گردي دست و پا در خون زنان



نيكخواهي وي در دل نهفت

روز عاشورا را شنيدستم كه گفت



چون نگاهش سوي بانويان فتاد

گفت:«بن عباس» يادت خير باد



كاش اين زنها نبد همراه من

پر ز شيون خيمه و خرگاه من




پاورقي

[1] يکي از صنايع ادبي، يعني اول چيزي را به چيز ديگر تشبيه کردن و سپس برخي از لوازم آن چيز اصلي را براي ديگري آوردن، مانند «چنگال مرگ» که نخست مرگ به حيوان درنده تشبيه شده و آن گاه يکي از اندامهاي حيوان درنده يعني چنگال به مرگ نسبت داده شده است.

[2] گفتن چيزي و اراده‏ي چيز ديگر به شرط ارتباطي ميان آن دو، مانند اين که: «فلاني دستش باز است»، يعني بخشنده است.

[3] اسب زندگي.

[4] طه، 96 (مشتي از خاک زير پاي پيامبر برداشتم).

[5] خبرهاي واحد (رواياتي که به حد تواتر نرسيده و صدور آنها از معصوم ظني است).

[6] کسي که به او نامه مي‏نويسند.

[7] ابن شهر آشوب: مناقب، ج 4، ص 53.

[8] اشاره به آيه‏ي 108، از سوره‏ي هود (يعني گروهي بدبخت و گروهي خوشبختند).

[9] مورد اعتماد.

[10] بياييد به سوي بيعت خدا اي بندگان!

[11] که اي.

[12] پست.

[13] دلسوزانه.

[14] يعني تو را بنگرند.

[15] ابوالفرج اصفهاني: مقاتل الطالبيين، ص 110 - 109، چاپ دارالمعرفة، لبنان، تحقيق سيد احمد صقر.

[16] رويداد و حادثه.