بيانات
ايمان و اذعان به وجود ملائكه و نزول آنها به عالم سفلي مثل ساير عقايد ضروريه است «و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله» [1] و اعتقاد اجمالي در اين باب كافي است، و ليكن مراتب ايمان مختلف است و مؤمنين درجات متفاوته دارند و مشارب متعدده [2] ، و عامه ي ناس [3] از عالم جسماني عنصري قدمي بالاتر نگذارند، حتي آن كه شايد در جهله ي [4] اسلام بعضي باشند كه ملايك [5] را اجسام عنصريه ي ماديه انگارند و غايبه ي از حس بصري و به قول
«سوفسطائيه» [6] ملتزم [7] شوند، و اين گمان در طرف تفريط واقع شده، مثل گمان فلاسفه كه ملايك جواهر مجرده و نفوس كليه و جزئيه هستند و بهره از حديث تجسم [8] ندارند كه در طرف افراط است. بلكه موافق تحقيق، رأي عرفاي شامخين و حكماي اسلاميين است كه ملائكه مراتب و درجات دارند و در مرتبه اي اجسام نورانيه دارند و در بعض مراتب، تجسم منتهي به جسم عنصري نيز مي شود؛ مثل آنچه در احاديث معتبره وارد شده كه حسنين - عليهماالسلام - را دو تعويذ [9] بود كه در جوف [10] آن، نرمه ي پر جبرئيل بود. و اما آنچه در كلمات بعضي علماي اسلام وارد شده كه اجنحه ي ملائكه [11] عبارت و استعاره است از قواي ادراكيه بر معارف الهيه، و تعدد اجنحه عبارت است در آيه ي مباركه ي «اولي أجنحة مثني و ثلاث و رباع» [12] از اختلاف درجه و مراتب معرفت به زياده و نقصان در ادراك، چنان كه در كلمات شيخ مفيدالدين ابن ميثم، شارح نهج البلاغه واقع شده، پس از اقوال جزاف [13] و اعتساف [14] است، يا آن كه قابل تأويل به مراتب معنويه ي ملائكه است به طوري كه منافي ظاهر تجسم نباشد، زيرا كه تجسم ملائكه در احاديث متواتره، محل شك و انكار نيست، بلكه توان گفت از ضروريات دين اسلام است. چيزي كه هست تجسد و تجسم [15] ملك غير از اجسام عنصريه ي قابله از براي كون و فساد [16] است، و شايد اجسام اوليه ي ايشان كه بر او مخلوق شده اند غير از اجساد مرئيه ي متمثله ي آنها باشد، چون ملائكه را از پرتو قدرت الهي بر تجسم به اشكال حسنه است؛ چنان كه در احاديث كثيره وارد شده كه جبرئيل، متمثل مي شد براي خاتم الانبياء (ص) به صورت دحية ابن خليفه ي كلبي كه از مرمان با صباحت [17] آن زمان بود، و در ليلة المعراج پيغمبر اكرم او را مشاهده نمود با ششصد بال. [18] و در احاديث ديگر وارد شده كه در تمام عمر، رسول اكرم او
را دو مرتبه در صورت اصليه مشاهده فرمود: يكي در ليلة المعراج و ديگري در كوه حراء كه در مكه واقع است. و چون ظاهر شد جبرئيل به صورت اصليه ي خود، پر نمود افق را از مشرق تا مغرب. و هرگاه بخواهيم به شرح اجسام و اشكال ملائكه و عظمت اجساد ايشان و اطوار ايشان بپردازيم و نقل احاديث كنيم، از مقصد «الأربعين الحسينيه» خارج خواهيم شد. بهتر آن كه قناعت كنيم به آنچه مهم از معرفت احوال ملائكه است.
شبهه اي نيست در اين از براي روحانيين كه فرشته ناميده شدند در زباني، نفوس مجرده [19] است كه داراي نطق و حيات هستند، و از براي آنها اجسام نورانيه كه از سنخ اجسام كثيفه ي عنصريه [20] نيست نيز ثابت است، و شايد مراتب از براي آنها باشد كه بعضي از تجسم ارفع و اعلي [21] باشند كه در اصطلاح حكما، عقل محض و مجرد نام دارد. و مضايقه [22] نباشد كه در لسان شرع اقدس جمله اي از قوي و طبايع ملائكه ناميده شده باشند؛ چنانچه در خبر است كه هر قطره ي باراني را ملائكه از آسمان فرود آورد [23] و ديگر بالا نرود. و كثرت و عدد ملائك از حصر و عد [24] بيرون است: «و ما يعلم جنود ربك الا هو» [25] و در خبري وارد شده در مقام بيان كثرت كه بني آدم عشر [26] جن است، و جن و بني آدم عشر حيوانات بري، و حيوانات بري [27] عشر حيوانات بحري [28] ، و تمامي آنها عشر ملائكه ي بحر، و تمامي آنچه گفته شد عشر ملائكه ي زمين، و تمامي آنها عشر ملائكه ي آسمان اول، و تمامي، عشر ملائكه ي آسمان دويم و به همين نسبت است تا آسمان هفتم، و تماميي ملائكه آسمانها در مقابل املاك [29] كرسي اندك است، و همچنين نسبت به ملائكه ي عرش. و در آسمان موضع قدمي نباشد مگر آن كه ملكي ساجد يا راكع يا قائم باشد و همه مشغول تسبيح و تقديس، و مدت عمر و عبادت ايشان غير محصور، و همه متقرب به سوي خداوند شوند به ولايت اهل بيت رسالت و به لعنت بر دشمنان
ايشان [30] معصيت و نافرماني در جبله ي [31] ايشان نيست. ترقيات و استكمالات تدريجيه ندارند، زيرا كه كمالات ايشان بالفعل است و از براي ايشان بالهاي متعدده باشد.
[32] و قد يقال ان أجنحة الملائكة انما ينزل بها الي من هو دونها، و ليس لها قوة يصعد بها
فوق مقامها، فاذا نزلت بها من مقامها الي دون، رجعت علوا الي مقامها و لا يتعداه، و اليه اشير في قوله تعالي: «و ما منا الا و له مقام معلوم»، فاجنحتها للنزول لا للصعود، و لهم مدارج و معارج يعرجون عليها، و لا يعرج الا من نزل، فعروجهم رجوع الي المقام الأول، و لا يعصون الله ما أمرهم، و هم مجبولون علي الاطاعة، اذا المعصية مخالفة القوة السافلة للعالية فيما لها أن يفعل للغرض الأعلي عند تخالف الأغراض، و ذلك انما يتصور فيما يتركب ذاته من قوي و طبايع متضادة، و الملائكة متنزهون عن ذلك سيما العليون، بل هم للمبدأ الأعلي بمنزلة الجوارح للانسان، مقهورون تحت ارادته، بل ليس لهم وراء ارادة الحق الأول، و هم مع ذلك خائفون و جلون، كأن عباداتهم معاصي، تذللوا لعظمة الحق و حياء من قهاريته، يخافون ربهم من فوقهم و هم من خشيته مشفقون، و ذلك لكونهم ذوي شعور و ادراك، و يمكن أن يتصور لهم او لبعض طبقاتهم تخيلات و همية توجب انحطاط درجتهم و مكثهم في العالم السفلي دهرا مديدا و سلب اجنحتهم التي توجب العروج الي المقام الأول، و ترقيهم بعد ذلك بتوسط النفوس القوية و الأرواح النوارنية، و عليه ينزل بعض ما ورد في اخبارنا من قصة فطرس علي ما في «البصائر» ان ولاية علي (ع) عرض علي الملائكة فقبلوها الا فطرس فكسر الله جناحه، فلما ولد الحسين (ع) و هبط جبرئيل و حمل معه، شفع له جبرئيل عند النبي (ص) فعرض
النبي عليه الولاية فقبلها فامره بالتمسح بمهدا الحسين و دعا له النبي، فطلع له جناحه فرجع الي مقامه [33] .
و يقرب منه ما في «اكمال الدين» من قصة «دردائيل» في حديث «المفضل» سمي ذلك الملك ب «صلصائيل». و روي قصه فطرش عن جامع البزنظي كما في «السرائر» [34] و رواه في «المناقب» عن «المسألة الباهرة» بزيادة يسيرة من تعليقه بأشفار عينيه و تحته دخان منتن غير منقطع؛ و هو لا ينطبق علي اصولنا، فلابد من طرحه أو تأويله.
پاورقي
[1] بقره، 285: و مؤمنان،همه به خدا و فرشتگان و کتابها و رسولان او ايمان آوردهاند.
[2] گرايشهاي گوناگون.
[3] تودهي مردم.
[4] نادانان.
[5] فرشتگان.
[6] گروهي که در گذشته بودند و همه چيز را دروغ و خواب و خيال ميدانستند.
[7] پاي بند.
[8] سخني از جسم بودن.
[9] افسون و دعا.
[10] درون.
[11] بالهاي فرشتگان.
[12] فاطر، 1 (داراي بالهاي دوتايي و سه تايي و چهار تايي).
[13] گزاف و بيحسابي.
[14] زورگويي و ادعاي بيدليل.
[15] جسم و بدن داشتن.
[16] پيدايش و مرگ.
[17] زيبايي. ابن اثير: اسد الغابه، ج 2، ص 130، دار احياء التراث العربي، بيروت 1377 ه ق.
[18] طبري: محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، جزء 27، ص 27.
[19] جانهاي برتر از ماده.
[20] اجسام زبر و داراي عناصر.
[21] بالاتر.
[22] دشواري.
[23] مجلسي: بحارالأنوار، ج 59، ص 372.
[24] شمردن و به اندازه در آمدن.
[25] مدثر، 31 (سپاه پروردگار تو را جز خود او کسي نميشناسد).
[26] يک دهم.
[27] خشکي.
[28] دريايي.
[29] در برابر عرش و مقصود فلک ستارگان است.
[30] مجلسي: بحارالأنوار، 176 - 59.
[31] سرشت.
[32] گاه ميگويند که بالهاي ملائکه تنها ميتواند آنان را به سوي چيزهاي پايينتر از خودشان ببرد، و آنان نيرويي ندارند که با آن به سوي درجات بالاتر پرواز کنند، و هرگاه پايين آمدند، فقط تا جاي اصلي خود ميتوانند باز گردند، و از آن گذر نميکنند، و در قرآن نيز به همين مطلب اشاره دارد که ميفرمايد: «هيچ يک از ما نيست مگر اين که جايگاه دانستهاي دارد» (سورهي صافات آيهي 164)؛ پس بالهاي فرشتگان براي پايين آمدن است نه بالا رفتن، و آنان پايههايي دارند که از آن بالا ميروند، و کسي بالاتر نميرود مگر آن که قبلا فرود آمده باشد. پس بالا رفتن آنها بازگشت به جاي نخستين آنهاست، و آنان از فرمان خدا سرپيچي نميکنند و بر فرمانبرداري خدا سرشته و آفريده شدهاند، زيرا نافرماني عبارت است از مخالفت نيروي پست با نيروي برتر، و براي چيزي اتفاق ميافتد که ميبايد اگر هدفها با هم ناسازگار در آمدند، براي هدف برتر کار کند. و اين در جايي تصور ميشود که غرضهاي گوناگون براي آن باشد، و در جايي است که خود از نيروها و طبيعتهاي گوناگون و ناسازگار آمده باشد، و فرشتگان از اين گونه چيزها پيراستهاند، به ويژه فرشتگان بلند پايه، بلکه آنان براي خداي بزرگ چون اندامها براي انسانند که دربست در اختيار او و زير نظر او هستند، بلکه جز خواست خداوند يگانه ارادهاي ندارند، و با اين همه ميترسند، گويا عبادتهاي آنها گناه است، و در برابر بزرگي خدا خود را کوچک ميکنند و از برتري خدا شرم ميکنند و از ترس او در حالت دلهره به سر ميبرند، زيرا درک و شناختي دارند و ميتوان براي برخي از آنها تخيلات و پندارهايي در نظر گرفت که سبب پايين آمدن درجهي آنها ميشود براي مدتي، و آنان را در جهان پايين نگه ميدارد و بالهايشان را که وسيلهي بالا رفتن آنهاست، از آنان ميگيرد، و پس از آن تنها به کمک جانهاي نيرومند و نوراني ميتوانند بالا بروند. و رواياتي که دربارهي فطرس رسيده را بايد بر اين معنا حمل کرد، بنابر آنچه در کتاب «بصائر» آمده، دوستي علي (ع) را به فرشتگان پيشنهاد کردند و همه پذيرفتند بجز فطرس، پس خدا بالش را شکست، و سپس هنگامي که حسين (ع) به دنيا آمد، جبرئيل فرود آمد، و او را با خود نزد پيامبر (ص) برد. پيامبر ولايت را بر او عرضه کرد و او پذيرفت، پس وي فرمان داد که خود را به گهوارهي حسين (ع) بمالد، و پيامبر براي او دعا کرد و دوباره بالي تازه بر او روييد و به جايگاهش بازگشت.
نزديک به همين روايت در «اکمال الدين» داستاني آمده و نام فرشته را «دردائيل» نوشته، و در حديث مفضل اين فرشته «صلصائيل» نام دارد. داستان «فطرس» از «جامع بزنطي» نقل شده و سرائر نيز از او نقل ميکند، و «مناقب» آن را از «المسأله الباهرة» با اندکي اضافات ميآورد، از جمله اين که او را با پلکهاي چشمش آويختهاند و از زير او دود بدبويي به هوا برميخيزد. اين روايت با اصول ما سازش ندارد و بايد آن را کنار گذاشت و يا تأويل کرد.
فايده
نامهاي فرشتگان، نامهاي اسلامي و غير عربي است که به زبان عربي رفته است. ابن جني ميگويد: اصل جبرئيل، کوريال بوده و به هنگام تعريب، تغيير يافته است، و به شش صورت آن را ميتوان خواند: جبرئيل، جبرئيل و جبرييل و... و گفتهاند «جبر در زبان سرياني يعني بنده و ايل يعني خدا، و ميک يعني بندهي کوچک، پس جبرئيل يعني بنده خدا و ميکائيل يعني بندهي کوچک خدا. و گفتهاند: ايل به زبان عبري يعني خدا. و گفتهاند: نام جبرئيل يعني خدمتگزار خدا در ميان ملائکه.
و در معاني الاخبار، جبرئيل را به بندهي خدا و ميکائيل را به بندهي کوچک خدا تفسير کرده، و اسرافيل و فرشتگان مقرب همين چهار تا هستند، به اضافهي عزرائيل.
در روايت معراج آمده است: جبرئيل گفت: نزديکترين مخلوقات به خدا من هستم و اسرافيل.
و در روايت ديگر است: خدا از ميان فرشتگان همين چهار تا را برگزيده است.
روايات در برتري جبرئيل يا اسرافيل، گوناگون است؛ مثلا روايت شده که جبرئيل بهترين فرشتگان و پيشواي فرشتگان آسمان و سرور همهي فرشتگان است، و او سرپرست نيازهاي بندگان و امانتدار وحي و فرمانرواي آسمانهاست، ولي از برخي روايات شيعه و سني برتري اسرافيل بر جبرئيل دانسته ميشود. در روايتي که در تفسير قمي نقل شده، و برخي از مشايخ نيز آن را از مدينة العلم صدوق - ره - نقل کردهاند، چنين آمده که امام صادق (ع) فرمود: او (اسرافيل) دربان خدا است و ميان او و جبرئيل هزار سال راه فاصله است.
بيهقي در کتاب «شعب الايمان» و نيز الدر المنثور از چند کتاب ديگر نقل ميکند که ابنعباس گفت: در حالي که پيامبر با جبرئيل بود و با او سخن ميگفت، ناگهان کرانهي آسمان شکافته شد، و جبرئيل اندک اندک کوچکتر شد، و در هم فرو رفت و به زمين نزديکتر شد، ناگهان فرشتهاي در برابر پيامبر پديدار شد و گفت: اي پيامبر! خدايت سلام ميرساند، و تو را آزاد ميگذارد که يکي از اين دو حال را برگزيني: يا پيامبري پادشاه باشي، و يا پيامبري بنده. جبرئيل به او اشاره کرد که: تواضع کن. من ميدانستم که خيرخواه من است، پس پاسخ دادم که: بنده و پيامبر. پس آن فرشته به آسمان بالا رفت. من گفتم: اي جبرئيل! ميخواستم دربارهي اين فرشته از تو بپرسم، در تو حالي ديدم که از پرسيدن بازماندم. اي جبرئيل! اين که بود؟ گفت: اين اسرافيل بود. از روزي که خدا او را آفريده، همچنان [در خدمت خدا] به پا ايستاده و نگاهي به بالا نمياندازد، ميان او و خدا هفتاد پردهي نور است، که اگر به هر يک از آنها نزديک شود، ميسوزد. در برابر او لوح محفوظ نهاده شده، که هرگاه خدا دربارهي يکي از کارهاي آسماني يا زميني اجازه دهد، آن لوح بالا ميرود و به سينهي آن زده ميشود؛ اگر کار من باشد، به من فرمان ميدهد، و اگر کار ميکائيل باشد و يا عزرائيل، آن را به او ميرساند. گفتم: اي جبرئيل! تو مأمور چه کاري هستي؟ گفت: مأمور بادها و زندگي. گفتم: ميکائيل مأمور چه کاري است: گفت: مأمور گياهان. گفت ملک الموت مأمور چه کاري است؟ گفت: گرفت جانها، و من فکر کردم که اين فرشته براي اعلام خبر قيامت آمده است.
يکي از عارفان ميگويد:
کار ويژهي جبرئيل وحي و آموزش و رسانيدن سخن خداست، و کارهاي ديگر را در کنار آن انجام ميدهد. او با نيروي انديشه ارتباط ويژهاي دارد و واسطهي دريافتن معاني با الهام و گذشتن مطلب بر دلهاست، و ميکائيل روزي و خوراک را در دست دارد، و کار ويژهي او خوراک دادن و رشد دادن است و با نگهداري و حفظ ارتباط دارد، و اگر او نبود، رشد و پرورش و کمالات نبود. اسرافيل همان فرشتهاي است که شيپور (قيامت) را در دست دارد.
در روايتي آمده است: جبرئيل مأمور جنگها و پيامبران است، و ميکائيل مأمور هر برگي است که ميرويد، و هر چکيدهي باراني است که فرو ميريزد، و ميکائيل ميانجي مورد اعتماد خدا و آنان است.
از ابنعباس نقل شده: عبدالله بن سلام در کنار پرسشهاي ديگر خود از پيامبر (ص) پرسيد: چه کسي به تو خبر داد؟ گفت: جبرئيل. گفت: از که؟ گفت: از ميکائيل. گفت: از که؟ گفت: از اسرافيل، گفت: از که؟ گفت: از لوح محفوظ. گفت از که؟ گفت: از قلم... تا آخر روايت.
پس، از اين روايات جايگاه اسرافيل و برتري او آشکار شد. اگر باز هم براي تو چيزي پوشيده ماند، در کتاب «اربعين» قاضي سعيد قمي نيک بينديش.
[33] صفار: بصائر الدرجات، ص 68، چاپ شرکت چاپ، 1380 ه ق.
[34] ابن شهر آشوب: مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 74، چاپ علميه قم.