بازگشت

بيانات


آنچه در اين حديث معتبر است كه هر يك از ائمه ي طاهرين را صحيفه اي است آسماني از نزد خداوند و نيز مي دانند زمان انقضاي اجل خود را، مستفيض النقل [1] در كتب اماميه ي شيعه است، مانند كتاب «كافي» [2] و غير هما.

و در زمان مرض موت پيغمبر (ص)، جبرئيل نازل شد و عهدنامه ي آسماني آورد، و پيغمبر اظهار نمود براي اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسين (ع) و گزارش حال هر يك را در آن عهدنامه نگاشته بود. و از اين كه در خبر مذكور است كه هنگام رسيدن اجل سيدالشهداء (ع)، اموري باقي مانده بود و نگذشته بود، استفاده شود كه در عهدنامه ي آسماني امور بدائيه [3] نيز هست كه قابل محو و تغيير است. و نيز استفاده شود از اذن خواستن ملائكه


براي نصرت و فايز شدن [4] ايشان به ياري، اين كه علوم ملائكه، احاطه به حوادث واقعه ندارد.

و نيز اين حديث نص صريح است در خروج حضرت سيدالشهداء (ع) در «رجعت» [5] و ياري كردن ملائك او را. و به مضمون اين خبر، احاديث متواتر است عموما و خصوصا، و ايمان به رجعت رسول خدا (ص) و اميرالمؤمينين (ع) و أئمه ي طاهرين و بعضي از كفار و مؤمنين، از ضروريات مذهب شيعه ي اثنا عشريه است، و شعاري در تشيع بالاتر از قول به رجعت نيست؛ چنانچه در كتب رجاليه ي اهل سنت، هر كه را خواهند نسبت به «رفض» [6] دهند، به اعتقاد به «رجعت» نسبت دهند. و در اوايل اسلام، اين فرقه ي حقه معروف به اين عقيده بوده اند. شيخ مفيد در كتاب «فصول» نقل مي فرمايد كه:

سيد اسماعيل حميري شاعر معروف، در مجلس منصور دوانيقي شعر انشاد مي نمود و منصور با او مهرباني مي نمود. «سوار» قاضي كه از علماي عامه بود، به وي حسد ورزيد و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين مرد شاعر، با تو نفاق مي كند و رافضي [7] مذهب و معتقد به «رجعت» است و سب [8] ابي بكر و عمر مي كند. سيد حميري جواب گفت: من قائل به رجعت هستم موافق نص قرآن كه مي فرمايد:

«و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب بآياتنا». [9] .

و جاي ديگر فرمايد:

«و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا». [10] .

پس دانستيم، مردم را دو حشر [11] است: يكي خاص و ديگري عام.

و در جاي ديگر فرمايد:

«ربنا أمتنا أثنتين و أحيينا أثنتين». [12] .

و نيز گفته:


«فأماته الله مائة عام ثم بعثه». [13] .

و نيز گفته:

«لم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحياهم». [14] .

و رسول فرموده: «محشور شوند اهل تكبر در صورت مورچگان». و نيز فرموده: نگذشته در بني اسرائيل امري، مگر آن كه مثل آن در اين امت واقع شود، حتي مثل خسف [15] و مسخ [16] . پس اعتقاد من به رجعت مطابق كتاب و سنت است و اعتقاد دارم كه قاضي «سوار» رجوع كند به صورت سگ يا بوزينه يا خنزير. چون چنين گفت، منصور بخنديد [17] .

و نيز در مناظرات مؤمن الطاق با ابوحنيفه وارد شده كه ابوحنيفه به او گفت: اگر معتقد به رجعت هستي، قدري درهم و دينار به من ده و آن زمان بازگير! به وي جواب گفت: ضامني از تو خواهم كه در زمان رجعت، تو به صورت آدمي رجوع كني؛ شايد به شكل خنزير گشتي و تو را نشناختم! [18] .

و «مسلم» صاحب «صحيح» هفتاد هزار حديث از احاديث جابر جعفي را ترك كرد براي آن كه جابر قائل به رجعت بود. [19] .

و احاديث رجعت در طرق اماميه در زياده بر پنجاه كتاب معتبر به توسط چهل و چند نفر از ثقات روايت شده آياتي در قرآن مجيد صريح در حقيقت رجعت است و قدماي شيعه بدون اختلاف معتقد بوده اند.

شيخ صدوق در كتاب «عقايد» گويد: اعتقادنا في الرجعة أنها حق... و القول بالتناسخ باطل، و من دان بالتناسخ فهو كافر، لأن في التناسخ ابطال الجنة و النار». [20] .

و شيخ مفيد (ره) در كتاب «اوائل المقالات» گويد:


«و اتفقت الامامية علي وجوب رجعة كثير من الأموات الي الدنيا قبل يوم القيامة، و ان كان بينهم في معني الرجعة اختلاف». [21] .

و قال في موضع آخر: [22] .

و قال في موضع آخر: [23]

«في القول بالرجعة، أقول ان الله تعالي يرد قوما من الأموات الي الدنيا في صورتهم التي كانوا عليها، فيعز منهم فريقا و يذل فريقا، و يديل المحقين من المبطلين، و المظلومين منهم من الظالمين، و ذلك عند قيام مهدي آل محمد عليهم السلام... الي أن قال: ثم يصير الفريقان من ذلك الي الموت و من بعده الي النشور و ما يستحقونه من دوام الثواب و العقاب، و قد جاء بصحة ذلك و تظاهرت به الأخبار، و الامامية بأجمعها عليه الا شذاذ منهم تأولوا ما ورد في ما ذكرناه علي وجه يخالف من وضعناه». [24] . و قال العلامة المجلسي - طاب ثراه -:

«أجمعت الشيعة علي الرجعة في جميع الأعصار، و اشتهرت بينهم كالشمس في رابعة النهار، و كيف يشك مؤمن بحقية الأئمة الأطهار في ما تواتر عنهم في قريب من مأتي حديث صريح رواها نيف و أربعون من الثقات العظام و العلماء الأعلام في أزيد من خمسين من مؤلفاتهم، كثقة الاسلام الكليني - ره - و الصدوق - ره - و الشيخ الطوسي و السيد المرتضي و النجاشي و الكشي و العياشي و علي بن ابراهيم و سليم الهلالي و الشيخ المفيد و الكراجكي و


النعماني و الصفار و سعد بن عبدالله و ابن قولويه الي آخر ما عدوه من المشايخ الثقات و الفضلاء الأثبات...

الي أن قال:

«و اذا لم يكن مثل هذا متواتر ففي أي شيي ء يمكن دعوي التواتر؟!» [25] .

و قال السيد نعمةالله الجزائري في «شرح التهذيب»: «و قد وفقني الله علي الوقوف علي ست مائة و عشرين حديثا دالة علي هذا المطلوب» [26] انتهي.

مؤلف گويد: چون امر رجعت از اهم عقايد است، چند خبري ترجمه كنيم:

در كتاب «بصائر الدرجات» به سند صحيح از حمران ابن اعين و ابي الخطاب روايت كند از حضرت صادق (ع) كه فرمود كه: حسين بن علي اول كسي است كه زمين از او شكافته شود و همه ي مردم رجوع نكنند، بلكه كساني كه خالص كرده باشند ايمان يا شرك را. [27] .

و نيز شيخ «عياشي» از آن حضرت روايت كرده كه اول كسي كه برگردد به دنيا حسين بن علي و اصحاب او هستند. [28] پس مي كشند اصحاب حسين ايشان را همان نحو كه آنها كشته بودند ايشان را. [29] و نيز روايت كرده از آن حضرت كه فرمود كه: هر مؤمني كه كشته شده، برگردد تا بميرد؛ و هر كه مرده، برگردد تا كشته شود. [30] و احاديث در رجعت رسول خدا و اميرالمؤمنين از عدد بيرون است.

و علي بن ابراهيم به سند بسيار صحيح از امام صادق (ع) روايت كرده كه تمام پيغمبران به دنيا برگردند و ياري كنند اميرالمؤمنين را. [31] و روايت كرده از «شهر بن حوشب» كه حجاج بن يوسف گفت كه آيه [اي] در قرآن مرا عاجز كرده كه خدا فرمايد: «ان من أهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته» با آن كه بسياري از يهود و نصاري را كشته ايم و ابدا اظهار ايمان ننموده اند. «شهر» به او گفت: مراد آيه اين نيست كه تو گمان كرده [اي]، بلكه مراد، زمان رجعت مردم است كه عيسي بن مريم فرود آيد و نماز گزارد خلف مهدي و اهل كتاب رجعت نمايند و ايمان به پيغمبر آورند. پرسيد تو از كجا دانستي اين معني را؟


گفت: از امام محمدباقر (ع) شنيدم. [32] .

و در اخبار زيارت أئمه تصريح به رجعت ايشان بسيار است، بلكه در روايت «كافي» از حضرت باقر (ع) وارد شده كه: اميرالمؤمنين را چندين رجعت است كه فرموده: «أنا صاحب الكرات و دولة الدول». [33] و به همين لفظ در «بصائر» نيز روايت شده. [34] .

و بايد دانست كه آنچه كه ضروري مذهب است، ايمان اجمالي به حقيقت رجعت و برگشتن اموات است پس از مرگ، و اما خصوصيات و تفاصيل و تطبيق آن بر قواعد علميه در نهايت اشكال، و تكليف عامه نيست، مانند اعتقاد به معاد جسماني و احياي موتي، بلكه توان گفت امثال اين گونه عقايد، راهي جز تصديق نبوت و اولياي وحي ندارد، و لا محاله هر كس منكر معاد جسماني باشد البته منكر رجعت نيز خواهد بود؛ و همچنين احياي موتي كه از معجزات انبيا و اوليا بوده. و در تصديق به ظواهر، زياده بر اين معتبر نيست كه مدلول آنها منافي با بداهت حكم عقل قاطع نباشد، كه اگر به اين مثابه رسيد چاره اي از تأويل نيست؛ و امر رجعت از امور ممكنه است و ائمه ي طاهرين، مطابق ظاهر قرآن مبين، اخبار فرموده اند، پس اذعان به آن واجب است. و در احاديث، مكررا وارد شده كه رجعت از قدرت الهي است و انكار نكنيد قدرت خدا را. و بزرگان از اهل معرفت و حكمت گفته اند كه رجعت امكان عقلي دارد.

صدر المتألهين كه سر آمد اهل معرفت و حكماي شامخين است، در تفسير سوره ي «يس» نزد تفسير آيه ي: «أولم يرواكم أهلكنا قبلهم من القرون أنهم اليهم لا يرجعون» [35] نقل از «كشاف» زمخشري فرمايد كه گفته: اين آيه دلالت دارد بر بطلان قول به رجعت كه اماميه قائل شده اند، [36] و جواب داده به اين عبارت [37] : «و فيه نظر لا يخفي علي المنصف، فان عدم رجوع قرون من


الكفرة الناقصين الهالكين هلاك الأبد، لا يدل علي عدم رجعة غيرهم من النفوس الكاملة الحية بحياة الأبد و العلم و العرفان، و لا استحالة في انزال الروح العالية باذن الله و قدرته في هذا العالم لخلاص الأساري و المحبوسين بقيود التعلقات من هذا السجن.

و اما ما نقله تأييدا لمذهبه من منع الرجعة من قوله: «و يحكي عن ابن عباس انه قيل له: أن قوما يزعمون أن عليا مبعوث قبل يوم القيامة، فقال: بئس القوم نحن اذن! نحن نكحنا نسائه و قسمنا ميراثه» فمدفوع بأنه مجرد حكاية غير معلوم الصحة، و علي تقدير صحة الرواية عنه فالمروي ممنوع، فان المتبع في الاعتقاديات، البرهان او النقل الصحيح القطعي من أهل العصمة و الولاية.

و قد صح عندنا بالرواية المتظافرة عن ائمتنا و سادتنا من أهل بيت النبوة و العلم حقية مذهب الرجعة و وقوعها عند ظهور قائم آل محمد عليه و عليهم السلام. و العقل أيضا لا يمنعه، لوقوع مثله كثيرا من احياء الموتي باذن الله بيد انبيائه كعيسي و شمعون و غيرهما [38] انتهي.

و قريب منه كلام «القيصري» في «شرح الفصوص» حيث قال: «كما ان الكمل عند كونهم في عالم الشهاده لا يمنعون من الدخول في عالم الغيب، كذلك عند كونهم في الغيب لا يمنعون من الشهادة اذا طلبوا من الحق بلسان استعدادهم، و ذلك لتكميل الناقصين، و من أمعن النظر فيما قرر يظهر له الفرق بينه و بين التناسخ، اذ بينهما فوارق كثيرة» [39] انتهي.

و چه نيكو افاده نموده «قيصري» كه رجعت، رجعت اجسام است نه رجعت نفوس به طور تناسخ، كه از مذاهب فاسده ي ملاحده [40] است، و در كلام شيخ صدوق نيز گذشت، و تناسخ نزد عامه ي مسلمين، كفر و زندقه و الحاد است، و قول به تناسخ، انكار معاد و ابطال ثواب و عقاب است و تمام عقلاي مليين عالم، تناسخ را باطل مي دانند. و مراد به تناسخ اين باشد كه نفوس ناطقه ي بشريه، قديمه است و از بدني خارج شود و به بدن ديگري، انساني يا حيواني،


تعلق گيرد؛ هرگاه در بدن اول داخل [شود] در اهل اطاعت و سعادت بوده و در بدن ثاني، خوش و سعيد شود؛ و اگر از اهل عصيان بوده، در بدن ثاني معذب شود به انواع زحمات و شدايد. و لا محاله، نشأة [41] هستي را يك نشأه دانند و حركات را حركات دوريه ي مداريه [42] دانند؛ و اين مذهب، خبيث ترين مذاهب باطله است، و از اهل علم احدي معتقد به تناسخ به اين معني نشده و اين جماعت در واقع دهري و منكر مبدأ و معاد هستند.

و در كتاب «عيون اخبار الرضا» از آن حضرت روايت شده: «من قال بالتناسخ فهو كافر بالله العظيم يكذب بالجنة و النار». [43] .

و در «احتجاج» طبرسي وارد است كه: زنديقي [44] از امام صادق (ع) پرسيد از كسي كه قائل است به تناسخ ارواح، از كجا گفته و چه دليلي دارد؟ جواب گفت [45] .

«ان اصحاب التناسخ قد خلفوا ورائهم منهاج الدين، و زينوا لأنفسهم الضلالات، و أمرجوا جوا أنفسهم في الشهوات، و زعموا أن السماء خاوية، ما فيها شيي ء مما يوصف، و ان مدبر هذا العالم في صورة المخلوقين، بحجة من روي أن الله خلق آدم علي صورته، و أن لا جنة و لا نار و


و لا بعث، و لا نشور، و القيامة عندهم خروج الروح من قالبه و ولوجه في قالب آخر، ان كان محسنا في القالب الأول، أعيد في قالب أفضل منه حسنا في أعلي درجته الدنيا، و ان كان مسيئا أو غير عارف صار في بعض الدواب المنعبة في الدنيا او هوام مشوهة الخلقة، و ليس عليهم صوم و لا صلوة و لا شيي ء من العبادة اكثر من معرفة من تجب عليهم معرفته، و كل شيي ء من شهوات الدنيا مباح لهم من فروج النساء و غير ذلك من نكاح الأخوات و البنات و الخالات و ذوات البعولة و أكل الميتة و الخمر و الدم، فاستقبح مقالتهم كل الفرق، و لعنهم كل الأمم، فلما سئلوا الحجة زاعوا و حادوا، فكذب مقالتهم التوارة و لعنهم الفرقان، و زعموا مع ذلك أن الههم ينتقل من قالب الي قالب آخر، و أن الارواح الأزلية هي التي كانت في آدم ثم هلم جرا، تجري الي يومنا هذا في واحد بعد آخر، فاذا كان الخالق في صورة المخلوق فبما يستدل علي أن أحدهما خالق صاحبه؟! و قالوا: ان الملائكة من ولد آدم كل من صار في اعلي درجة دينهم، خرج من منزلة الامتحان و التصفية فهو ملك، فطورا تخالهم نصاري في اشياء، و طورا دهرية، يقولون: ان الأشياء علي غير الحقيقة، قد كان يجب عليهم أن «لا يأكلوا شيئا من اللحمان، لأن الدواب عندهم كلها من ولد آدم حولوا في صورهم فلا يجوز أكل لحوم القرابات». [46] .

و في رجال «الكشي»: سئل الصادق (ع) عن التناسخ، قال: فمن نسخ الأول؟ [47] .

«و لعل المراد أن القول بالتناسخ مبني علي ازلية النفوس و اما علي القول بحدوثها فلا». و اما آنچه در احاديث محشر وارد شده كه جمله اي از گناهكاران يا نفوس اشقيا به صورت حيوانات مثل كلب و خنزير محشور مي شوند، منافاتي با استحاله ي تناسخ ندارد، بلكه از باب تجسم ملكات است به صور متناسبه، و چون در نشأه ي آخرت، نفس ناطقه، فعليت محض است و نشأه ي منقلب شده ي تعلق نفس به بدن حيواني نيست تا تناسخ باشد بلكه حشر با ملكات مجسمه است و از اين جهت، بسا باشد در حالت واحده و زمان واحد به صور متعدده محشور شود نه آن كه آن صور به طور تعاقب [48] باشد وليكن به حسب جوهر اصلي انسان است و ادراكات او، ادراكات انسانيه است و شايد در همين نشأه، اين طور تجسم ملكات ممكن باشد، چنانچه در جمله اي از روايات وارد شده كه ائمه - عليهم السلام - به اجساد مثاليه نمودار شدند؛ و بالجمله تجسم اعمال به صور حيوانات ربطي به تناسخ ندارد، بلكه مراد به تناسخ،


تعلق نفس ناطقه است پس از موت به بدن عنصري ديگري در نشأه ي دنيويه، اما تعلق به بدن برزخي يا اخروي تناسخ نيست، يا آن كه اين نحو از تناسخ باطل نيست، و از اين جهت گفته شده: «ما من مذهب الا و للتناسخ فيه قدم راسخ». [49] و حكما را براهين قاطعه بر بطلان تناسخ بسيار است و اتقن از همه آن است كه نفس مجرده كه حادث شد و تعلق به ماده گرفت، قوه ي [50] محضه است و تدريجا استعدادات او به فعليت آيد، و بعد از فعليت محال است كه دوباره قوه شود، زيرا كه قوه و فعليت منافات تامه دارد، بلكه هر چيز كه داراي استعدادي باشد، بعد از رسيدن به كمال ممكن نيست برگردد به استعداد. مثلا جسمي كه صورت مني داشته و استعداد مراتب لحم [51] و عظم

[52] و امتداد در اقطار [53] را دارا بوده، پس از ترقي و كامل شدن و رسيدن به مراتب طفوليت و شباب [54] و شيخوخت [55] چگونه ميسر است كه از مراتب خود برگردد و دوباره طفل شود؟ توان گفت كه اين برهان مبادي محسوسه دارد و از جمله ي بديهيات است. بلي توان گفت كه ترقيات و فعليات عالمي، استعداد و قوه شود براي عالم ديگري؛ مثل استعدادات دنيويه براي برزخ. و در اين مختصر زياده بر اين شايسته نيست و مقصود تنبيه بر اين بود كه رجعت از باب تناسخ نيست و هيچ عاقلي احتمال ندهد كه فلان طفل كه زمان ولادت و صباوت [56] او معلوم است، روح فلان ميت در بدن او حلول كرده باشد و دو مرتبه به عالم حيات دنيا آمده باشد و گويد من فلان پسر فلان هستم. عقل صريح و برهان صحيح گواهي بر كذب اين دعوي دهد. مثل اين كه در حدود سنه ي 1260 هجري، ملاحده و زنادقه ي اسلام، مذهبي اختراع كردند، در حق شخص معلوم الحال معلوم النسب ادعاي مهدويت نمودند، و اين دعواي باطل را در نظر عوام و جهال به دعواي تناسخ رواج دادند و گاهي مدعي تجديد نبوت شديد و شياطين،خيالات باطله ي او را دستاويز مقاصد فاسده ي خود قرار دادند و فتنه ي بسياري در اسلام و مذهب شيعه نمودند، و گاهي مدعي رجعت شدند و اظهار داشتند كه «ملا حسين بشرويه اي» سيدالشهداء است كه رجوع كرده و «حاج محمد


علي بار فروشي» را مدعي شدند كه شخص پيغمبر خاتم است كه راجع شده. طايفه ي لاحقه ي اين جماعت از خرافات سابقه خبردار نبوده، «زاد في الطنبور نغمة» [57] شخص جاهل عامي را علم كرده، دعواي رجعت حسيني براي او كردند. دسته ي ديگري از اين طايفه ي ضاله مطلق اين جماعت را تكفير مي كنند و شخص ديگري را علم ساخته، اگر خواهم خرافات و مناقضات كلمات واهيه ي اين گروه را از رسائل و نوشته جات مطبوعه [58] در مطابع خارجه [59] و نسخ خطيه نقل كنم از مقصود خارج خواهد بود؛ در احاديث «بداء» جمله اي نقل خواهد شد. در اين مقام، غرض ابطال احتمال دعواي رجعت است، و اين مذهب خبيث در ازمنه ي سابقه نيز مخترع شده و در اكثر مقاصد و مطالب متحد است با آنچه ملاحده ي آن عصر اختراع كرده بودند؛ چنانچه در غيبت صغري، جماعتي ادعاي بابيت و نيابت خاصه كردند و از ناحيه ي مقدسه، توقيع شريف به لعن و تبري از آنها رسيد؛ [60] از جمله شلمغاني كه حال او در كتب غيبت مسطور و مشروح است، [61] و از آنها بود «محمد بن نصير نميري» چنانچه در كتاب «غيبت» شيخ طوسي كه تقريبا نهصد سال قبل تأليف شده مزبور است كه «محمد بن نصير» قائل به تناسخ بود و مدعي شد كه رسول از جانب پيغمبري است و اظهار اعتقاد به ربوبيت [62] حضرت امام علي النقي (ع) مي نمود و قائل به تحليل محارم [63] بود و عمل قوم لوط را روا مي دانست و مي گفت اين موجب تواضع و خضوع است براي مفعول، و براي فاعل يكي از شهوات و طيبات است. [64] و اين گونه خرافات در ملقنات [65] بابيه نيز مشاهده شده كه در تاريخ حدوث مذهب خود در زمان سلطنت محمد شاه قاجار نوشته و تصريح كرده كه جميع محرمات در اين ازمنه حلال است و طاعتي واجب نيست و قيام قيامت شده.

مؤلف گويد: شرح مقالات واهيه و كلمات متعارضه ي اين ملاحده را در رساله ي موسوم به «رجوع الشياطين» نوشته ام. در هر حال، رجعت را مرابطه اي [66] با تناسخ نيست، و تناسخي


مذهب [67] از فرق مليين خارج [68] است. و پوشيده نباشد كه آنچه در باب مسخ بني اسرائيل و قوم موسي در قرآن مجيد وارد شده و همچنين روايات وارده در باب مسوخات [69] از حيوانات و اين كه عبدالملك مروان بعد از هلاكت، بدن او به صورت وزغه [70] در تابوت ديده شد و همچنين حديث غريبي كه از كتاب «تسلي» شيخ نعماني روايت شده از حضرت صادق (ع) در باب قب روح اعادي اميرالمؤمنين (ع) كه ارواح آنان را به جبال «برهوت» برند:

«ثم انه يصير في المركبات بعد أن يجري في المسوخ المسخوطة عليها حتي يقوم قائمنا أهل البيت فيضرب عنقه و ذلك قوله (أمتنا اثنتين...) الاية، و الله لقد أتي بعمر بن سعد بعد ما قتل في صورة قردة في عنقه سلسلة فجعل يعرف أهل الدنيا و هم لا يعرفونه، و الله لا يذهب الأيام حتي يمسخ عدونا مسخا ظاهرا، حتي أن الرجل منهم ليمسخ في حياته قردا او خنزيرا و من ورائهم عذاب غليظ»، [71] و از اين قبيل، در احاديث شيعه بسيار است و ربطي به تناسخ باطل ندارد؛ بعضي از قبيل معجزات و توجه نفوس قويه ي انبيا و اولياست؛ بعضي از باب تغير در جسد مثالي و هويدا شدن آن بدن در عالم عنصري است، چنانچه سيد مرتضي و علامه ي مجلسي در احاديث اخير احتمال داده اند، و در بعضي موارد احتمال مسخ قلوب نيز مي رود، مثل آنچه كه علامه ي «طبرسي» در تفسير خود در باب مسخ اصحاب سبت نقل كرده كه بعض مفسرين گفته اند كه مراد مسخ قلوب است؛ اگر چه خود فرموده اين احتمال، خلاف ظاهر و مخالف قول اكثر مفسرين است و اكثر برآنند كه از ابن عباس منقول است كه اصحاب سبت، مسخ به صورت حيوانات مانند بوزينه و خوك شدند و خداوند آنها را هلاك كرد و اين حيوانات از نسل آنها نيست. منسوخين را اكل و شرب و توالد نيست، و مسلمين اجماع دارند بر اين كه در اين حيوانات از اولاد آدم نيست. [72] و در بعض اخبار مسخ، احتمال مسخ قلوب ظاهر است؛ چنانچه در خبري در تفسير آيه ي كريمه ي «سنريهم آياتنا في الافاق و في أنفسهم» [73] از


حضرت صادق (ع) وارد شده كه مراد به آيات انفسيه، مسخ قلوب مردم است. [74] و ملخص مقام آن كه تناسخي كه اجماع اهل ملت و قبله بر بطلان اوست، بيرون شدن روح انساني است از بدن و داخل شدن در بدن عنصري حيواني يا انساني ديگر، و همچو امري در آيه و خبري وارد نشده و فرضا اگر بعض ظواهر هم وارد شده باشد به ادله ي قاطعه مؤول [75] خواهد بود؛ و گذشت كلام قيصري كه رجعت را با تناسخ فرق بسيار است. پس دانسته شد كه رجعت اشخاص در دولت قائم آل محمد به طور و نحو تناسخ نيست؛ و همچنين آنچه مذهب شيعه بر آن مستقر است آن است كه مراد به احاديث رجعت، رجعت دولت به اهل حق نيست، چنانچه بعض قاصرين از قدماي اماميه تصور كرده بودند، بلكه مراد، رجعت اشخاص هست به صورتهاي اوليه، مانند زنده شدن مردگان.

و راجعين از اهل ازمنه ي سابقه را كسي نشناسد مگر به تصديق معصومي؛ و اشخاصي كه رجعت نمايند، موافق برهان بايد به تولد و تدرج در سن مسبوق نباشند. [76] .

چيزي كه محل نظر و اختلاف در اخبار رجعت است اين است كه آيا مراد به رجعت در اخبار، زنده شدن گروهي است از مردگان و سر بيرون آوردن از قبور به اجساد عنصريه بعد از تفرق اجسام و اعضا، مانند معاد جسماني بر مذهب عامه ي مسلمين، يا آن كه مراد پديدار شدن مردمي است از عالم غيب به عالم شهادت و تنزل از عالم مثال برزخي به عالم حسي دنيوي؟

جمله ي وافره اي از ظواهر روايات، دلالت بر اول دارد و بعض اخبار و تأمل در مفاد كلمات معصومين دال بر ثاني است، و اول به مذاق علماي ظاهر اقرب است و ليكن توليد اشكال بسياري شود؛ چنانچه بعض از آن در طي نقل كلام شيخ مفيد و مناظره ي با علماي عامه، خواهد آمد؛ و مانند آنچه در باب عمرهاي طولاني آن زمان و برطرف شدن آفات و امراض و جريان چشمه هاي عسل و روغن و امثال آنها در بعض روايات اين باب وارد است كه با عالم عنصريات منافات دارد.

مؤلف گويد كه: علماي اماميه - رضوان الله عليهم - از قديم الأيام، رساله هاي عديده در رجعت نوشته اند و كسي را نيافتم كه در تحقيق اين باب معترض شده باشد، غير از عارف فقيه و محدث نبيه سرچشمه ي فيض سبحاني ملا محسن كاشاني قدس روحه در كتاب؛ عين اليقين» خود، و در رساله ي «قرة العيون» در مقاله ي رابعه كه معترض شرح عالم مثال شده و گفته كه مثال،


عالمي است ميانه ي جسمانيت و روحانيت و مقدار دارد و زمان و مكان نيز دارد، و ليكن جسم مركب مادي نيست.

بعد از اين گويد: [77] .

«و بهذا العالم يتجسد الأرواح و يتروح الأجساد و يتشخص الأخلاق و الأعمال و ظهور المعاني بالصور المتناسبة، و عليه نزل مشاهدة [النبي] ليلة المعراج صور الملائكة و الأنبياء و النفوس البشرية من امته و حضور الأئمة عند الاحتضار، بل سؤال القبر و نعيمه و عذابه، و زيارة المؤمن أهله بعد موته، و يشبه أن يكون من هذا القبيل نزول عيسي. قال الصدوق طاب ثراه: نزول عيسي الي الارض رجوعه الي الدنيا بعد موته، لأن الله قال: «اني متوفيك و رافعك الي» و كذا ما استفاض به الأخبار عن أهل البيت (ع): ان الله سيعيد قوما عند قيام المهدي ممن تقدم موتهم من اوليائه و شيعته ممن محض الايمان محضا فيفوزوا به ثواب نصرته و معونته و يتبهجوا بظهور دولته، و يعيد أيضا قوما من اعدائه ممن محض الكفر محضا لينتقم منهم و


ينالوا بعض ما يستحقونه من العقاب و القتل علي أيدي شيعته، او الذل و الخزي بما يشاهدونه من علو كلمة، و هي الرجعة التي اختص بالايمان بها اصحابنا الاماميون، و بها أولوا بعض آيات الحشر و البعث نقلا عن أئمتهم عليهم السلام.

و في حديث أبي الطفيل في الرجعة، قال:

قال اميرالمؤمنين (ع): هذا علم خاص يسمع الأمة جهله و رد علمه الي الله. قال: و قرء علي بذلك قرائة كثيرة، و فسره تفسيرا شافيا حتي صرت ما أنا بيوم القيامة أشد يقينا مني بالرجعة... الخبر.

و عن الباقر (ع) في الرجعة: «تلك القدرة لا تنكرها». [78] .

و كثيرا ما يقع الاشتباه بين ما يراه الانسان بعين الحس و بين ما يراه بعين الخيال مع أنهما مختلفا الأحكام، فرب قليل في عين الحس كثير في عين الخيال و بالعكس، كما قال الله تعالي: «و اذ يركموهم اذا التقيتم في أعينكم قليلا و يقللكم في اعينهم». [79] قال عزوجل: «يرونهم مثليهم رأي العين» [80] و ما كانوا مثليهم في عين الحس، فما ذاك الا بعين الخيال، و هو حق في الخيال و ليس بحق في الحس، لاختلاف النشأتين. و هذا كما تري في المنام اللبن تشربه، و لم يكن ذلك الا عين العلم، فما رأيته لبنا و هو علم ليس الا بعين الخيال. و هذا يظهر أن الرؤية ليس من شرطها أن تكون بالعين لا المرثي، و انما يسمي مرئيا لكونه يحصل بالعين، بل لكونه غاية انكشاف الشيي ء، فلو وقعت غاية الانكشاف بقوة أخري كانت حقيقة الرؤية بحالها، كالصور التي يراها النائم في عموم اوقاته، فالنفوس اذا كانت قوية كانت اقتدارها علي الاختراع اقوي، فيكون متصوراتها موجودات خارجية حاضرة عندها بذواتها عند ما يكون درجته في القوة و النورية هذه الدرجة» انتهي.

و حاصل مفاد اين كلام آن است كه محتمل است بدنهاي اشخاص راجعين ابدان برزخيه باشد و مشهود براي اهل نشأة عنصريه شود، يا آن كه اهل اين عالم در زمان قيام قائم چون ظهور آثار قيامت شده و دوره ي عالم سفلي [81] حركت معكوسه پيدا كرده و شمس از مغرب طالع نمايد [شود] اجسام و اشخاص عالم برزخ را در همين عالم مشاهده نمايند، لكن بعين الخيال. و احتمال اول به الفاظ وارده ي در احاديث باب، اقرب است، مانند لفظ اعاده و رجوع، اگرچه با


الفاظ جمله اي از اخبار رجعت بكله آيات كه مانند احياء و اماته و قتل و موت باشد ظاهرا منافرت و منافات دارد، نه اين كه مراد اين باشد كه رجعت در عالم برزخ است، زيرا كه برزخ اختصاص به معني نفوس دون بعض ندارد و صريح اخبار و كلمات علماي اخيار آن است كه رجعت مختص به بعض نفوس قويه است و عام نيست. و چون اشخاص راجعين بنابراين، اجسام برزخيه دارند لا محاله مأكل و مشرب و لباس ايشان از همان عالم خواهد بود و تخلف نخواهد كرد اخلاق و عقايد و ملكات آنها از آنچه در زمان حيات بوده، چنانچه در برزخ هم توبه و رجوع و تغيير وضع نيست و سعدا و اشقيا بر همان وضع اول باقي خواهند بود؛ نه اهل سعادت در رجعت اشقيا شوند و نه عكس، زيرا كه نفوس ناطقه به مرتبه ي فعليت محضه رسيده و از قوه بيرون آمده. و تحقيق مطلب در كتب علميه برهاني است؛ بنابراين، شبهه اي كه بعضي از علماي عامه القا كرده، مندفع است؛ چنانچه شيخ مفيد در كتاب «فصول» ذكر نموده كه:

«يكي از شيوخ معتزله سؤال كرد از يكي از مشايخ حديث اماميه كه شما طايفه ي اماميه قائل به رجعت اموات هستيد در زمان قيام مهدي براي تشفي نفوس مؤمنين و انتقام از كفار، چنانچه در بني اسرائيل واقع شده، و تمسك جوييد به آيه ي كريمه ي «ثم رددنا لكم الكرة و أمددنا كم باموال و بنين»، [82] پس چگونه ايمن هستيد از اين كه توبه كند يزيد بن معاويه و ابن ملجم در زمان رجعت و برگردند از كفر و گمراهي و اطاعت امام نمايند؟ پس بر تو واجب شود دوستي آنها و قطع به ثواب براي آنها، و اين نقض بر مذهب شيعه است در قول به رجعت. پس متحير ماندن آن شيخ شيعي در جواب و گفت: رجعت به نص ائمه (ع) ثابت شده و در اين باب حديثي نرسيده. و شيخ مفيد دو جواب از اين شيعه فرموده:

يكي آن كه، اگر چه عقل منعي از امكان اين معني ندارد از باب آن كه در مقدورات الهيه ممكن است، ولي چون ادله ي سمعيه بر خلود اين گونه اشخاص وارد است، احتمال سعادت و صلاح در حق آنها نرود؛ و ديگر جواب آن كه چون غرض از رجعت، انتقام از كفار است پس واجب است كه توبه ي آنها وقت عذاب قبول نشود، چنانچه خداوند در جواب فرعون فرموده: «آلان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين». [83] پس حال اهل رجعت مانند حال اهل آخرت است كه ابدا قبول توبه ي آنها نشود، زيرا كه ايشان مانند ملجأ به فعل [84] هستند.


و الحكمة [85] تمنع من قبول التوبة أبدا، و وجب اختصاصها ببعض اوقات، و هذا هو الجواب الصحيح علي مذهب أهل الامامة، و قد جاءت به آثار متظاهرة عن آل محمد - عليه و عليهم السلام - فروي منهم في قوله تعالي: «يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفس ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا قل انتظروا انا منتظرون» فقالوا: «هذه الآية هو القائم (ع)، فاذا ظهر لم يقبل توبة المخالف.» [86] انتهي.

و اين كلام متين ظاهر است در آنچه تحرير شد كه عالم ظهور حجت و رجعت في الجمله برزخيت دارد و از مقدمات قيامت است، زيرا كه انقلاب عالم دفعة واحدة و به طور طفره واقع نشود، و عوالم بايستي اتصال داشته باشد. پس اواخر زمان دنيا متصل است به اوايل ازمنه ي برزخ كلي، و برزخ هم لا محاله صاحب مراتبي است كه اوايل آن خيلي شباهت تامه به دنياي عنصري دارد، و جمله اي از مشكلات و غرايب احاديث رجعت و ظهور دولت حقه به اين بيان منحل شود؛ مثل اين كه عمرهاي آن زمان طولاني شود و اوضاع عالم منقلب شود و اهل فتنه و فساد باقي نمانند و ارض طاهر شود و هكذا، زيرا كه اين امور با انقلاب في الجمله در نشأه [87] استعجابي [88] ندارد. و شبهاتي ديگر در رجعت ذكر كرده اند مخالفين، كه با اجوبه ي صحيحه شيخ مفيد در «مسائل سرويه» و سيد مرتضي در «رسائل زاريه» ذكر كرده اند كه هر كس خواهد رجوع به مجلد سيزدهم «بحارالانوار» در اواخر باب رجعت بنمايد و تصديق كند به آنچه ما نوشتيم كه عقيده ي حقه ي همه ي بزرگان شيعه و قدماي ايشان است، و شخص دانشمند، آگاه شود كه تصوير تعدد رجعات كه در جمله اي از اخبار است، از مؤكدات اين معني است؛ مانند حديثي كه در كتاب «منتخب البصائر» است كه شيطان در زمان رجعت كشته شود به دست رسول خدا، و در آن زمان معبودي براي مردم غير خداوند نباشد. و اين حديث شريف صريح است در اين كه زمان رجعت برزخيت دارد، و زمان مهلت شيطان، منقضي شده. و نيز در همين حديث، تصريح به رجعت تمامي ائمه دارد، و روايات متظافر است بر


اين كه اول راجع حسين بن علي (ع) است، و با او رجوع كند اميرالمؤمنين (ع)؛ و تربيتي معين از براي رجعت باقي ائمه ي طاهرين به دست نيامده، و احاديث بسياري در نزول ملائكه در زمان رجعت و انتقام از قتله ي [89] سيدالشهداء (ع) و انتصار آن مظلوم وارد شده، و شايد توان گفت متواتر است. در اين رساله به جمله اي قناعت كنيم و آنچه از مداليل [90] استفاده شود اشاره نماييم؛ از جمله حديث مشهور در كتب كه اصل [آن] در «خرايج» راوندي است از حضرت باقرالعلوم (ع) كه:

«سيدالشهداء (ع) اندكي پيش از شهادت، به اصحابش خبر داد كه جدم پيغمبر به من خبر داد كه تو به عراق خواهي رفت و كشته شوي با گروهي كه الم آهن را نيابند، در سرزميني كه «عموراء» ناميده شود. برخورند با هم پيغمبران و اوصياي ايشان. به خدا قسم اگر اين گروه ما را بكشند ما بر پيغمبر وارد شديم. پس درنگ كنم آن قدر كه خدا خواهد. و اول كسي كه سر از زمين بيرون آورد، من هستم، و بيرون آيم بيرون آمدني كه موافق با خروج پدرم اميرالمؤمنين (ع) باشد و قيام قائم، و در حال زندگي رسول خدا، و فرود آيد گروهي از ملائكه ي آسمان از نزد خدا كه هرگز به زمين فرود نيامده باشند، و فرود آيد بر من جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و محمد و علي و برادرم و هر كسي كه خدا بر او منت گذارده بر مركبهاي پروردگاري و شترهايي از نور كه مخلوقي بر آنها سوار نشده، و پيغبر علم خود را حركت دهد و او را به دست قائم و شيعيانش دهد، و من درنگ نمايم آنچه خدا خواهد، پس بيرون آيد چشمه اي از روغن از مسجد كوفه و چشمه اي از شير و چشمه اي از آب... تا آخر خبر.

و از فقرات اين حديث شريف، انقلاب عالم دنياوي هويداست. و آنچه در اين خبر است از التقاي پيغعبران و اوصياي ايشان، مطابق با روايات مرور موسي و عيسي و نوح و اسماعيل و غير ايشان به زمين كربلاست.

و در «تهذيب» طوسي وارد است كه: زماني كه اميرالمؤمنين (ع) به زمين كربلا نزول فرمود، گفت: در اين زمين، دويست پيغمبر و دويست سبط [91] از اولاد انبيا شهيد شده با همراهان. [92] .

و اما تسميه ي به «عموراء» در كتب لغت در اسامي زمين كربلا، مشهور نيست؛ شايد سابقه به


اين اسم ناميده مي شده. در هر حال از حديث بس آشكار است كه تا به حال اين گونه وقايع واقع نشده.

و در كتاب «منتخب البصائر» وارد است كه: كناني گفت: پرسيدم از امام باقر العلوم (ع) و عرضه داشتم: خوش ندارم نام برم مسئله ي خودم را. جواب گفت: از كرات پرسش داري؟ گفتم: بلي. فرمود: «تلك القدرة لا تنكرها الا القدرية، لا تنكر تلك القدرة لا تنكرها، ان رسول الله أتي بقناع من الجنة عليه غدق يقال له سنة فتناولها رسول الله سنة من كان قبلكم». [93] .

چون آشكارا گفتن امر رجعت، خلاف مذهب عامه بوده، يا آن كه از امور غريبه بوده كه عامه ناس تصديق به آن نمي نموده. و «قناع» طبق بافته شده از ليف خرما است. و در خبر اشاره به اخبار الهي است كه آنچه در امتهاي گذشته واقع شده در امت مرحومه ي اسلاميه واقع خواهد شد؛ و چون رجعت در امتهاي سابقه واقع شده، در اين امت نيز واقع خواهد شد.

و در «بصائر الدرجات» صفار روايت شده از امام صادق (ع) كه گفت:

«خداوند را شهري است از پس دريا كه مساحت آن شهر به مقدار چهل روز از سير آفتاب است. در آن شهر گروهي هستند كه هرگز نافرماني خدا نكرده و نشناسند شيطان را و ندانند خلقت او را. ملاقات كنيم با ايشان هر زماني، و مي پرسند از حوايج دينيه ي خود و خواهش دعا نمايند، و ما تعليم كنيم ايشان را، و پرسش نمايند از «قائم» ما كه چه هنگام ظاهر شود، و در ايشان عبادت و اجتهاد شديدي است. شهر ايشان را درهايي است عرض هر درصد فرسخ است. مر ايشان را تقديس و اجتهاد شديدي است. اگر ببينيد ايشان را، كوچك شماريد كارهاي خود را. نماز گزارد مردي از آنها يك ماه كه سر بلند نكند از سجده ي خود. طعام ايشان تسبيح و لباسشان ورع [94] است. روهاي ايشان درخشنده به نور است. هرگاه ببينند از ما يكي را، نگاه دارند او را و مجتمع شوند نزد او و بردارند خاك قدمگاه او را، و تبرك به او جويند. مر ايشان را آوازي است هنگام نماز مانند آواز باد وزنده. در ايشان جماعتي هستند كه نگذاشته اند سلاح خود را به كنار، از زماني كه انتظار مي كشند قائم اهل بيت را. از خدا خواهند كه بنمايد قائم را به ايشان، و هر يكي از ايشان به هزار سال رسد. هرگاه ببيني ايشان را خواهي ديد خشوع و تضرع و طلب آنچه نزديك كند به سوي خدا. هرگاه چندي نبينند ما را، گمان كنند كه اين از خشم خداست. نگرانند اوقاتي را كه مي آمديم آنها را در آن اوقات. دلتنگ


و خسته نشوند. تلاوت نمايند كتاب خدا را و آن طور كه ما به ايشان آموخته ايم. و در آنچه ما به ايشان آموخته ايم، چيزهايي است كه اگر خوانده شود بر مردم، هر آينه كافر خواهند شد به او، و انكار خواهند نمود، سؤال مي كنند ما را از چيزهايي از قرآن كه نمي شناسند آنها را. چون بيان كنيم براي ايشان منشرح شود سينه هاي ايشان از آنچه مي شنوند از ما، و مسئلت كنند از خدا براي ما طول بقا را، و اين كه از دست ايشان نرويم. و مي دانند كه منتي است كه از خداوند بر ايشان در آنچه ما تعليم كنيم ايشان را بزرگ، و مرايشان راست خروجي با امام. هنگامي كه برخيزند، پيشي گيرند اصحاب سلاح از ايشان، و درخواست نمايند از خدا كه بگرداند ايشان را از كساني كه ياري جويد براي دين خود به ايشان. در ايشان هست كهل ها [95] و جوانان. هرگاه ببيند جواني از ايشان كاملي را، بنشيند پيش روي او مانند بنده اي كه نزد مولاي خود بنشيند. برخيزند تا فرمانش ندهد. براي ايشان راهي است كه ايشان داناترين مردمانند به جايي كه امام مي خواهد. و هرگاه فرمان دهد امام به ايشان كاري را، قائم شوند به آن كار تا به غير آن امر كند. هرگاه وارد شوند به ميانه ي مشرق و مغرب از مردم، فاني سازند آنها را در يك ساعت. چاره نكند آهن در ايشان و كارگر نشود، و مرايشان راست شمشيرهايي آهني غير اين آهن دنيا. هرگاه بر كوهي زنند دو پاره كند آن كوه را. چنگ كند امام با ايشان هند و ديلم و كرك كه نواحي شام است و ترك و روم و بربر و ميانه ي جابرس تا جابلق و آن دو شهري است كه يكي به مشرق و ديگري به مغرب. نيايند اهل ديني را مگر اين كه بخوانند ايشان را به دين اسلام و به اقرار به محمد (ص). و هر كه اقرار نكند به اسلام، بكشند او را، تا نماند ميانه ي مشرق و مغرب و مادون جبل كسي جز آن كه اقرار كند». [96] .

مؤلف گويد: موافق مضامين شريفه ي اين حديث، احاديث بسياري وارد است كه مفاد همه اين است كه در زمان رجعت، اشخاص بسياري از عالم مثال بلكه موجوداتي از آن عالم به عالم دنيوي هويدا شود. مردم آن زمان، آن اشخاص را به عين بصر مشاهده نمايند. و بعيد نباشد كه جمع ميانه ي اخبار باب به اين نحو شود كه امواتي از قبور زنده شوند و اشخاص ديگري از عالم مثال فرود آيند و فرشتگان از عالم آسماني امداد كنند، و غرض تكميل مردم ناقص و انتقام كشيدن از ظالمين براي مظلومين باشد، و خصوصا خونخواي سيدالشهداء (ع) كه عاية القصواي در رجعت است. و مخفي نيست كه «جابلقاء» و «جابر ساء» كه


در اين حديث ذكر شده و در احاديث مستفيضه ي ديگر، از شهرهاي جسماني عالم مثال است، و تثنيه ي اين دو بر حسب تعدد عالم مثالي است كه يك مثال مقدم است بر عالم دنيا و يكي مؤخر، كه اين دو عالم را اهل معرفت، برزخ غيبي و برزخ محالي خوانند. و در هر حال اشخاص زمان رجعت، بايستي در نظر مردم آن زمان مجهول النسب و غير معلوم الولاده باشند، و به قواعد عقل و نقل ممكن نيست شخص معلوم النسب گويد: من فلان پسر فلانم، رجوع كرده ام؛ مگر به مذهب زندقه ي تناسخيه [97] كه كفر آنها نزد ارباب ملل بديهي است و عوام شيعه هرگاه تأمل در اين اوراق به نظر انصاف نمايند، بطلان دعاوي فاسده ي ملاحده ي اين زمان نيكو فهمند، و الله الهادي. [98] .



پاورقي

[1] روايت مشهور نزديک به تواتر.

[2] کافي، ج 1، ص 260 - 258، چاپ دارالشعب دارالتعارف.

[3] کارهاي تغييرپذير.

[4] بهره‏مند.

[5] بازگشت گروهي از مردگان به دنيا، پيش از قيامت.

[6] شيعه‏گري.

[7] شيعه.

[8] دشنام.

[9] نمل، 83.

[10] کهف، 47.

[11] رستاخيز.

[12] غافر، 11.

[13] بقره، 259.

[14] بقره، 243.

[15] به زمين فرو رفتن.

[16] دگرگون شدن يک حيوان به صورت نوعي ديگر از حيوان.

[17] شيخ مفيد: الفصول المختارة من العيون و المحاسن، ص 61، چاپ چهارم، داوري، قم، 1396، ه ق؛ مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 132 - 130، چاپ بيروت.

[18] کشي: رجال، ص 165، چاپ مطبعة الاداب، نجف، بدون تاريخ.

[19] بخاري: کتاب الضعفاء الصغير، ص 29؛ الميزان 379 / 1 و الکبير، ص 210؛ مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 140 - 139، چاپ بيروت.

[20] عقيده‏ي ما درباره‏ي رجعت اين است که درست است، ولي عقيده‏ي به تناسخ باطل است، و هر که به تناسخ معتقد باشد کافر است، زيرا تناسخ به معناي باطل دانستن بهشت و دوزخ است (تناسخ يعني رفتن روح آدمي پس از مرگ در بدن جانوري ديگر).

[21] شيخ صدوق: اعتقادات، ص 75 - 73، ترجمه، چاپ آفتاب 1371.

[22] مفيد: اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، ص 13، چاپ رضايي، تبريز، 1330، ه ش.

[23] شيخ مفيد در کتاب «اوائل المقلات» گويد:

«شيعه اماميه همگي در اين معنا همداستانند که بسياري از مردگان بايد پيش از روز رستاخيز به اين دنيا برگردند، هر چند آنان در معناي رجعت اختلاف دارند».

و در جاي ديگر مي‏فرمايد:

«درباره‏ي اعتقاد به رجعت، مي‏گويم که خداي بزرگ گروهي از مردگان را به همان صورت نخستين خود به دنيا باز مي‏گرداند، و گروهي از آنان را گرامي مي‏دارد و برخي را خوار مي‏کند، و آنان را که بر حقند بر اهل باطل سروري مي‏بخشد، و ستمديدگان را بر ستمکاران سوار مي‏کند، و اين کارها در زمان مهدي آل محمد (ع) انجام مي‏گيرد... سپس هر دو گروه به سوي مرگ و روزگار پس از آن روانه مي‏شوند و آنچه را که سزاوار آنند از پاداش و کيفر جاودان به خود مي‏بينند. و درباره‏ي درستي اين مطلب روايات بسياري رسيده، و شيعيان دوازده امامي همگي بر اين باورند، مگر اندکي که اين روايات را به صورت ديگري معنا کرده‏اند».

علامه‏ي مجلسي - که تربت پاکش نوراني باد - مي‏فرمايد:

«شيعه در همه‏ي روزگاران گذشته بر سر رجعت همداستان بوده‏اند و مطلب در ميان آنان چون در نيم روز نامدار بوده است. چگونه انسان مي‏تواند درباره‏ي درستي چيزي که به تواتر از امامان بزرگوار رسيده و دويست حديث درباره‏ي آن هست و بيش از چهل تن از دانشمندان بلند پايه در بيش از پنجاه کتاب آنها را روايت کرده‏اند شک کند؟ افرادي چون کليني و صدوق و شيخ طوسي و سيد مرتضي و نجاشي و کشي و علي بن ابراهيم و سليم هلالي و شيخ مفيد، کراجکي، نعماني و صفار، و سعد بن عبدالله و ابن قولويه و استادان بزرگ و دانشمندان و راويان معتبر آنها را آورده‏اند... اگر اين گونه روايات، معتبر نباشد، پس در چه چيز مي‏توان ادعاي تواتر نمود؟.

[24] شيخ مفيد: اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، ص 50، چاپ رضايي، تبريز 1330 ه ش.

[25] مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 123 - 122، چاپ بيروت.

[26] سيد نعمت‏الله جزائري در شرح تهذيب مي‏گويد: خداي متعال مرا ياري کرد تا 620 حديث درباره‏ي اين معنا ديدم.

[27] مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 39.

[28] عياشي، تفسير، ج 2، ص 282.

[29] مجلسي: بحارالأنوار، ج 35، ص 41 - 40.

[30] شيخ حر عاملي: الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، ص 276 - 272، چاپ علميه‏ي قم.

[31] مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 41 و 47؛ عياشي: تفسير، ج 1، ص 181.

[32] علي بن ابراهيم قمي: تفسير، ج 1، ص 158، چاپ دارالکتاب قم، 1404 ه ق.

[33] من بارها بازگشت دارم و فرمانروايي بر همه‏ي فرمانروايي‏ها از آن من است. حر عاملي: الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، ص 389 - 388، به نقل از بصائر الدرجات؛ کليني: اصول کافي، ج 1، ص 196؛ صفار: بصائر الدرجات، ص 53؛ مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 98 و 101 و 119.

[34] صفار: بصائر الدرجات، ص 53.

[35] يس، 31.

[36] زمخشري: الکشاف، ج 586 ، 2، چاپ مصر 1367 ه ق.

[37] «در آن اشکالي هست که بر اهل انصاف پوشيده نيست، زيرا بازگشتن گروهي از کافران کوته فکر و بيچارگان جاويد، نشانه‏ي آن نيست که جانهاي کامل و بالنده و زنده به زندگي جاويد دانش و معرفت بازنگردند. هيچ نانشدني نيست که به خواست و قدرت خدا برخي از ارواح بلند پايه و به اين جهان بازگردند تا اسيران و زندانيان دلبستگي به اين دنيا را برهانند.

و آنچه براي پشتيباني از کيش خود آورده که به اب عباس گفتند: گروهي را گمان بر اين است که علي (ع) پيش از قيامت بازمي‏گردد. گفت: چه مردم بدي هستند! ما زنان او را به شوهر داديم و ارث او را تقسيم کرديم، پاسخش آن است که اين تنها يک داستان است و نمي‏دانيم درست است يا نه، و اگر هم روايت درستي باشد ما نظر ابن‏عباس را نمي‏پذيريم، زيرا در مسائل اعتقادي، ما تنها به برهان عقلي و يا روايت صحيح و قطعي مي‏توانيم استدلال کنيم که از پيشوايان معصوم به ما رسيده باشد.

روايات فراوان از امامان و پيشوايان ما ثابت کرده است که اهل بيت نبوت و دانش، حقانيت عقيده به رجعت و روي دادن آن پيش از آشکار شدن قائم آل محمد (ع) را پذيرفته‏اند، و عقل نيز آن را رد نمي‏کند، زيرا در گذشته بسي مردگان به خواست خدا زنده شده‏اند و اين کار به دست پيامبراني چون عيسي و شمعون و ديگران انجام يافته است».

[38] صدر المتالهين: تفسير القرآن الکريم، ج 5، ص 76 - 75، انتشارات بيدار قم، شوال 1402، مرداد 1361.

[39] هر يک از آنها هنگامي که در غيب باشند، از ديدار بي‏بهره نيستند، زيرا با زبان آلودگي و استعداد از خدا خواسته‏اند که آنها را بينا سازد، تا نارسيده‏ها رسيده شوند. هر کس در گفتار ما نيک بنگرد، در مي‏يابد که اين رجعت از تناسخ جداست و اين دو با هم بسيار تفاوت دارند.

[40] بي دينان، در اين جا به گروهي از شيعيان هفت امامي گفته مي‏شود که سرانجام، عقايد فاسدي پيدا کردند.

[41] جهان هستي.

[42] گردش جهان به گونه‏اي که هر چند هزار سال يک بار همان اوضاع تکرار شود.

[43] کسي که به تناسخ معتقد باشد، به خداي بزرگ و بهشت و دوزخ کافر است. صدوق: عيون اخبار الرضا، ص 202، ناشر رضا مشهدي.

[44] بي‏دين، و گاه به پيروان «ماني» مي‏گويند.

[45] «پيروان تناسخ، راه دين را رها کرده‏اند و گمراهي‏ها را پيش خود آراسته‏اند و خود را در شهوتها فرو برده‏اند، و مي‏گويند که آسمان خالي است و چيز گفتني در آن نيست (خدايي وجود ندارد - العياذ بالله -) و گرداننده‏ي اين جهان به شکل خود آفريده‏هاست، و به آن روايت استدلال مي‏کنند که: «خدا آدم را بر صورت خود آفريد» و مي‏گويند بهشت و دوزخ و رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در کار نيست. قيامت به نظر آنان بيرون شدن روح از چارچوب خود و رفتن آن به چارچوب ديگر است، اگر در قالب اول نيکوکار باشد، به قالبي بهتر مي‏رود که بهترين قالب ممکن در دنياست؛ و اگر بدکار يا ناآگاه باشد، به بدن برخي از جانواران بلاکش دنيا يا برخي جنبندگان ز شتر وي مي‏رود. آنان نه نماز دارند و نه روزه و نه هيچ عبادت ديگر؛ تنها بايد آنها را که شناختشان واجب است بشناسند. همه‏ي لذتهاي دنيا بر آنان حلال است، از قبيل ناموس زنان و چيزهاي ديگر، چون ازدواج با خواهران، دختران و خاله‏هاي خود و زنان شوهردار، و خوردن مردار و مي و خون... به همين دليل همه‏ي گروهها عقيده‏ي آنان را زشت شمرده‏اند، و همه‏ي ملتها آنان را لعنت کرده‏اند. هرگاه دليلشان بر اين عقيده‏ي پليد پرسيده شود، به کجروي و گمراهي مي‏افتند، زيرا هم تورات آنان را دروغگو مي‏داند و هم قرآن آنها را لعنت مي‏کند. مي‏پندارند که خداي آنان از قالبي به قالب ديگر مي‏رود، و جانهاي ازلي همانها هستند که در آدم بود و سپس به ترتيب در ديگران پديدار شد و تا به امروز نيز ادامه دارد و پس از اين نيز دنباله خواهد داشت. اگر براستي آفريننده نيز در چهره‏ي آفريده رخ نمايد، پس چگونه مي‏توان دريافت که کدام آفريدگار ديگري است؟!

و گفتند که: فرشتگان، همان آدمي زادگانند که به پايه‏ي بلندي از دين آنها رسيده‏اند و از سر پل امتحان گذشته‏اند و صاف و بي‏آلايش شده‏اند.اينان فرشته‏اند. گاه مي‏پنداري اين گروه در برخي باورهاي خود مسيحيي‏اند، و گاه گمان مي‏کني که مادي‏اند. مي‏گويند: هيچ چيز حقيقت ندارد. اگر چنين باشد نبايد هيچ نوع گوشتي را بخورند، زيرا به نظر آنان، چهارپايان همان آدميانند که دگرگون شده‏اند، پس نبايد گوشت خويشان خود را بخورند».

در رجال کشي آمده است:

«از امام صادق (ع) درباره‏ي تناسخ پرسيدند: فرمود: پس نخستين کس را چه کس نسخ کرد؟ و شايد مراد آن باشد که عقيده‏ي به تناسخ مبني بر ازلي بودن ارواح است، و اگر ارواح حادث باشند امکان ندارد.

[46] طبرسي: احتجاج، ج 2، ص 89، چاپ مطبعة النعمان، نجف، 1386 ه ق.

[47] رجال کشي، ج 2، ص 578، چاپ مؤسسه آل البيت، قم، 1404 ه ق.

[48] پي در پي.

[49] هيچ آيتي نيست که تناسخ در آن ريشه‏دار نباشد.

[50] استعداد و قابليت.

[51] گوشت.

[52] استخوان.

[53] سه بعدي بودن.

[54] جواني.

[55] پيري.

[56] کودکي.

[57] آهنگ ديگري بر طنبور افزودند (طنبور نوعي ساز است).

[58] چاپ شده.

[59] چاپخانه‏هاي خارج از کشور.

[60] فرمان ويژه‏اي درباه‏ي لعنت کردن و بيزاري جستن از آنها داده شد.

[61] طوسي: کتاب الغيبة، ص 249، چاپ مکتبة نينوي الحديثه، تهران.

[62] خدايي.

[63] حلال بودن ازدواج با بستگان نزديک.

[64] طوسي: کتاب الغيبة، ص 244، چاپ مکتبة نينوي الحديثه، تهران.

[65] بافته‏ها.

[66] ارتباطي.

[67] پيرو تناسخ.

[68] پيرو اديان توحيدي نيست.

[69] جانواران مسخ شده.

[70] قورباغه.

[71] سپس از مرکبات مي‏شود، پس از آن که در ميان جانوران دگرگون شده و خشم گرفته درآيد، تا آن که قائم ما خانواده به پا خيزد و گردنش را بزند، و اين است آيه‏ي «أمتنا اثنتين» (ما را دوباره کشتي...) سوره‏ي غافر، آيه‏ي 11 - به خدا سوگند عمر سعد پس از کشته شدن به صورت ميموني شد که زنجيري به گردن داشت، و مردم دنيا را مي‏شناخت و آنان او را نمي‏شناختند. به خدا سوگند اين روزگار نمي‏گذرد مگر آن که دشمنان ما آشکارا مسخ شوند، تا آن جا که هر يکي از آنان به صورت ميمون و يا خوک در آيد و کيفر سختي در برابر آنهاست.

[72] طبرسي:مجمع البيان، ج 4، ص 493، چاپ اسلاميه.

[73] فصلت، 53؛ يعني نشانه‏هاي خود را در گوشه و کنار جهان و در جانهاي خودشان به آنها مي‏نمايانيم.

[74] عبد علي بن جمعه‏ي حويزي: نور الثقلين، ج 4، ص 556، چاپ اسماعيليان، قم.

[75] تأويل شده، به معناي ديگري بازگردانده شده.

[76] از مادر به دنيا نيامده باشند و دوران کودکي و جواني را نگذرانده باشند.

[77] با اين جهان که جانها به تن در آيد و تنها به جان رسد، و خويها و کردارها شخصيت و عينيت پيدا کند.

و معاني هر يک با چهره‏ي مناسب خود پديدار مي‏شوند، و مسائلي چون ديدنيهاي شب معراج و چهره‏ي فرشتگان و پيامبران و ارواح انساني افراد امت را بر اين معنا حمل بايد کرد؛ و همچنين آمدن امامان به نزد کسي که در حال مرگ است، بلکه سؤال در قبر و آسودگي و عذاب قبر، آمدن مردگان به ديدار کسان خود پس از مرگ، و به نظر مي‏آيد که فرود آمدن عيسي نيز از اين قبيل باشد.

صدوق - که رحم برتربت پاکش باد - چنين مي‏فرمايد: فرود آمدن عيسي همان بازگشت او به دنيا پس از مرگ است، زيرا خداي بزرگ فرموده: «من زندگي تو را به پايان مي‏رسانم، تو را به سوي خودم بالا مي‏برم» - سوره‏ي آل عمران، آيه‏ي 55 - و همچنين روايات بسياري داريم که از اهل بيت (ع) رسيده و مي‏گويند خدا در زمان مهدي گروهي را که سالها پيش مرده‏اند و از شيعيان پاکدل و باايمان هستند، زنده مي‏کند تا به ثواب ياري و به کمک به او برسند و از ديدن دولت او شادمان شوند. گروهي از دشمنان او را نيز که يکپارچه دشمني با او هستند، زنده مي‏کند تا وي از آنان انتقام بگيرد؛ آنان به کيفري که سزاوار آنند برسند و دست شيعيان او کشته شوند، و يا با ديدن بزرگي آن حضرت به خواري بميرند. اين همان «رجعت» است که تنها ياران شيعه‏ي ما به آن ايمان دارند، و برخي از آيات حشر و بعث را به نقل از امامان خويش به اين معنا تفسير کرده‏اند.

در حديثي ابي الطفيل درباره‏ي رجعت آمده است:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اين دانش ويژه‏اي است که امت مي‏توانند از آن بي‏خبر باشند و علم آن را به خدا حواله دهند. مي‏گويد: علي (ع) آيات بسياري را خواند و به گونه‏اي دلنشين تفسير فرمود تا آن جا که ايمان من به قيامت بيشتر از ايمان من به رجعت نبود...

از امام باقر (ع) درباره‏ي رجعت روايت شده که فرمود: «اين قدرت خداست آن را رد نکن».

بسياري از اوقات ميان آنچه که با چشم ديده مي‏شود، و آنچه به خيال در مي‏آيد اشتباه رخ مي‏دهد، با آن که دو با هم تفاوت دارند، چه بسا چيزي که در چشم حس کم آيد و در خيال بسيار، و برعکس، خداي متعال فرمود: «آن گاه که خدا آنان را به هنگام درگيري در چشم شما اندک نمود و شما را پيش آنان کم جلوه داد» - سوره‏ي انفال آيه‏ي 44 - و خداي متعال فرمود: «آنان را دو برابر خويش مي‏ديدند، گويا به راستي چنين به چشم مي‏آيند» - سوره‏ي آل عمران، آيه‏ي 13 - در حالي که چشم حسي دو برابر آنان نبودند و تنها در چشم خيال چنين مي‏نمودند؛ و اين درباره‏ي خيال درست است و درباره‏ي حس چنين نيست، زيرا اين دو جهان با هم تفاوت دارند، و اين مانند آن است که در خواب مي‏بيني که شير مي‏خوري و اين جز با چشم علم چنين نيست، آنچه که تو ديدي که همان علم است جز به چشم خيال نيامده، و اين مي‏رساند که نه رؤيت (ديدن) لازم است با چشم سر باشد و نه چيز ديدني. و ديدني را از آن روي ديدني خوانند که به چشم آمده، بلکه چون به تمام معني در برابر انسان آشکار شده، و اگر پديدار شدن آن با نيروي ديگري انجام گرفته باشد، باز هم ديدن بر آن راست مي‏آيد، چون صورتهايي که خفته در خواب همواره مي‏بيند. پس روح اگر قوي باشد، بهتر مي‏تواند صورت بيافريند،و آنچه در نظر آورده، موجوداتي خارجي هستند که خود در پيش او حاضرند، به شرط آن که توانايي و نورانيت او تا اين پايه باشد.

[78] مجلسي: بحارالأنوار، ج 53، ص 74؛ عياشي: تفسير، ج 2، ص 114.

[79] انفال، 44.

[80] آل عمران، 13.

[81] جهان پايين.

[82] اسراء، 7؛ يعني دوباره نوبت را به شما و با دارايي و فرزندان شما را کمک کرديم.

[83] يونس، 91: آيا اکنون (توبه مي‏کني) با آن که پيش از اين نافرماني کردي و از تبهکاران بودي؟

[84] ناگزير و بي‏اختيار در کار خويش.

[85] حيکمت الهي از پذيرفتن توبه‏ي چنين کساني خودداري مي‏کند، و پذيرش توبه تنها به برخي از اوقات اختصاص دارد. اين پاسخ بر مذهب اماميه درست است و روايات پي در پي از آل محمد (ع) رسيده، مثلا درباره اين آيه که:

«روزي که برخي از نشانه‏هاي پروردگار تو برسد، جاني را که ايمان نياورده، يا در ايمان خود نيکي به دست نياورده، ديگر ايمان سود ندهد. بگو چشم به راه باشيد که ما نيز منتظريم» انعام، 158.

فرموده‏اند: اين آيه درباره‏ي حضرت قائم (ع) است که چون آشکار شود، توبه‏ي مخالفان را نمي‏پذيرد.

[86] شيخ مفيد: الفصول المختارة من العيون و المحاسن، ص 117 - 115.

[87] دگرگوني در جهان.

[88] شگفتي.

[89] کشندگان.

[90] معناي آنها.

[91] فرزند و نواده.

[92] تهذيب شيخ طوسي، ج 6، ص 72.

[93] فرمود: اين قدرت خداست و جز «قدري» ها کسي آن را رد نکند. آن قدر را انکار نکن! آن را انکار نکن! براي پيامبر خدا سبدي از ليف خرما آوردند که خوشه‏اي داشت به نام سنت، و رسول خدا از آن تناول فرمود و درست مانند پيشينيان [در اين امت واقع خواهد شد.]

[94] پرهيزگاري.

[95] پيران.

[96] صفار: بصائر الدرجات، ص 492 - 490، چاپ کتاب 1380 ه ق.

[97] آيين کفرآميز تناسخ.

[98] خدا راهنماست.