بازگشت

ترجمه


عبدالله پسر ادريس گفت: هنگامي كه كشته شد حسين (ع)، خواستند گروه مردم پايمال كنند او را اسبها، پس گفت فضه مر زينب را كه: اي خاتون من! سفينه آزاد كرده ي پيغمبر خدا شكسته شد كشتي او، و بيرون رفت به سوي بيشه اي، پس ناگاه برخورد به شيري، پس به وي گفت: اي شير! من آزاد كرده ي پيغمبر خدايم. پس آواز كرد شير برابر او، و به راه شد، تا واداشت او را به راه، و در اين بيابان شيري در كناري است، بگذار بروم به سوي او و آگاهش كنم به آنچه اين گروه كردار مي نمايند فردا، و رفت فضه به سوي شير و گفت: اي شير! و شير سر خود را برداشت پس گفت: مي داني چه مي خواهند بكنند فردا با تن حسين؟ خواهند لگد


كوب اسب نمايند پشت او را. پس به راه در آمد شير تا آن كه آمد و نهاد دو دست خود را بر پيكر حسين. پس رو كردند سواران، و چون نگريستند به سوي شير، گفت عمر سعد: هنگامه را پراكنده نكنيد، برگرديد. پس برگشتند.