بازگشت

بيانات


پوشيده نيست كه در سخن او هنر براعت استهلال (اشاره به مضمون سخنان بعدي) به كار رفته است؛ گويا در كلمه ي (خط) معناي (زين) گنجانيده شده، و معنايش اين است كه همانند آن زينت است. و زيور بودن مرگ براي آدمي از آن روست كه او را از آلودگيهاي جهان طبيعت و پستي دنيا مي رهاند، و او را از تنگناي جهان جسماني و زندان جهان امكاني آزاد مي كند و به جهان روحاني مي برد؛ گويا با مرگ، پاكي جانها و روشنايي آنها پديدار مي شود و از قالب تن مي رهند. در روايت آمده است كه: «مرگ براي مؤمن مانند كندن جامه ي چركين و پوشيدن لباسهاي گرانبهاست» به همين دليل، اوليا بسيار به مرگ علاقه داشتند، زيرا آنان را از همنشيني جانوران مردم آزار و درندگان خون آشام مي رهاند. سنايي چه خوب گفته:



گرفتم كه خود مرگ لذت ندارد

نه آخر خلاصي دهد جاوداني؟!



سپس امام (ع) بر نكته اي كه در آغاز گفته، دليل مي آورد كه در مرگ، رسيدن به دوستان و ديدار نزديكان است. اين كه فرمود: «آرامگاهي براي من برگزيده اند...» نشانه ي بزرگي خاك اوست و اين كه خدا آن را براي او برگزيده، و موفق همين معناست اين روايت كه:؛ فرشتگان چيزي از خاك قبر را برمي دارند و در نطفه ي آفريده از آن مي پاشند و به همين دليل مؤمن در هواي آن است».

اين كه فرمود: «گويا مي بينم بند بندم را... نشانه ي علم امام است به اين كه بريدن شريفش چه خواهد گذشت. عسلان به ضم، گويا جمع عاسل يعني گرگ است، يا تنها گرگ درنده را مي رساند، كه بر وزن عسل با ضم و تشديد «بر وزن حجت» نيز جمع بسته مي شود، و بر وزن عواسل نيز مي آيد. و عسلان يا جمع عاسل است چون راكب و ركبان، و يا جمع عسلي است كه ماده گرگ را مي رساند، چنان كه در حياة الحيوان آمده است. پس مانند سكران و سكري است. در هر حال، جمع قياسي بوده و به همين دليل اهل لغت در كتابهاي خود آن را نياورده اند. امام (ع) دشمنانش را به گرگ تشبيه كرده، زيرا خشم آنان فراوان و رحم آنان بر شكار خود كم بوده است.

نواويس، جمع ناووس (گورستان مسيحيان) است، و گفته اند كه نواويس روستاي بزرگي بوده كه در جاي كنوني قبر حر بن يزيد واقع مي شده است.

كربلا در كتاب معجم البدان چنين معنا شده كه از كربله يعني سستي پاها گرفته شده، گويا اين زمين خيلي نرم بوده. كربله به غربال كردن گندم و دانه هاي ديگر نيز گفته مي شود، زيرا دانه ها را از سنگ چاك مي كند.

گروهي از مقتل نويسان آورده اند كه چون حسين (ع) به اين سرزمين رسيد، اسبش جلوتر نرفت و هر چه او را با تازيانه زد، از جاي نجنبيد. از نام آن زمين پرسيد، گفتند: ماريه. گفت: شايد نام ديگري هم داشته باشد؟ گفتند: كربلا. فرمود: الله اكبر، زمين كرب (گرفتاري) و بلاست و جاي ريختن خون ما.

در مجمع البحرين و نيز بنا به گفته اي در كشكول بهايي آمده است: روايت شده كه امام (ع) آن زمينها و حوالي آن را به شصت هزار درهم از مردم نينوا و غاضريه خريد و آن پول را به عنوان صدقه به آنان بخشيد و زمين را نيز به آنان داد به شرط آن كه قبر او را به مردم نشان دهند و زائران او را تا سه شبانه روز ميهمان كنند.

اين كه فرمود: «شكمهاي خود را پر مي كنند»، از آن جاست كه چون حضرت لفظ عسلان (گرگها) را استعاره آورده تا آن جانهاي پليد و دلهاي سخت را نشان دهد؛ به همين دليل آنان را داراي كرش (شكنبه) دانست، با آن كه كرش مربوط به حيوان است و به جاي معده ي انسان حساب مي شود.

و جوف با ضم جمع أجوف (تهي) است. مقصود حضرت اين است كه با كشتن من شكم آنها سير مي شود.

ابن الأثير در كامل التواريخ مي نويسد: «هنگامي كه حسين (ع) به نينوا نزديك شد، از مجمع بن عبيدالله عامري پرسيد كه وضع مردم در

كوفه چگونه است؟ گفت: بزرگان كوفه رشوه هاي كلاني گرفته اند و توبره هاي خود را پر كرده اند...» و غرائر جمع غراره است كه همان توبره و معرب كواله است. أجربه جمع جراب (كيسه) است، و سغب به فتح و سكون، جمع ساغب يعني گرسنه، مانند: سفر و سافر. و مفهوم جمله ي «لا محيص...» اين است كه «با وجود سرنوشت، احتياط سودي نمي بخشد».

اين كه فرمود: «خشنودي خدا خشنودي ماست» هدفش خشنودي به تقدير خداوند است؛ يعني پرخاش نكردن و خشمگين نبودن بر آن. كسي كه بداند خداوند جز خير بندگانش چيزي را نمي خواهد، ناگزير به آنچه او كرده راضي مي شود، هر چند ريزه كاري هاي آن را نداند و خير و سود آن را در نيابد. و اين درجه ي مؤمناني است كه خدا از آنان خشنود است، و آنان از او خشنود. در روايت آمده است كه: «داناترين مردم به خدا، راضي ترين آنان به قضاي اوست». و اين درجه از درك رنج سختيها و صبر يعني خويشتن داري از بي تابي جدا نيست، كه نخستين پله ي ايمان است. در روايت است كه پيامبر (ص) از گروهي از ياران پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: مؤمنانيم. فرمود: نشانه ي ايمان شما چيست؟ گفتند: به هنگام سختي شكيباييم و در هنگام فراخي نعمت سپاسگزار، و به هنگام قضا و قدر بدان راضي و خشنوديم. فرمود: به خداي كعبه سوگند كه شما مؤمنانيد. وء اين پذيرش اجمالي اين است كه خدا بر آنچه بر يكايك بندگان مي گذرد، آگاه است و از هيچ چيز عاجر و ناتوان نيست و تنها بهترين و سودمندترين چيزها را براي بندگان خود مي پسندد. چه خوب گفته:



گر آزرده ور مبتلا مي پسندد

چه خوش تر از آن كو به ما مي پسندد



ندانم كه ناخوش چه و خوش كدامين

خوش است آنچه بر ما خدا مي پسندد



پايه اي ديگر برتر و والاتر از اين هم هست، و آن اين كه عشق، او را از درد و رنج گرفتاريها رهانيده، و هرگاه عشق در دلي جاي بگيرد و نيرومند شود و تمام همت كسي را فرا گيرد، گويا از درد غافل مي شود و آن را احساس نمي كند؛ درست مانند اين كه جنگجوي ميدان نبرد چه بسيا زخمي شود ولي درد آن را در نيابد و هرگاه خون از بدنش روان شد، آن گاه بفهمد. و راز اين نكته آن است كه چون عشق چيزي بر دل چيره شد، از چيزيهاي ديگر بي خبر مي شود، (و خدا براي مرد، دو دل در اندرونش ننهاده) و اين درجه ي ياران حسين بود.

«كشي» روايت كرده كه حبيب بن مظاهر از هفتاد نفري بود كه حسين (ع) را ياري كردند و با كوههاي آهن روبرو شدند و نيزه ها را به سينه و شمشيرها را با چهره هاي خود استقبال كردند، در حالي كه امان و مال و ثروت فراون به آنها داده مي شود و آنها نمي پذيرفتند و مي گفتند: اگر حسين (ع) كشته شود، يكي از ما بتوانيم مژگان خود را حركت دهيم، عذري نداريم، تا اين كه در اطراف او كشته شدند...

و در خرايج است كه پيامبر (ص) به حسين (ع) فرمود: به همراه تو گروهي از يارانت كشته مي شوند كه رنج آهن را نمي چشند. و نبرد عابس بن شبيب و در آوردن زره و كلاه خود مشهور است.

درجه ي ديگري نيز داريم كه بالاتر و برتر است و آن اين كه خداوند، صفات بنده را در صفات خود و اراده ي او را در اراده ي خود و خشنودي او را در خشنودي خود و خشم او را در خشم خود محو و گم كند، و ديگر اعتراض و نارضايتي براي او نماند؛ اگر چيزي را از خدا مي خواهد به فرمان خود اوست، و يا تنها براي اجراي فرمان دعاست نه رسيدن به مراد؛ به همين دليل در دعا چيزي را مي خواستند پذيرفته نمي شود، و اوليا نيز چنين بودند، و حال آن كه دعا با رضا منافاتي ندارد، چنان كه در جاي خود آمده، و كسي كه اين شعر را گفته:



مي شناسم من گروهي ز اوليا

كه دهانشان بسته باشد از دعا



يا اشتباه كرده و يا مغالطه نموده. و شايد مراد امام (ع) در اين خطبه چنان كه خود اشاره دارد اين باشد كه رضاي خود را مقدم مي داريم. و در روايات ما آمده است كه همواره سوره ي فجر را بخوانيد، زيرا آن سوره ي حسين است. در اين سوره آمده كه: آيا نشنيدي سخن خداي را كه: «اي روان آسوده! به سوي پروردگارت بازگرد كه تو خشنودي و از تو خشنودند» (سوره ي فجر، آيه ي 28 - 27) و مقصودش حسين (ع) است. محمد بن العباس در كتاب «ما نزل في العترة» اين روايت را آورده است. اين كه فرمود: «در باغ بهشت» حظيره بر وزن فعليه از خطر به معناي جلوگيري است، و در اصل نام جايي است كه ديواري از ني آن را در ميان گرفته باشد، و جاي گردآوري گله است. اين كنايه از بهشت يا جهات آخرت به طور كلي است، و هدف نزديك بودن آنها به پيامبر است. مقصود خانه هاي فرشتگان قدسي است، و مي خواهد برساند كه تن پاك او را به آسمان مي برند، چنان كه اگر خدا بخواهد، اين نكته خواهد آمد. در جلد دهم بحارالانوار در شرح اين خطبه چيزهايي آمده است كه انسان را به شگفتني وا مي دارد، و هيچ يك از خردمندان را ياراي پذيرش آنها نيست. احترام بدنهاي آنان (ع) بر درندگان بلكه بر زمين با روايات قطعي ثابت شده و ياران او نيز از شر درندگان در امانند.

نزديك به مضامين اين خطبه در خطبه ي زينب آمده است كه فرمود: اين بدنهاي پاكيزه گرفتار گرگان و كفتارها شده، يعني در بيابانهاي دور افتاده، و جز درندگان صحرا كسي به سراغ آنها نمي آيد و ديدار كننده اي ندارند. نمونه ي اين كنايات در قصيده ي دعبل درباره ي شمارش قبرهاي بني هاشم فراوان است، از جمله:

(ديدار كننده اش كم است، جز آن كه چند كفتار و عقاب و لاشخور به ديدار آن مي روند).


لا يخفي ما في كلامه من البراعة و الاستهلال لما هو بصدده، و كأنه ضمن «خط» معني


«زين» يعني قدر زينة له، و كون الموت زينة لولد آدم باعتبار تخلصه من كثافات عالم الطبيعة و درن الدنيا و الخروج عن ضيق العالم الجساني و حبس العالم الامكاني و الانتقال الي العالم الروحاني، فكأنه يظهر صفاء النفوس و بهائها بواسطة الموت و الانسلاخ من قالب البدن، و ورد: «أن الموت للمؤمن كنزع ثياب و سخة و لبس ثياب فاخرة» [1] و من هنا كان الأولياء شديد الشوق الي الموت، لما فيه من التخلص من معاشرة الحيوانات الموذية و السباع الضارية، و نعم ما قاله السنائي:



گرفتم كه خود، مرگ لذت ندارد

نه آخر خلاصي دهد جاوداني؟!



ثم استدل عليه السلام لما بدء به الكلام بأن في الموت مواصلة الأحباء و ملاقاة الأقرباء.

قوله عليه السلام: «و خيرلي مصرع...» يدل علي شرافة مدفنه (ع) و أنه مما اختاره الله له، و يأتي ما يدل عليه من شرافة أرض كربلاء، و يؤيده ما ورد من أن «الملائكة يأخذ شيئا من تراب المدفن و يذره في النطفة المخلقة منها، و لا زال قلب المولود يحن اليه». [2] .

قوله: «و كأني بأوصالي...» يدل علي علمه (ع) بما يجري علي جسده الشريف، و «العسلان بالضم كأنه جمع عاسل، و هو الذئب او العادي منه، يجمع أيضا علي العسل بالضم و التشديد. و العواسل و العسلان اما جمع العاسل كراكب و ركبان، و اما جمع العسلي و هي أنثي الذئب، كما في «حياة الحيوان»، فيكون كسكران و سكري. و علي أي حال فالجمع قياسي، و لذا لم يضبطه اهل اللغة فيما عندنا من كتبهم. شبه (ع) اعدائه بالذئاب، لما فيها من شدة الغضب و قلة الترحم علي الفريسة.

و النواويس جمع ناووسي و هي مقبرة النصاري، و قيل ان النواويس كانت قرية عظيمة حيث الآن مقبرة الحر بن يزيد (رضي الله عنه)، و اما كربلاء فعن «معجم البلدان» أنها مأخوذة من «الكربلة» بمعني الرخاوة قي القدمين، سميت بذلك لرخائة في تلك الأراضي، و الكربلة تنقية الحنطة من الحصباء و نحوها أيضا، سميت بذلك لنقاوتها من الحصباء [3] .

و روي جمع من ارباب المقاتل و السير أن الحسين (ع) لما وصل الي تلك البقعة لم يتخط فرسه، و كلما ضربه بالسوط لم يتحرك، فسئل عن اسم الأرض، قالوا: مارية، قال: و لعل لها اسما آخر؟ قالوا: كربلاء، فقال: الله اكبر! أرض كرب و بلاء و مسفك الدماء [4] .


و في «مجمع الحرين» و نقل كشكول البهائي أيضا: «روي أنه (ع) اشتري تلك الاراضي و النواحي من أهل نينوا و الغاضرية بستين الف درهم و تصدق بها عليهم و شرط عليهم أن يرشدوا الي قبره و يضيفوا من زاره ثلثة أيام» [5] .

قوله عليه السلام: «فيملأن مني اكراشا» لما استعار عليه السلام لفظة «العسلان» لتلك القلوب القاسية و النفوس الغليظة، أثبت لهم أكراشا، و هي جمع كرش، و هو للحيوان بمنزلة المعدة للانسان، و الجوف بالضم جمع أجوف، يريد أن بطونهم تشبع اذا أقدموا علي قتلي.

قال ابن الأثير في كامل التواريخ: أن الحسين (ع) لما قارب نينوي سئل مجمع بن عبيدالله العامري عن خبر الناس بالكوفة، فقال له: اما اشراف الناس فقد أعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم، و الغرائر جمع غرارة و هي ما يحمل فيه التين، معرب كواله، و الأجربة جمع جراب، و السغب بالفتح و السكون جمع ساغب بمعني جائع، مثل سفر و سافر، و مفاد قوله (ع): لا محيص، مفاد قولهم: «لاينفع الحذر مع القدر» [6] .

قوله ارواحنا فداه: «رضا الله رضانا»، الرضا بالتقدير و هو عدم الاعتراض و السخط، فمن علم أن الله لايفعل بعباده الا الأصلح فلا محالة يرضي بما صنع، و أن لم يحط بتفاصيل الحكم و المصالح، و هذه مرتبة المؤمنين رضي الله عنهم و رضوا عنه. و في الخبر: أعلم الناس بالله أرضاهم بقضاء الله» [7] و هذه المرتبة لا تنفك عن ادراك ألم المكاره و لا عن الصبر و هو ترك الجزع، و هو اول درجات الايمان، روي أن النبي صلي الله عليه و آله سئل طائفة من اصحابه: ما أنتم؟ قالوا: مؤمنين، فقال: ما علامة ايمانكم؟ قالوا: نصبر عند البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضي بمواقع القضاء، فقال (ص): «مؤمنون و رب الكعبة» [8] .

و هو تصديق اجمالي بأن الله محيط بما يجري علي آحاد خلقه، و أنه لا يعجز عن شيئي و لا يفعل الا ما هو الأصلح بحالهم و أنفع في مآلهم، و نعم ما قال:



گر آزرده ور مبتلا مي پسندد

چه خوش تر از آن كو به ما مي پسندد



ندانم كه ناخوش چه و خوش كدام

خوش است آنچه بر ما خدا مي پسندد



و لها مرتبة اعلي من السابقة، و هي أن يدهشه الحب عن احساس ألم المكاره و المصائب، فانه اذا استقر الحب في القلب و قوي و استغرق الهم به فكأنه يغفل عن الألم و لا يحس به، كما


أن المحارب اذا غضب ربما أصابته الجراحة و لا يدرك ألمها، فاذا جري الدم استدل به عليها، و السر فيه أن القلب اذا استولي عليه حب شيئي غفل عن ما عداه «و ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه»، و هذه مرتبة أصحاب الحسين (ع). روي الكشي أن حبيب بن مظاهر كان من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين (ع) و لقوا جبال الحديد، و استقبلوا الرماح بصدورهم و السيوف بوجوهم، و هم يعرض عليهم الأمان و الاموال، فيأبون و يقولون: لا عذر لنا عند رسول الله ان قتل الحسين و منا عين تطرف، حتي قتلوا حوله... الخبر.

و في «الخرايج»: قال النبي (ص) للحسين (ع): «سيشهد معك جماعة من اصحابك لا يجدون ألم مس الحديد...» و مبارزة عابس بن شبيب و خلع الدرع و المغفر مشهورة.

و لها مرتبة أخري أعلي، و هي أن يمحو الله صفات العبد بصفاته و يكون ارادته ارادة الله، و رضاه رضاه، و سخطه سخطه، فلا يبقي ثمة اعتراض و مكروه؛ و ان دعا الله في شيئي فبأمر الله، او للتعبد بنفس الدعاء، لا قصد حصول المراد، و لذا كان الأنبياء يدعون فيما يعلمون عدم الاستجابة، و كذلك الأولياء، مع أن الدعاء غير مناف للرضا، كما بين في محله، و قد غلط أو غالط من قال:



مي شناسم من گروهي ز اوليا

كه دهانشان بسته باشد از دعا



و لعل هذه المرتبة مراده (ع) في الخطبة، كما يؤمن اليه تقديم رضا الله. و ورد في اخبارنا ادمان قرائة سورة الفجر معللا بانها سورة الحسين، و فيه: «... ألا تسمع الي قوله تعالي: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية» يعني بها الحسين عليه السلام؛ رواها محمد بن العباس في كتاب «ما نزل في العترة». قوله (ع): في «حظيرة القدس» فعيلة من الحظر بمعني المنع، و هي في الاصل موضغ يحاط عليه من قصب و نحوه ليأوي اليه الغنم، و هو كناية عن الجنة او مطلق عالم الأخر، و المراد اتصاله (ع) بالنبي (ص)، او المراد منازل القديسين من الملائكة، و يكون المراد رفع جثته الشريفة الي السماء، كما يأتي ان شاء الله. و في عاشر البحار في شرح بعض فقرات هذه الخطبة ما يقضي منه العجب مما لم يذكر في كتاب و لم يحتمله أحد من اولي الألباب، و حرمة أبدانهم عليهم السلام علي السباع بل علي الأرض معلومة بقواطع الأخبار، و حاشا أصحابه من ذلك أيضا.

و يقرب مما في هذا الخطبة ما ورد في خطبة زينب حين قالت: «و تلك الجثث الزواكي الطواهر تنتابه العواسل و تعنوها امهات الفراعل، يعني انها متروكة غير مدفونة في مفازة قفر، و لا تأتيها الا و حوش الفلوات، و ليس لها زوار يأتيها، و امثال هذه الكناية كثيرة. و في قصيدة


دعبل في تعداد قبور الها شميين قوله:



قليلة زوار سوا أن زوارا

من الضبع و العقبان و الرخمات




پاورقي

[1] مجلسي: بحارالأنوار، ج 6، ص 155؛ صدوق: معاني الاخبار، ص 274.

[2] سند روايت نشده است.

[3] حموي، ياقوت: معجم البلدان، ج 4، ص 445، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت.

[4] ابن نما: مثير الاحزان، ص 49، چاپ مدرسة الامام المهدي - قم؛ مجلسي: بحارالأنوار، ج 44، ص 381 و 383، چاپ بيروت.

[5] طريحي: مجمع البحرين، ج 4، ص 29، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

[6] صدوق: معاني الاخبار، ص 181.

[7] کليني: کافي، کتاب کفر، ص 61.

[8] طبراني: المعجم الوسيط؛ فيض کاشاني: المحجة البيضاء، 107 / 7.