بازگشت

فائدة


اخبار، گوياي آن هستند اول سال، ماه رمضان است. در دعاي منسوب به امام رضا (ع) در اقبال آمده است كه اول سال، محرم است، چنان كه در تاريخ عرب معروف است. شايد آنچه كه در اخبار درباره ي نو شدن نزول رويدادها و اندازه گيري و نزول آنها از آسمان به سوي امام زمان (ع) آمده و روايات شب قدر نيز گوياي آن است، علت آن باشد. كفعمي (ره) در حاشيه ي كتاب آورده كه: تنها سه ماه از سال با اضافه ي «شهر» (ماه) به كار مي روند، و اين سه ماه، ربيع الأول و ربيع الثاني و رمضان هستند، و ماهها را با «الف و تا» و يا واو و نون» جمع صحيح نمي بندند، و همچنين جمع مكسر هم بسته نمي شوند و نمي توان گفت: محارم، اصفر، جمائد، ارجاب، و شابين و... بلكه هر كدام كلمه ي شهر بر سر آنها درآيد، همان كلمه را جمع مي بنديم و مي گويم: «شهور الربيع (ماههاي ربيع).» پايان.

روز اول آن نزد شاهان عرب گرامي بوده است، و در آن روز دعاي زكريا نزد خدا پذيرفته شد و ادريس به بهشت رفت، و در سوم آن يوسف از چاه به در آمد، و در پنجم آن موسي از دريا گذشت، و در چهارم آن در كوه طور با خدايش سخن گفت، و در نهم آن يونس از شكم ماهي به در آمد. و سخن كه فرمود: «و ليال عشر» را در برخي از تفاسير به ده شب اول محرم تعبير كرده اند و اين خود نشانه ي بزرگداشت اين روزهاست، ولي از خبر ميثم تمار در «امالي» چنين بر مي آيد كه آنچه درباره ي خوبي ماه محرم در روايات ما آمده حمل بر تقيه مي شود و ساخته ي بني اميه و پيروان آنهاست، و آنچه در اين خبر درباره ي اسير كردن فرزندان پاك امام و زنان فاطمي (دختران فاطمه) آمده رواياتي مشهور است كه در كتابهاي مقتل و سيره فراوان نقل شده و خود بهترين گواه بر بي ديني اين گردنكشان نافرمان است.

ابوالفرج ابن الجوزي بر كفر يزيد چنين استدلال كرده كه چون او خاندان پيامبر را بر پشت شتران نهاد، و خواست كه فاطمه دختر امام حسين را به كنيزي به مردي دهد، و به او گفت: بر من حلال است كه تو را كنيز او سازم، اين سخني است كه تنها با لعنت از كنار آن نمي توان گذشت. اگر در دل او كينه هاي جاهلي و بدري نبود، با خاندان پيامبر به خوبي رفتار مي كرد.

آتش زدن خيمه ها كه در اين روايت آمده، در بسياري از كتابها نوشته شده، هر چند برخي نيز آن را ندارد چون مثير الاحزان، نوشته ي استاد فقيه «ابن نما» و كتاب «اللهوف علي قتلي الطفوف» نوشته ي سيد بزرگوار رضي الدين ابن طاوس. پيامبر از شكنجه ي با آتش جلوگيري فرمود، و اين شيوه اي است كه سابقه دارد. گويا آنان نيز از پشتيبان خود پيروي كرده اند و آتش زدن خانه ي فاطمه را براي آنها باز كرد، چنانكه در كتاب «العقد الفريد» نوشته ي «ابن عبد ربه مالكي آمده است. چه خوب گفته اند:



آتش به آشيانه ي مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه، خيمه ي آل عبا نبود



اينخبر با آنچه در «ارشاد» نوشته ي شيخ مفيد آمده دوگانگي ندارد. در آنجا آمده است:

چون ابن سعد به سوي خيمه ها آمد، زنان فرياد برآوردند و در برابر او گريستند. او به يارانش گفت: كسي به خيمه ي اين زنان نرود، و گروهي از سربازان را فرمود تا از خيمه ها پاسداري كنند و گفت: هشدار كه كسي از آنان بيرون نرود، و سپس به خيمه ي خود بازگشت.

شايد آتش در همه ي خيمه ها نيفروختند، و گروهي از زنان را براي اسيري زنداني كردند. و به همين دليل فرمان داد تا از آنها نگهباني دهند، و يا اين كه چون بازگشت سخنش را نشنيده گرفتند، مانند اين كه وقتي دستور داد هر چه از آنها گرفته اند پس بدهند، كسي فرمان نبرد.

داستان غارت و چپاول خيمه ها و ربودن زيور زنان و كودكان نيز پيش همه ي سيره نويسان، مقتل نويسان و تاريخ نويسان روشن است. شيخ دانشمند ابن نما در «مثيرالاحزان» مي نويسد: «سپس به چپاول خانوده ي حسين (ع) و زنانش پرداختند، تا آن جا كه روسري زنان و انگشتر و گوشواره و خلخال آنها را مي ربودند، و آنها را برهنه گذاشتند.

در مناقب آمده است: «شمر رو به چادرهاي امام نهاد. آنها هر چه را مي يافتند مي ربودند، تا آن جا كه گوش ام كلثوم را بريدند تا گوشواره اش را بگيرند.

صدوق در امالي با سند خود از فاطمه دختر امام حسين (ع) نقل مي كند كه گفت:

«غارتگران به خيمه ي ما آمدند. من دختر كوچكي بودم و دو خلخال طلا در پاهايم بود. مردي خلخال را از پاهايم مي كشيد و مي گريست. گفتم: چرا گريه مي كني اي دشمن خدا؟ گفت: چرا نگريم؟ من دارم دختر رسول خدا را غارت مي كنم گفتم: خوب غارت نكن! گفت: مي ترسم اگر من نبرم ديگري بيايد و اينها را ببرد. هر چه در چادرها بود چپاول كردند، تا آن كه رواندازها را از پشت ما كشيدند.

مي گويم:

رايت اين گونه است، ولي اندكي شگفت آور مي نمايد: زيرا فاطمه دختر امام حسين (ع) پيش از رويداد كربلا به همسري پسر عمويش حسن بن مثني درآمده بود، چنان كه ابوالفرج اصفهاني و ديگران آورده اند. پس چگونه مي تواند دختركي خردسال باشد؟ و دانشمندان نسبت شناس، دختر ديگري به نام فاطمه را جز اين دختر براي امام حسين ثبت نكرده اند.

سيره نويسان مي گويند كه مردم براي چپاول خيمه ها و بردن زعفران و زيور و زينت و شتر يورش آوردند و تن پوش زنان را بردند. در كتاب نورالعين آمده كه مردي روسري از سر زني ربود و گوشواره اش را ديد. كوشيد آن را به در آورد و چون نتوانست، با دندان گوش او را بريد، خون بر لباسش ريخت، و آن زن از درد بسيار، فرياد برآورد.

در كتاب «كشف الغمه» آمده است: شمر ملعون در بار و بنه ي امام حسين (ع) مقداري طلا يافت، اندكي از آن را به دختر خود زرگر برد. هنگامي كه زرگر طلا را در بوته نهاد، خاك و مس شد. چون به پدرش خبر داد، نزد زرگر آمد و گفت: در حضور من آن طلا را ذوب كن، چنين كرد باز هم مانند اول شد. هشدار

امانتهاي پيامبر و يادگارهاي امامت پيش صاحبان گم ماند و به غارت نرفت، زيرا امام حسين (ع) آنها را به كربلا نياورد، بلكه در مدينه نزد ام سلمه نهاد، زيرا مي دانست كه در كربلا چه مي شود.

روي في الكافي بسنده عن الصادق (ع) قال: ان الحسين (ع) لما صارر الي العراق استوع ام سلمة - رضي الله عنها - الكتب و الوصية، فلما رجع علي بن الحسين دفعتها اليه و فيه أيضا عن الباقر (ع) قال ان الحسين لما حضره الذي حضره، دعا ابنته الكبري فاطمة بنت الحسين فدفع اليها كتابا ملفوفا و وصية ظاهرة، و كان علي بن الحسين مطبونا فدفعت الكتاب بعد ذلك الي علي بن الحسين (ع).

و بمعنا هما روايات في كتاب «البصائر» و غيره نقلها العلامة المجلسي (ره) في امامة البحار في باب ما عندهم من سلاح رسول الله (ص). و في كتاب «اثبات الوصية» للمسعودي (ره) في آخر الكتاب: أن الحسين أوصي الي اخته زينب بنت علي في الظاهر، فكان ما يخرجمن علي بن الحسين ينسب الي زينب، سترا علي علي بن الحسين و تقية و اتقاء عليه. و الي بعض ما ذكرنا أشار السيد في اللهوف.

قوله (ع): «و لم ترع لرسول الله حرمته» يعني أنهم لو كانوا يحبون نبيهم لراعوا ذريته، و لم كرم عليهم رسول الله لكرم عليهم من كان كريما عليه، و لقد ذبحوا من كان اكرم عليه من كريمته، و كثير عزة أصدق منهم، حيث قال:



لقد علمت بالغيب أني أخونها

اذا هو لم يكرم علي كريمها



و قال الصادق (ع): عجبا للعرب، كيف لا تحملنا علي رؤسهم و الله يقول: «و كنتم علي شفا حفرة من النار فأنقذ كم منها..» الخبر.

و أقول: و لقد عمل المنافق عمر بن سعد بتمني مولينا الصادق (ع) حيث نصب رأس الحسين عليه السلام علي رمح طويل فوق رأسه يوم ورد الكوفة. قوله (ع): «ان يون الحسين...» يدل علي أن مصاب الحسين لا يندرس علي كرور الليالي و مرور الأيام، و لا يطفي حزنهم عليه بتكاثر السنين و الاعوام، و أنهم كانوا يجددون المآتم في كل المحارم، و يتكففون فيها عن لذائذ المشارب و المطاعم، و يحبون لمحبيهم تذكار تلك الملاحم، و لهذا اتسي بهم شيعتهم في كل البلاد سيما بلاد الأعاجم، بل دل بعض النصوص علي أن نفوسهم المقدسة متفجعة علي هذا المظلوم في كل العوالم، و أن هذا الحزن سار في جميع الموجودات حتي أهل النار و الجنات و الوحوش في الخلوت و الاراضي و البلاد، و لعل الله يوفقني لشرح هذه الجملة في الأحاديث الآتية ان شاء الله.

روي الشيخ الثقة «ابن قولويه» في كتاب «كامل الزيارة» عن أبي بصير، قال: كنت عند أبي عبدالله (ع) أحدثه، فدخل عليه ابنه، فقال: مرحبا، و ضمه اليه و قبله و قال: حقر الله من حقرركم، و انتقم ممن و تركم، و خذل من خذلكم و لعن الله من قتلكم، و كان الله لكم وليا و حافظا و ناصرا، فقد طال بكاء النساء و بكاء الأنبياء و الصديقين و الشهداء و ملائكة السماء ثم بكي و قال: يا أبا بصير، اذا نظرت الي ولد الحسين أتاني مالا أملك بما أوتي الي أبيهم و اليهم يا أبا بصير، ان فاطمة لتبكية و تشهق، فتزفر جهنم زفرة السماء، ثم بكي و قال: يا أبا بصير، اذا نظرت الي ولد الحسين أتاني مالا أملك بما أوتي الي أبيهم و اليهم. يا أبابصير، ان فاطمة لتبكيه و تشهق، فتزفر جهنم زفرة لولا أن الخزنة يسمعون بكائها و قد استعدوا لذلك مخافة أن يخرج منه عنق أو يشرد دخانها فتحرق أهل الأرض فيكبحونها مادامت باكية و يزجرونها و يوثقون من ابوابها مخافة علي أهل الارض، فلا تسكن حتي يسكن صوت فاطمة، و ان البحار تكاد أن تنفتق فيدخل بعضها علي بعض مخافة علي الدنيا و من فيها و من علي الأرض، فلا يزال الملائكة مشفقين، يبكون لبكائها و يدعون الله و يتضرعون اليه، و يتضرع أهل العرش و من حوله، و ترتفع أصوات الملائكة بالتقديس لله سبحانه مخافة علي أهل الأرض، و لو أن صوتا من اصواتهم يصل الي الأرض لصعق أهل الأرض و تقلعت الجبال و زلزلت الارض باهلها، قلت: جعلت فداك ان هذا الأمر عظيم! قال: غيره أعظم منه مالم تسمعه! ثم قال: يا أبابصير، أتحب أتكون ممن يسعد فاطمة؟ فبكيت حين قالها.. الخبر، و نعم ما قيل:



در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است.




نطقت الأخبار بأن أول السنة شهر رمضان، [1] و في دعاء مروي عن مولينا الرضا (ع) في الاقبال [2] ما يقتيضي أن أول السنة هو المحرم، كما هو المعروف في التاريخ العربي، و لعل ما دلت عليه الأخبار بيان تحخديد دورة نزول الحوادث و تقديرها و نزولها من السماء الي ولي


العصر [ع] كما يدل عليه احاديث ليلة القدر، و ذكر الكفعمي (ره) في حواشيه أنه ليس شيي ء من الشهور يضاف اليه «الشهر» الا ثلاثة: الربيعان و رمضان، و أن الاشهر [لا] تجمع بالالف و التاء تصحيحا و لا بالوا او و النون [و لا] تكسيرا فتقول: المحارم و الاصفار و الجمائد و الارجاب و الشعابين، و ما أضيف منها يقع الجمع علي الأول، فيقال: شهور الربيع... النتهي. و اليوم الأول منه معظم عند ملوك العرب، و فيه استجاب الله زكريا و دخل ادريس الجنة، و في ثالثه خلص يوسف من الجب، و في خامسه عبر موسي البحر، و في رابعه كلم ربه علي الطور، و، في تاسعه خرج يونس من بطن الحوت، و فسر قوله تعالي: «و ليال عشر» في بعض التفاسير بالعشر الأول من المحرم، و فيه دلالة علي تعظيم هذه الأيام، و لكن يظهر من خبر ميثم التمار المروي في الأمالي [3] أن ما ورد في فضل شهر محرم في اخبارنا خارج مخرج التقية، و أنها من موضوعات بني امية و اتباعهم.

و ما في هذه الراوية من سبي الذرية الطاهرة و النسوة الفاطميات، و استقاضت به النقل من ارباب السير و المقاتل، من أعظم الشواهد الدالة علي كفر هؤلاء العتاة المردة.

و استدل ابوالفرج ابن الجوزي علي كفر يزيد حيث حمل آل رسول الله علي اقتاب الجمال، و عزم علي أن يدفع بنت الحسين (ع) الي الرجل الذي طبها و قوله لها: «لي أن أسبيكم»، و هذا قول لا يقنع لقائله و فاعله باللعنة، و لو لم يكن في قلبه احقاد جاهلية و اضغان بدرية لأحسن الي آل الرسول، و ما اشتملت عليه الرواية من اضرام النار في الخيم فمذكور في جملة من الكتب، و ان خلا بعضها منه، مثل «مثير الاخزان» للشيخ الفقيه «ابن نما» و كتاب «اللهوف علي قتلي الطوف» للسيد الأجل رضي الدين ابن طاووس، و قد النبي (ص) عن التعذيب بالنار، و هذه السياسة شنشنة أعرفها من أخرم، و كأنهم اقدوا فيها بمن تقدم تعليهم و مهد لهم الملك حين أراد حرق بيت فاطمة (س)، كما في كتاب «العقد الفريد» [4] لابن عبدريه المالكي.



آتش به آشيانه ي مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه، خيمه ي، آل عبا نبود



و لا ينا في هذا الخبر ما ذكره «المفيد» في الارشاد من أن عمر بن سعد لما جاء الي الخيم صاح النساء و بكين في وجهه، فقال لأصحابه: لا يدخل أحد منكم بيوت هذه النسوة، فوكل بالفسطاط و بيوت النسوة و علي بن الحسين (ع) جماعة ممن كانوا معه، و قال: الحفظوهم لئلا


يخرج منهم أحد، ثم عاد الي مضربه، فلعله لم تضرم النار في جميع الفساطيط و بقيت بقية دخلت النسوة فيها محبوسة للأسر و السبي، و لأجله أمر بحفظهن، أو أنه لما عاد الي مضربه لم يبطعه هؤلاء الأجلاف الكفار، كما أنه لما أمر برد ما أخذ منهن لم يسمع منه احد.

و أما حديث نهب الخيم و سلب النساء و الاطفال فمما اتفقت عليه كلمة أهل السير و المقاتل و التواريخ. قال الشيخ الفقيه ابن نما في «مثير الأحزان» و غيره: ثم اشتغلوا بنهب عيال الحسين (ع) و نسائه حتي تسلب المرأة من رأسها و خاتمها من اصبعها و قرطها من أذنها و حجلها من رجلها و بقين عرايا. [5] و في المناقب: «و قصد شمر الي الخيام فنهبوا ما وجدوا حتي قطعت أذن أم كلثوم لحلقة كانت فيها.» و روي الصدوق في الأمالي باسناده عن فاطمة بنت الحسين (ع) قالت: «دخلت علينا الغانمة و أنا جارية صغيرة و في رجلي خلخالان من ذهب، فجعل رجل يفض الخلخالين من رجلي و هو يبكي، فقلت: لا تسلبني. قال: اني أخاف أن يجيي ء غيري فيأخذه. قالت: و انتهبوا ما في الأبينة حتي كانوا ينزعون الملاحف من ظهورنا» [6] .

و اقول: هكذا جاءت الرواية، و فيها غرابة، فان فاطمة بنت الحسين كانت مزوجة من ابن عمه الحسن بن الحسن المثني قبل وقعة الطف، كما ذكره «ابوالفرج الاصبهاني» و غيره، فكيف يصح كونها جارية صغيرة؟ و لم يذكر النسابون للحسين عليه السلام بنتا أخري تسمي فاطمة غير هذه.

و ذكر ارباب السير هجوم الناس علي نهب ما في الخيم من الورس و الزعفران و الحلي و الحلل و الأبل [7] و سلب النساء بزتهن. و في كتاب «نور العين»: أخذ رجل مقنعة امرأة فنظر الي قرطها فعالجه فلم يخرج، فقطع الأذن بالسنانه و جري الدم علي ثيابها، و صاحت المرأة من شدة الوجع.

«وجد شمر - لعنه الله - ذهبا في ثقل الحسين (ع) فدفع بعضا منه الي ابنته،قد فعته الي صائغ، فلما أدخله النار صار هباء و نحاسا، فلما أخبرت أباها بذلك جاء الي الصائغ فقال: صغه بحضرتي، فعاد مثل الحالة الأولي. [8] .



پاورقي

[1] وافي، ج 2،ص 200.

[2] سيد بن طاووس: اقبال، ص 553، چاپ دارالکتب الاسلامية 1390 ه.

[3] صدوق الأمالي، ص 110، طبع مؤسسة الأعلمي، بيروت.

[4] ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 260 ، 4، چاپ دارالکتاب العربي، بيروت.

[5] ابن نما: مثير الأحزان، ص 76، چاپ مؤسسة الامام المهدي، قم 1406.

[6] ابن شهر آشوب: مناقب، ج 4 ص 112؛ صدوق: امالي، ص 140؛ سبط بن الجوزي: تذکرة الخواص، ص 228 چاپ بيروت.

[7] ابن شهر آشوب: مناقب، ج 4، ص 57.

[8] اربلي: کشف الفمة، ج 2، ص 268، چاپ دارالاضواء، بيروت.