بازگشت

دختر ديوانه صدا زد: العباس شافاني


اين قضيه توسط آية الله حاج سيد علي شاهرودي بيان شده است:

يكي از كراماتي كه اين جانب حاج سيد علي شاهرودي به چشم خودم شاهد آن بوده ام، يكي دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقريبا هر هفته، شبهاي جمعه من و همسرم دو نفري براي زيارت حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام به كربلا مي رفتيم. ايامي بود كه جوانها را مي گرفتند و لذا ما تنها مي رفتيم. بعد از پياده شدن از اتوبوس نيز احتياطا كرايه ي برگشتن را به همسرم مي پرداختم كه احيانا اگر مرا گرفتند، او خودش به ايستگاه واقع در فلكه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام برود و سوار ماشين شود و عازم نجف اشرف گردد، چون براي ايرانيها به هيچ وجه امنيتي وجود نداشت.

در همين ايام، يك شب جمعه در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول دعا و زيارت بوديم كه ناگهان ديديم حرم شلوغ شد! دختري را آورده بودند كه تقريبا هيجده يا نوزده ساله بود. پدر و مادر و عموها و داييها و عمه ها و خاله ها - همه - دور او


را گرفته و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آورده بودند و دخيل بسته بودند و شفايش را از آقا مي خواستند.

به طوري حرم شلوغ و پر سر و صدا شد كه همه از زيارت كردن باز ماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفاي دختر را از ايشان بگيرند، چون او سخت ديوانه مي نمود و حالش بسيار رقت انگيز بود. حقير نيز دست از دعا كشيده و عرض كردم: آقا جان، يا اباالفضل عليه السلام، مدتي است كه از شما كرامتي نديده ايم. امشب عوض زيارت، اين دختر را شفا بده تا ما ببينيم و بفهميم و برايمان آشكار باشد.

ناگهان همراهان وي صلوات فرستادند و هلهله كردند و دختر ساكت شد. مادر دختر آمد و نگاهي به چشمهاي او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است! رسم بود كه خدام شال سبزي به گردن مريض مي انداختند و آن را به عنوان دخيل به ضريح مقدس مي بستند. چون مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! همه ي ما دومرتبه به آقا ابوالفضل عليه السلام متوسل شديم. چندي نگذشت كه مجددا هلهلله ي مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملي كرد و گفت: نه، هنوز خوب نشده است!

سپس براي سومين بار هلهله بلند شد و اين دفعه كه مادر آمد، گفت: آري، به خدا اين مرتبه درست است! اين وقت بود كه دخترك صدا زد: پوشيه ام كو؟ عبايم كو؟ اينجا كجاست؟ «العباس شافاني»! يعني حضرت عباس عليه السلام مرا شفا داد!

مردم هجوم آوردند كه لباسهايش را به عنوان شفا و تبرك ببرند ولي خدام مانع پاره كردن لباسهايش شدند و گفتند: چون زن است، پاره كردن لباسهايش صحيح نيست. سپس اقوام دختر، وي را برداشته و گرد ضريح حضرت اباالفضل العباس عليه السلام طواف دادند.

بنده عرض كردم: يا اباالفضل، هنوز اين معجزه درست برايم آشكار نشده است! موقعيت هم به گونه اي نبود كه من داخل جمعيت بروم و مسئله را بپرسم. با خود


گفتم: خودش مي آيد! بعد از لحظاتي آمدند كه از كنارم رد بشوند، وي به من سلام كرد و گفت: «عمو جان، حالت چطور است؟» و سپس در رواق رفت و مشغول زيارت شد.

باز هم من احتياط كردم و براي اطمينان كامل به همسرم گفتم: برو ببين زيارت را درست مي خواند يا نه؟ همسرم رفت و سپس آمد و گفت: آري، صحيح مي خواند! من خوشحال شدم و همراه عيال به نجف اشرف برگشتيم. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان، ج 1، ص 455.