بازگشت

شفاي دختر هيجده ساله ي ديوانه


حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ عبدالله مبلغي آباداني، از حوزه ي علميه ي قم، موردي از مشاهدات خويش را چنين بيان داشته اند:


در سال 1340 شمسي به اتفاق خانواده ام، به آبادان سفر كرديم. با اينكه در اولين شب ورود به آبادان، قصد زيارت كربلا نداشتيم، ولي در صبح فردا پس از انجام فريضه، همسرم گفت: ديشب من در خواب حضرت قمر بني هاشم عليه السلام را ديدم كه به اتفاق ايشان همسفر بوديم و من به محضرشان عرض كردم: آقا، ميل داريم كه به حضورتان شرفياب بشويم. چون سالهاست كه آرزوي زيارت سرور شهيدان امام حسين عليه السلام و جناب شما را در سر مي پرورانيم. من اين خواب را به «سفر عتبات در آينده» تعبير كردم.

شب ديگر باز خوابي شبيه همين خواب ديد و مشاهده كرد كه گويا شب پانزدهم شعبان است و ما در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ايستاده ايم. اين خواب را نيز با بنده، در ميان گذاشت. در باب تعبير اين خواب، ديگر حرفي نزدم.

فرداي آن روز به مدرسه ي علميه ي شهر آبادان، كه به همت و سرپرستي حضرت آيت الله آقاي حاج شيخ عبدالرسول قائمي تأسيس شده بود، وارد شدم. حاج شيخ فرمود: عبدالله، ميل داري به عتبات بروي؟ من، كه هر دو خواب را فراموش كرده بودم، عرض كردم: آقا سر به سرم مي گذاري؟ ايشان فرمود: خير، جدا عرض مي كنم. بنده گفتم: من با خانواده آمده ام و تنها نيستم!

ايشان فرمودند: ديشب در عالم خواب ديدم كه شما را به عتبات فرستاده ام و مهمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هستيد! در خواب ديدم كه ندايي به من داده شد و من به ايشان پاسخ مثبت دادم. پس حضرت آقاي قائمي جواز عبور و مبلغ ده دينار عراقي نيز لطف فرمودند.

آن روز ناهار را مهمان حجةالاسلام آقاي حاج سيد محمد هاشمي واعظ بوديم. ناهار نخورده به طرف گاراژ قريه ي قسوه حركت كرديم. شب را در قسوه مانديم. پس


از اذان صبح از طرف فاو به بصره، از بصره به كاظمين، و از آنجا به كربلا رفتيم و درست در شب پانزدهم شعبان وارد كربلا شديم و شب را در حرم امام حسين عليه السلام بيتوته كرديم! صبح بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شديم و اول طلوع آفتاب از حرم خارج شديم و در صحن مطهر مقداري استراحت نموديم.

در اين موقع، خانم جواني كه در حدود هيجده سال از عمرش مي گذشت و چند مرد و دو نفر خانم وي را همراهي مي كردند و حالت جنون شديدي در او مشاهده مي شد، وارد صحن گرديد. همراهانش عباي عربي بر بدن عريان او افكنده بودند. زماني كه او را نزديك ايوان حضرت ابوالفضل عليه السلام بردند، يكي از زنان مي گفت: يا قمر بني هاشم، آبروي ما در ميان قبيله رفت و ديگر حيثيتي نداريم. ترا به جان مادرت فاطمه ي زهرا، ما را ياري ده و آبروي رفته ي ما را به ما بازگردان!

دختر را به حرم بردند، من و همسرم وارد حرم شديم تا جريان را از نزديك ببينيم؛ البته من چشمان خود را بسته بودم. دختر را نزديك ضريح مطهر بردند.

بيش از پنج دقيقه طول نكشيد كه ناگاه آن دختر ضجه زد و گفت: غطيني! غطيني! قد أعطاني ابن فاطمة ما أردت منه. يعني: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد، به خدا قسم پسر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آنچه از او مي خواستم به من داد!»

خدام حرم فورا عبا بر سرش انداختند و براي او لباس آوردند، ولي مردم با ديدن اين منظره عباي او را پاره پاره كردند و دوباره عبا برايش آوردند و عباي دوم را نيز مردم به عنوان تبرك بردند. چنان ضجه و ناله در حرم مطهر آقا قمر بني هاشم عليه السلام بلند شد كه عموم مردم از زيارت باز ماندند.

هر كجا آن دختر قدم مي گذاشت زائرين جاي پاي او را مي بوسيدند. يك هفته از


اين جريان گذشت. ما در باب وضع مزاجي وي از بعضي از اهالي كربلا سؤال كرديم. آنان جنون قلبي او را تأييد، و سلامتي او را بعد از عنايت حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مورد تأييد قرار دادند. آنها افزودند كه وي پس از شفا يافتن به قبيله ي خود برگشته است و چادرنشينان به استقبال او آمدند و برايش قرباني كردند.

اين بود مشاهدات حقيرت از كرامت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، كه همسرم نيز شاهد آن بود. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان، ج 1، ص 479.