بازگشت

شفاي زن يهودي در عالم رويا توسط حضرت ابوالفضل و شيعه شدن او و شوهرش


يكي از بزرگان اهل منبر نقل كرد از واعظي شنيدم كه مي گفت:

من در قوچان بودم، يك يهودي مرا براي روضه خواندن به خانه اش دعوت كرد! من شگفت زده به خانه اش رفتم و او گفت: مي خواهم مسلمان شوم! علت اسلام آوردن وي را پرسيدم، گفت: همسر من بيمار بود. ديشب موقعي كه از تجارتخانه ام وارد منزل شدم، ديدم بسيار گريان است. از علت گريه اش سؤال كردم.

همسرم در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمنده ام؛ زيرا حدود هفده سال است كه به مرض روماتيسم پا دچار هستم و به كلي از حركت كردن عاجز مي باشم و با آنكه شما هزينه ي فراواني صرف نموده ايد، از بهبودي نااميدم. امشب مي خواهم به حضرت ابي الفضل عليه السلام متوسل شوم، زيرا بعضي از اوقات مي ديدم كه زنان مسلمان يكديگر را براي روضه خبر مي كردند و چون من از آنان پرسش مي كردم چه خبر است؟ مي گفتند: ما در مجلس عزاداري حاضر مي شويم و در آنجا متوسل به حضرت عباس عليه السلام مي گرديم و خداوند به واسطه ي اين توسل بيماران ما را شفا مي دهد و حاجاتمان را روا مي سازد. من هم امشب مي خواهم متوسل به آن سرور بشوم و براي مظلوميت او اشك بريزم. چنانچه شفا يافتم آيا حاضر هستي كه مسلمان شوي؟!

من گفتم: بلي. سپس ديدم كه او با گريه مي گفت: يا اباالفضل، يا اباالفضل! مدتي بعد


مرا خواب درربود و طولي نكشيد كه شنيدم همسرم مي گويد: برخيز، نگاه كن! برخاستم و ديدم اطاقي كه تاريك بود، روشن شده است و زوجه ام با حال سلامتي، در صورتيكه قبلا نمي توانست بايستد، برپا ايستاده است و مي گويد: الان حضرت ابي الفضل عليه السلام در اينجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو كن.

همسرم گفت: شما كه خوابيديد، من آن قدر تضرع و زاري كردم تا به خواب رفتم. در عالم رؤيا ديدم كه يك آقاي جليل القدري به من فرمود: بلند شو. عرض كردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودم دست خود را به من بدهيد، شايد بتوانم حركتي نمايم! ناگهان مشاهده نمودم كه محزون شد. سپس ملاحظه كردم و ديدم دست در بدن ندارد!

يهودي پس از نقل داستان فوق افزود: اكنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرف مي شويم و بعدا مجلس با شكوهي تشكيل مي دهيم و اين كرامت حضرت عباس عليه السلام را براي خويشان و ديگران بازگو مي كنيم و جمعيت زيادي را به اسلام گرايش مي دهيم. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 1، ص 558.