بازگشت

حضرت امام حسين «ترسايي» را كه در طويله ي خانه ي امين الدوله بود


سيد جواد گلشادي اصفهاني گفت: روزي از حرم امام حسين عليه السلام بيرون آمدم و در انديشه ي گناهان بزرگ و كوچك خود و بي وفايي به آداب و شروط زيارت و بي


اعتنايي به ولي نعمت خود بودم و درباره ي عاقبت خود و پذيرش يا عدم پذيرش زيارت فكر مي كردم و در صحن گردش مي كردم. تا به ايواني كه ميرزا محمد جراح در آن مي نشست، رسيدم. ميرزا محمد مرد خوبي بود و من با او مأنوس بودم. او چون مرا دگرگون ديد، سبب اندوه مرا پرسيد و من از فكر و انديشه ي خود به او خبر دادم.

ميرزا محمد گفت: خوشحال باش كه خدا رئوف و مهربان است و من نيز براي تو مژده آرام بخشي دارم! شبي در خواب ديدم كه حضرت امام حسين عليه السلام از حرم مطهر بيرون آمدند و به ايوان مبارك رسيدند و در برابر ضريح بر بالاي منبر تشريف بردند. اطراف منبر آن حضرت گروهي زيادي از افراد نوراني، با هيئتي كه قبلا نديده بودم؛ شرف حضور داشتند و براي من مشخص بود كه آنها فرشته ها هستند. آنگاه امام حسين عليه السلام به آن فرشتگان نظر كردند و فرمودند: «برويد، نام زائران را بياوريد!»

همه ي فرشتگان فورا پراكنده و ناپديد شدند و پس از مدتي بازگشتند و دفترها را به خدمت آن حضرت آوردند. حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «غير از اينها هم هستند!» دوباره ملائكه رفتند و بازگشتند و گفتند: «همه ي اتاقها و مساجد و سراها و حمام ها و مانند آنها را گشتيم و زائر ديگري نيافتيم!»

حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «در دكه ي درون طويله ي خانه ي امين الدوله يك ترسا هست، نام او را نيز در دفتر بنويسيد.» فرشتگان گفتند: «او ترسا است!» حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «آيا در آستان ما نيامده است؟!» فرشتگان رفتند و نام او را نوشتند و من با خوشحالي از خواب بيدار شدم.

بامداد آن روز به خانه ي امين الدوله كه منزل زوار بود رفتم و آن مرد ترسا را به همان وضع و در همان مكاني كه امام عليه السلام فرموده بودند، يافتم و از او پرسيدم: «كيستي و كارت چيست؟» او احوال خود را به همان صورت كه در رؤيا دانسته بودم، بيان كرد.


سپس من رؤياي خود را براي او بازگفتم و او شاد شد و فورا مسلمان گشت. [1] .


پاورقي

[1] ترجمه‏ي دارالسلام نوري ج 2، ص 159.