بازگشت

نجات حاج محمد رحيم ايزدي از احتضار و افزوده شدن ده سال به عمر او


مرحوم حاج محمد رحيم ايزدي مشهور به حاج محمد رحيم آبگوشتي اخلاص و ارادت زيادي نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام داشت و مواظب مداومت بر خواندن زيارت عاشورا بود. هر روز در مسجد گنج كه به خانه حاج محمد رحيم متصل بود پس از نماز جماعت، يك يا دو نفر روضه مي خواندند و پس از روضه خواني سفره پهن مي كردند و مقداري زياد نان و آبگوشت در سفره مي گذاشتند. هر كس مايل بود همانجا مي خورد و هر كه مي خواست همراه خود به خانه مي برد. و چون حاج محمد رحيم باني اين مجلس بود به آبگوشتي مشهور شده بود.

فرزند او مرحوم حاج ميرزا علي ايزدي مي گويد: پدرم در اواخر سال 1329 قمري سخت مريض شد و بما امر نمود كه او را به مسجد ببريم. گفتيم: اين كار براي شما


هتك است! چون و اشراف به عيادت شما مي آيند و در مسجد مناسب نيست.

ميرزا محمد رحيم گفت: مي خواهم در خانه خدا بميرم!! او علاقه شديدي به مسجد داست و ناچار او را به مسجد برديم. تا اينكه شبي مرضيش خيلي شديد شد در حال اغما بود و ما او را به منزل آورديم و آن شب در حال سكرات مرگ بود و ما به مردنش يقين كرديم، پس در گوشه اي از حجره نشسته و گريان بوديم و درباره تجهيزات و محل دفن و مجلس ترحيمش مذاكره مي كرديم.

بالاخره در هنگام سحر، ناگاه پدرم من و برادرم را صدا زد. وقتي نزدش رفتيم، ديديم عرق بسياري كرده است و به ما گفت: آسوده باشيد و برويد بخوابيد و بدانيد كه من نمي ميرم و از اين مرض خوب مي شوم! ما از شفا گرفتن او حيران شديم!

در هنگام صبح هيچ اثري از آن مرض در او نبود و بسترش را جمع كرد. سپس او را به حمام برديم.

اين قضيه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمري اتفاق افتاد و حياء مانع شد از اينكه از او بپرسيم خوب شدن و نمردنش چه بود؟!

وقتي موسم حج نزديك شد، پدرم به تصفيه حساب و اصلاح كارهايش پرداخت و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارك ديد و بالاخره با نخستين قافله حركت كرد. ما به عنوان بدرقه اش، در باغ جنت واقع در يك فرسخي شيراز رفتيم و شب را با او در آنجا بوديم.

وي ابتدا به ما گفت: از من نپرسيديد كه چرا نمردم و خوب شدم؟ اينك خودم به شما خبر مي دهم. آن شب مرگ من رسيده بود و من در حالت سكرات مرگ بودم. پس در آن حال خود را در محله يهوديها ديدم و از بوي گندم و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم كه وقتي مردم يكي از آنها خواهم بود!


پس در آن حال به پروردگار خود ناليدم. سپس ندايي شنيدم كه: «اينجا محل ترك كنندگان حج است.» گفتم: پس تو سالت و خدمات من نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام چه شد؟

ناگاه آن منظره هول انگيز به منظره فرح بخش مبدل شد و به من گفتند: تمام خدمات تو پذيرفته شده است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد! در مرگت تأخير افتاد تا حج واجب را بجا آوري! و بالاخره اينك عازم حج شده ام حاج ميرزا علي فرمود: پيش از محرم سال 1340 قمري مرض مختصري عارض پدرم شد و گفت: شب اول ماه، موعد مرگ من است و همان طور كه خبر داده بود در شب اول محرم، هنگام سحر از دار دنيا رحلت فرمود. رحمة الله عليه. [1] .


پاورقي

[1] داستانهاي شگفت ص 172- کرامات الحسينية ج 1 ص 59.