بازگشت

افزودن سي سال بر عمر او، به بركت حضرت ابوالفضل


حجة الاسلام آقاي حاج شيخ عبدالرحمن بخشايشي، از جناب آقاي حاج نقي دباغي، اين قضيه را نقل كرده اند: آقاي دباغي گفتند:

پدرم - حاج علي اكبر دباغي - گفت: در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بودم، ديدم كسي مي گويد: آقا، ابوالفضل عليه السلام، از عمر من بيست و هشت سال باقي مانده است، از خدا بخواهيد كه در اين بيست و هشت سال معصيت نكنم!

ما با او آشنايي نداشتيم و نفهميديم كه قصدش چيست وچه مي گويد؟ وقتي كه از


حرم مطهر خارج شد، با او همراه شديم و به او گفتيم: تو از كجا مي داني كه 28 سال از عمرت باقي مانده است؟!

خيلي اصرار كرديم اما او مي گفت: شما را چه به اين كار؟ گفتيم: مي خواهيم قصه ي تو را بدانيم. گفت: من مريض شدم، به طوري كه دكترها جوابم كردند. روزي تمام اهل منزل در اطراف بسترم گريه مي كردند و من مي ديديم كه در حال مرگ هستم. در همين وقت ديدم آقايي بالاي سرم ايستاده است. ايشان به من فرمودند: بلند شو! گفتم: قادر نيستم كه برخيزم. فرمودند: مي تواني، حركت كن! سپس من به دنبال آقا حركت كردم! وقتي به راه افتاديم و از منزل خارج شديم، يكوقت ديدم آن بزرگوار پاهايش از زمين كنده شد و به طرف آسمان بالا رفت و من هم پشت سرش به طرف بالا صعود كردم.

بالاخره به يك جايي رسيديم كه ديدم تمام شخصيتها دور هم نشسته اند و در بالاي مجلس نيز يك شخصيت با عظمتي قرار دارد. آن بزرگواري كه مرا برده بود، به طرف آن شخصيت بزرگ رفت. تا آن زمان نمي دانستم آن بزرگوار چه كسي است؟ ديدم كه وي با آن شخصيت صحبت مي كند، و از صحبتشان همين قدر فهميدم كه آن شخصيت بزرگ فرمودند: عمر او تمام شده است.

اينجا بود كه آن بزرگوار عبا را از دوش نازنينشان به كناري انداختند (و ديدم دست در بدن ندارند) و به آن شخصيت صدر نشين اظهار داشتند: شما مي فرماييد عمرش تمام شده است، ولي مادرش در آشپزخانه صورت به زمين گذاشته است، جوابش را چه كسي خواهد داد و من به او چه بگويم؟! لذا حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سي سال از خدا برايش عمر گرفته ام. از آن تاريخ دو سال گذشته است، پس نتيجه اين


است كه بيست و هشت سال از عمرم باقي مانده است. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 1 ص 438.