بازگشت

روياي ابن رباح قاضي


در بحار است كه از «ابن رباح قاضي» پرسيدند: چرا كور شدي؟ گفت: در جبهه ي كربلا بودم و جنگ نكردم. پس از آن شخصي مهيبي را در خواب ديدم كه گفت: حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اجابت كن! گفتم: نمي توانم.

اما او مرا كشيد و نزد آن حضرت برد و ديدم كه ايشان غمناك هستند. و حربه اي در دست دارند و جلو ايشان نطعي گسترده شده است و فرشته اي با شمشيري از آتش ايستاده است و گردن مردم را مي زند و آنها آتش مي گيرند و مي سوزند و باز زنده مي شوند و او باز آنها را مي كشد.

من گفتم: السلام عليك يا رسول الله! به خدا سوگند من نه شمشير و نه نيزه و نه تير


بكار نبردم. فرمودند: سياهي لشكر شدي! پس مرا گرفتند و از خوني كه در طشت بود، به چشمم كشيدند و چشمم سوخت و چون بيدار شدم، كور بودم!

سيد ابن طاوس قدس سره اين قضيه را با اندك اختلافي در ملهوف آورده است. [1] .


پاورقي

[1] ترجمه‏ي دارالسلام نوري، ج1، ص 223 - معالي السبطين ج 2، ص 145.