بازگشت

تشريف فرمايي حضرت امام زمان در مجلس روضه خواني در كرمانشاه


مرحوم آية الله حاج سيد حسين حائري كه در مشهد مقدس ساكن بودند و به قول مرحوم آية الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي قدس سره در كتاب عبقري الحسان: «او افتخار علماي عاملين بوده است»، نقل مي كرد: من در سال 1345 هجري قمري در كرمانشاه ساكن بودم و منزلي داشتم كه اكثر زوار حضرت سيدالشهداء عليه السلام در وقت رفتن و برگشتن از كربلا، وارد آن منزل مي شدند و هر چند روزي كه مي خواستند در آنجا مي ماندند. در اوائل محرمي، سيد غريبي كه او را قبلا نمي شناختم، در منزل ما وارد شد و چند روزي در آنجا ماند و ما هم طبق معمول، پذيرايي مي كرديم.


در اين بين، يكي از اهالي شهر نجف كه به ايران آمده بود، به ديدن من آمد و وقتي چشمش به آن سيد افتاد، به من با اشاره گفت: اين سيد را مي شناسي؟ گفتم: نه، چون سابقه اي با ايشان ندارم. گفت: اين سيد يكي از كساني است كه سالها به تزكيه ي نفس و رياضت مشغول بوده است و به ظاهر در كوچه ي مسجد هندي دكان عطاري داشته و غالبا در دكان نبوده است و هر چند يك بار مفقود مي شود و وقتي كسانش از او تجسس مي كنند، مي بيند كه او در مسجد كوفه در يكي از اطاقها مشغول رياضت است. (بعدها معلوم شد كه اسم اين شخص سيد محمد و اهل رشت است). من وقتي از حال او اطلاع پيدا كردم به او بيشتر محبت نمودم و گفتم: بعضي از مردم شما را از اولياء خدا مي دانند. سيد محمد اول انكار كرد؛ ولي پس از اصرار، به من گفت: بله، من دوازده سال در مسجد كوفه و غيره مشغول رياضت بودم و اين طور به من گفته بودند كه شرايط تكميل رياضت دوازده سال است و در كمتر از آن، كسي به مقام كمالي نمي رسد. من از او خواستم كه چيزي به من بگويد.

سيد محمد گفت: احضار جن مي دانم، ولي چون آنها گاهي راست و گاهي دروغ مي گويند به آنها اعتماد نيست. و نيز احضار ملائكه هم صلاح نيست، چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مي مانند. ولي براي شما روح علماي بزرگ را احضار مي كنم، كه از آنها هر چيز كه سئوال كنيم، به درستي جواب مي دهند.

ضمنا من در چند سال اخير كه دولت به جوانها و زنها، به اصطلاح آزادي داده بود و بي بند و باري و بي ديني زياد گرديده بود (يعني در دوران رضاشاه) و به مجالس سينه زني و روضه خواني توهين مي كردند، مقيد بودم كه به خاطر تقويت اساس روضه خواني، مجلس مفصل عزاداري در منزل اقامه نمايم و آن مجلس از اول طلوع فجر تا يك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت.


در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مي آمدند كه سي نفر از آنها منبر مي رفتند و بقيه به نوبت در روزهاي ديگر منبر مي رفتند و به تمام آنها پول داده مي شد، پنج نفر مداح هم تعزيه مي خواندند و ساعتي هم سينه زني مي شد.

طبيعي است كه چنين مجلسي بسيار پر زحمت و پر خرج بود، ولي من نمي دانستم كه آيا اين مجلس در عين حال مورد قبول حضرت بقية الله روحي فداه هست يا نه.

لذا از آقاي سيد محمد خواستم كه او از ارواح علما سئوال كند كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا نه؟

او گفت: بسيار خوب، من امشب از چهار نفر از علمايي كه از دنيا رفته اند، سئوال مي كنم؛ تا ببينم كه آيا اين مجلس مورد قبول آنها هست يا خير؟ و آن چهار نفر عالم عبارتند از: مرحوم آية الله ميرزا حبيب الله رشتي و مرحوم ميرزاي شيرازي و مرحوم سيد اسماعيل صدر و مرحوم سيد علي داماد.

فردا صبح كه نزد او رفتم، گفت: ديشب روح اين چهار نفر را احضار كردم و از آنها پريدم كه آيا اين مجلس مور قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا خير؟ آنها به اتفاق آراء گفتند: بله، اين مجلس مورد توجه و مقبول اهل بيت عصمت عليهم السلام مي باشد و روز نهم (تاسوعا) يا دهم محرم (عاشورا) حضرت بقية الله روحي فداه هم به اين مجلس تشريف مي آورند. من خيلي خوشحال شدم و به او گفتم: چرا روزش را تعيين نفرموده اند؟

گفت: مانعي ندارد، باز امشب از آنها سئوال مي كنم و تقاضا مي كنم كه روز و ساعتش را هم تعيين كنند.

ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسي كه اكثر علما تشكيل مي دهند بود، كه در يك قسمت مجلس، در كنار علماي ديگر بنشينم و بقيه ي مردم در قسمتهاي ديگر


بنشينند. بلكه من غالبا دم در منزل ايستاده بودم و براي همه، احترام قائل بودم. لذا اين مجلس مورد توجه عموم مردم بود و بلكه راه عبور و مرور بسته مي شد و جمعي در كوچه هاي اطراف، منتظر مي شدند تا جمعيتي كه در داخل منزل هستند بيرون بروند و بعدا اينها در جاي آنها بنشينند.

بالاخره فرداي آن روز، آقا سيد محمد گفت: ديشب از همان علما، مطلب شما را سئوال كردم. آنها جواب دادند كه حضرت ولي عصر عليه السلام در روز نهم (تاسوعا) و در فلان ساعت و فلان دقيقه، وقتي كه شما كنار چاه كه نزديك در منزل است نشسته ايد، به مجلس تشريف مي آورند؛ در آن وقت يك مرتبه حال شما تغيير مي كند و تمام بدنتان تكان مي خورد! در آن وقت نگاه كنيد، در اين نقطه معين (اشاره به قسمتي از منزل كرد) مي بينيد كه عده اي حدود دوازده نفر به هيئت خاص و لباس مخصوص نشسته اند! يكي از آنها حضرت بقي الله روحي له الفداء است. يك ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بيرون مي روند و شما با همه ي توجهي كه خواهيد كرد، متوجه رفتن آنها نمي شويد. شما مقيد باشيد كه در آن وقت با وضو باشيد و شما مي رويد كه خدمتي بكنيد مثل چاي دادن و استكان برداشتن، آنها براي شما قيام نمي كنند و مي گويند: اينجا خانه ي خودمان است، شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرايي بكنيد.

در مدت يك ساعتي كه حضرت ولي عصر عليه السلام و همراهانشان در مجلس تشريف دارند، دو نفر روضه خوان منبر مي روند و آنها با آنكه مصيبت نمي خوانند، مجلس بسيار با حال و پر شور مي شود، به گونه اي ضجه ي مردم به گريه و ناله بلند مي شود كه با روزهاي ديگر خيلي فرق دارد. و آقاي اشرف الواعظين كه هر روز منبرش يك ساعت طول مي كشد و مجلس دو بعد از ظهر ختم مي گردد، آن روز در اين ساعت بر خلاف عادت مي آيد و منبر مي رود و درباره ي حضرت بقية الله عليه السلام صحبت مي كند.


به هر حال آقا سيد محمد اين مطلب را روز پنجم محرم براي من گفت: و من تا روز تاسوعا ساعت شماري مي كردم. روز تاسوعا اتفاقا جمعيت عجيبي به مجلس آمده بود. من در اثر كثرت جمعيت، در آن ساعت معين كنار چاه نشسته بودم كه ناگاه بدنم به لرزه افتاد و تكان عجيبي خوردم. فورا به همان نقطه ي معين نگاه كردم، ديدم دوازده نفر حلقه وار دور يكديگر نشسته اند! لباسشان متعارف بود و همه كلاه نمدي كرمانشاهي به سر داشتند، همه ي آنها گندمگون و قوي هيكل بودند، همه ي آنها در حدود سن چهل سالگي بودند، موهاي ابرويشان و موهاي سرشان سياه بود.

من فورا جمعيت را شكافتم و خدمتشان رسيدم و با فرياد صدا زدم: براي آقايان چاي بياوريد. آنها به روي من تبسم كردند، ولي احترامي كه در آن مجلس حتي افراد حكومت و امراء و همه ي مردم از من مي كردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند: اينجا خانه ي خودمان است. براي ما همه چيز آورده اند، شما دم در خانه برويد و از مردم پذيرايي كنيد.

من بدون اختيار برگشتم و دم در خانه ايستادم و نمي دانستم كه آنها از كجا وارد شدند؟ ولي احتمال دادم كه از در اطاق بين بيروني و اندروني آمده باشند. به هر حال در آن ساعت، دو نفر از وعاظ به منبر رفتند و با آنكه رسم است كه در روز تاسوعا بايد از حالات حضرت ابوالفضل عليه السلام بخوانند، ناخود آگاه آنها خطاب به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه مطالبي مي گفتند و مردم در فراق آن حضرت گريه مي كردند، آنها به آن حضرت تسليت مي گفتند و از آن حضرت در فشارهاي دنيا استمداد مي كردند. مجلس هم شور عجيبي داشت و از نظر گريه و زاري، هنگامه اي برپا بود.

آقاي اشرف الواعظين كه بايد بعد از ظهر بيايد و مجلس را ختم كند. طبق گفته ي آقاي سيد، محمد در همان اول صبح آمد و بر خلاف عادت كه بايد به اطاق روضه خوانها


برود، كنار من دم درب خانه نشست و گفت: من امروز تعطيل كرده ام كه رفع خستگي كنم، زيرا فردا كه عاشورا است، مجالس زيادي دارم و بايد خود را براي فردا مهيا كنم. ولي اين مجلس را نتوانستم تعطيل كنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتي روي منبر نشست سكوت ممتدي كرد! مثل كسي كه نمي داند چه بايد بگويد، سپس با صداي بلند بدون مقدمه ي معمولي كه اهل منبر به آن مقيدند؛ گفت: اي گمشده ي بيابانها روي سخن ما با تو است! مردم به قدري از اين كلمه، بي تابانه به سر و صورت مي زدند و اشك مي ريختند كه اكثر آنها بي حال شدند، من مرتب چشمم به آن دوازده نفر بود، ولي ناگهان ديدم آنها نيستند و از مجلس خارج شده اند [1] .


پاورقي

[1] کرامات الحسينيه ج 2، ص 178، به نقل از ملاقات با امام زمان، ج 2، ص 270 - العبقري الحسان ج 1، المسک الاذفر، ص 101.