بازگشت

تفسير عرفاني برگشت از رزم گاه


علي اكبر پس از مبارزه سنگين نزد امام برگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگي و سنگيني اسلحه قدرت و توان را از من سلب كرده آيا آبي هست تا بنوشم. حضرت گريه نمود و فرمود: بر من بسيار سخت است كه تو را در اين حال مشاهده نمايم و پاسخي ندهم، بعد زبان خويش را در دهان او قرار داد سپس انگشتري خود را به او داد تا به دهان گذارده و آن را بمكد و به سوي رزم گاه برگردد. [1] .

حالا پرسش اين است كه علي اكبر خود مي دانست كه آبي در خيمه گاه وجود ندارد، پس چرا از امام آب خواست؟ و ديگر اين كه هدف از انگشتري كه به دهان او گذاشته شد چيست؟ پاسخ اين پرسش با رويكرد عرفاني در بيان نغزي بعضي از بزرگان اهل معنا به صورت بسيار زيبايي مطرح شده كه به اختصار به آن اشاره مي شود:




اكبر آمد العطش گويان ز راه

از ميان رزم گاه تا پيش شاه



كاي پدرجان از عطش افسرده ام

من ندانم زنده ام يا مرده ام



اين عطش رمز است و عارف واقف است

سر حق است اين و عشقش كاشف است



ديد شاه دين كه سلطان هدي است

اكبر خود را كه لب ريز از خداست



عشق پاكش را بناي سركش است

آب و خاكش را هواي آتش است



شورش صهباي عشقش در سر است

مستي اش از ديگران افزون تر است



مغز بر خود مي شكافد پوست را

فاش مي سازد حديث دوست را



پس سليمان بر دهانش بوسه داد

اندك اندك خاتمش بر لب نهاد



مهر آن لب هاي گوهر پاش كرد

تا نيارد سر حق را فاش كرد



هر كه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند [2] .



هم چنين در كلام يكي از بزرگان ديگر درباره ي تفسير عرفاني اين ماجرا نيز مطالب


بلندي مطرح شده كه به طور خلاصه اشاره مي شود:



عالم اسما چو شد بر وي عيان

ماند باقي يك تعين بس گران



آن تعين آخرين منزل بود

بس گران در نزد اهل دل بود



گفت زين رو زاده ي شاه شهيد

اين تعين را به جان ثقل الحديد



هر چه نوشيد از كف ساقي شراب

تشنه تر گرديد و شد جوياي آب



لاجرم مستسقي جامي ز شاه

گشت و از ميدان شد اندر خيمه گاه



كاي پدر از تشنگي جانم گداخت

بنده را شايد از جامي نواخت



گر چه ز اقسام تعين رسته ام

كرده سنگيني آهن خسته ام



زين تعين ساز جانم را خلاص

تا شوم مطلق ز قيد عام و خاص



ثقل آهن عين ذات سالك است

كان بجا و مابقي مستهلك است



چون علي در ذات عالي شد فنا

زان فنا شد مالك ملك بقا



پس دهانش را به خاتم مهر كرد

تا نگردد فاش راز اهل درد



هر كه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند [3] .



بنابراين بايد گفت گر چه جريان برگشت علي اكبر از ميدان به حضور امام و آب خواستن او با تمام مسائل ديگر آن رخ داد به لحاظ جنبه ظاهري جزو دردناك ترين حوادث روز عاشورا است لذا جنبه مصيبت بودن آن در جاي خود كاملا درست است و اشك ريختن براي آن حادثه همانند ساير رخ دادهاي جانكاه مصائب اهل بيت عليهم السلام نزد خداوند - ان شاء الله - مأجور است، اما پيام آن دو تفسير ياد شده از آن رخ داد بسيار مهم و قابل توجه است، چون هيچ دليلي وجود ندارد كه مفهوم آن جريان به جنبه ظاهري اش محدود شود، بلكه مي توان تفسير بلند عرفاني نظير آن چه بازگو شد


از آن رخ داد ارائه كرد و بسياري از آموزه هاي ديني امكان چنين برداشت و تفسير عرفاني را كاملا تأييد مي كند؛ مثلا چنان كه بعدا به تفصيل خواهد آمد، اين كه علي اكبر در لحظات آخر جد بزرگوار را مشاهده مي كند و با صداي بلند سلام او را به امام حسين عليه السلام ابلاغ مي نمايد، و يا از ناحيه مقدسه حضرت بقيةالله رسيده است كه پرده هاي حجاب از پيش چشم هاي ياران امام حسين عليه السلام كنار رفته بود و آنها ملكوت عالم را مي ديدند [4] ؛ گوياي اين حقيقت است كه ارائه تفسيرهاي عرفاني از بسياري حوادث عاشورا كاملا امكان پذير و به جا و در موارد مستند خواهد بود. چه اين كه جريان زيد بن حارث [5] نيز مؤيد امكان وقوع چنين حوادثي(شهودهاي عارفانه در كربلا) است، و از همه گذشته اگر قرار باشد براي آن رخداد - كه در بسياري از مقاتل معتبر، نقل شده - يك تحليل و تفسير مناسب و قابل قبول ارائه شود بيان ياد شده بهترين گزينه براي آن خواهد بود، چون در هر صورت اين پرسش مطرح است كه علي اكبر با اين كه مي دانست آبي در خيمه گاه وجود ندارد، چرا از امام درخواست آب كرد، و امام چرا به جاي آب، انگشتر خود را به دهان مبارك فرزند جوانش گذاشت؟

به نظر مي رسد كه تفسير عرفاني ياد شده يكي از پاسخ هاي مناسب به پرسش بالا خواهد بود. چه اين كه بعيد نيست حضرت علي اكبر در ميدان نبرد صورت باطن لشكريان كوفه و كساني كه او با آنها مي جنگيد مشاهده كرده باشد و آنها را به صورت درنده هاي وحشي مانند گرگ ها و پلنگ ها و امثال آن ديده باشد و در هنگام رزم خود را در برابر انبوهي از درندگان مي ديده كه بسياري از آنها به دست او و بر اثر ضربات شمشير او كشته مي شوند. شايد اين حالت براي او سؤال برانگيز بود، لذا خود را به


حضور انسان كامل، يعني امام حسين عليه السلام رسانيد و از او در اين باره توضيح خواسته است.

اين احتمال نه تنها بعيد نيست بلكه براساس بسياري از آموزه هاي ديني كاملا محتمل خواهد بود، چون در بسياري از روايات آمده كه برخي از گناه كاران و افرادي كه شقاوت آنها براي ايشان ملكه شده، صورت انساني شان تبديل به صورت درنده مناسب اعمال او مي شود و باطن او كاملا غير انساني است؛ به خصوص معاندان اهل بيت عليهم السلام كه اكثر دچار چنين وضعي هستند.

در اين جا تنها به نقل يك حديث اكتفا مي شود: ابابصير مي گويد: هنگام حج به امام صادق عليه السلام عرض كردم: امسال چقدر حاجي بسيار و ناله ها فراوان است«و ما اكثر الحجيج و اعظم الضجيج»؟ حضرت فرمود:«بل ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج، أتحب ان تعلم صدق ما اقوله و تراه عيانا؟»؛ بلكه برعكس چقدر ناله و فرياد بسيار، و حاجي اندك است. آيا مي خواهي درستي گفتار مرا دريابي، و آن چه را گفتم با ديدگان خود مشاهده نمايي؟ آن گاه حضرت دست به چشم او كشيد و دعايي خواند، ابابصير كه مردي نابينا بود در آن لحظه بينا شد. ابابصير مي گويد:«فنظرت فاذا اكثر الناس قردة و خنازير، و المؤمن بينهم كالكوكب اللامع في الظلماء»؛ نگاه كردم ديدم كه بيشتر مردم به صورت هاي ميمون و خوك هستند و مؤمن در ميان آنها هم چون ستاره اي تابان در شب تاريك مي درخشد.

ابابصير مي گويد: به حضرت عرض كردم:«صدقت يا مولاي، ما اقل الحجيج و اكثر الضجيج؟»؛ حق با شما است اي مولاي من، حاجي بسيار اندك و فريادها زياد است. [6] .

با توجه به اين حقايق كه برخي با وضع ياد شده در صحراي عرفات و مشعر و منا حضور دارند، تكليف كساني كه در مقابل حجت خدا و امام زمان شان شمشير كشيده


و با او مي جنگند به خوبي روشن است و هيچ محذوري ندارد كه علي اكبر در ميدان جهاد، اين امور را با چشم برزخي خود ديده باشد. چه اين كه خود سالار شهيدان در موارد متعدد باطن لشكريان كوفه را مشاهده كرد كه به بعضي از آنها اشاره گرديد و برخي ديگر در آينده بازگو خواهد شد. در نتيجه آن چه درباره جريان حماسه آفريني علي اكبر با رويكرد عرفاني مطرح شد نه تنها منع و محذوري ندارد، بلكه بهترين گزينه و تحليل و تفسير باطني و عرفاني از آن گونه حوادث خواهد بود.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، باب 37، ص 43.

[2] عمان ساماني، گنجينة الاسرار، ص 46.

[3] صفي علي شاه زبدة الاسرار، ص 160.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 73.

[5] در اين باره در بخش سوم به تفصيل بحث خواهد شد.

[6] بحارالانوار، ج 46، باب 16، ص 261، حديث 62.