بازگشت

تحليل عرفاني حماسه شكوفه عشق


يكي از غنچه هاي ناشكفته در بوستان عشق حسيني نوجواني به نام قاسم است. گفته اند شب عاشورا وقتي امام حسين يارانش را از جريان حوادث روز عاشورا آگاه نمود و از شهادت شان خبر داد، همه ي ياران اين خبر را مژده وصال تلقي كردند.


حضرت قاسم كه حدود سيزده سال داشت در گوشه ي مجلس نشسته بود، به حضرت رو كرد و عرض نمود: عمو جان آيا من هم جزو شهيدان فردا خواهم بود؟ امام عليه السلام تأملي كرد و جوابي نداد، اما از او سؤال كرد:«كيف الموت عندك؟»مردن پيش تو چگونه است و چه طعم و مزه اي دارد؟ عرض كرد:«يا عماه احلي من العسل»؛ از عسل براي من شيرين تر است.

بعد حضرت فرمود:«اما بعد أن تبلو ببلاء عظيم»؛ بعد از آن كه به درد و سختي بزرگي مبتلا شدي. حضرت قاسم گفت: الحمدلله.

روز عاشورا بعد از شهادت علي اكبر آمد و عرض كرد عمو جان نوبت من است. حضرت اول به او اجازه نمي داد، او شروع به گريه نمود و در حالي كه دست و پاي عمويش را مي بوسيد با اصرار از حضرت اجازه ورود به ميدان مي خواست بالاخره حضرت باز هم با لفظ به او اجازه نداد، لكن دست ها را گشود و گفت بيا تا با شما خداحافظي كنم، آن نوجوان دست به گردن امام انداخت و حضرت دست به گردن او، هر دو آن قدر گريه كردند تا كه از حال رفتند و از هم جدا شدند و داماد عشق قاسم نوجوان روانه مسلخ و قتله گاه عشاق شد [1] .

چه زيباست اين عشق و چه شورآفرين است اين محبت، و چه پرمعناست اين خداحافظي، چه دل رباست اين معانقه، و چه سوزناك است اين جدايي ها!

آيا اگر تمام صفحات تاريخ را از آدم تا خاتم، و سراسر جهان را از شرق تا غرب و همه نگارستان هاي عالم را جست وجو كنيد مي توانيد نمونه اي از اين محبت و دل دادگي را بيابيد؟!

آيا اين جريان جز با:«هل الدين الا الحب» [2] تفسيرپذير است؟!



پاورقي

[1] مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 17، ص 375.

[2] وسائل الشيعه، ج 16، باب 15، ص 171.