بازگشت

بيان عرفاني لبيك فرشته ها و ساير موجودات به نداي حسيني


نقل شده كه روز عاشورا صحيفه اي از آسمان به دست امام حسين عليه السلام رسيد كه در آن نوشته بود: يا حسين شما هرگز ملزم به پذيرش شهادت نيستيد و مي توانيد شهادت را اختيار نكنيد در عين حال از پاداش آن بهره مند باشيد و بدانيد كه آسمان، زمين، فرشته ها و جنيان همه در تحت فرمان تو هستند مي توانيد به آنها دستور دهيد تا شما را ياري كنند و آن كافران را به هلاكت برسانند. و در آن هنگام حضرت نگاه كرد و ديد كه ميان آسمان و زمين از فرشتگان پر شده، در حالي كه وسايل جنگي آتشين در دست دارند منتظر دستور امام هستند تا با دشمنان او نبرد كنند و آنها را به هلاكت برسانند. حضرت امام حسين عليه السلام راه شهادت را برگزيد و عرض كرد: الهي دوست دارم كه با شهادت من دين تو ياري شود و فرمان تو احيا گردد، و زندگي براي من بعد از آن كه جوانان اهل بيت و دوستان من به شهادت رسيده اند بسيار ناگوار است. [1] .

در رواياتي ديگر آمده كه تعداد فراواني از طوايف جن براي ياري آن حضرت آمدند. اما او نپذيرفت و فرمود: من همين الآن جدم رسول خدا را در عالم معنا ديدم به من فرمود: خدا شهادت تو را خواسته است. [2] .

هم چنين نقل شده: وقتي گرد و غبار در آسمان پديدار شد، شخصي با هيئت شگفتي بر حضرت امام حسين عليه السلام ظاهر شد و بر او سلام كرد و عرض نمود من


«زعفر»پادشاه جنيان هستم و لشكر انبوهي به همراه آورده ام، به من اجازه دهيد تا با دشمنان تو نبرد نمايم و آنها را به هلاكت برسانم. حضرت اجازه نداد و فرمود جنگ شما با آنان نابرابر است، زيرا آنها شما را نمي بينند و شما آنها را مي بينيد. بعد حضرت براي«زعفر»دعاي خير نمود و فرمود: شما برگرديد و متعرض آنها نشويد. [3] .

عارفي با استناد به اين گونه روايات در تحليل عرفاني لبيك فرشتگان و موجودات ديگر براي طلب ياري امام حسين عليه السلام و پاسخ آن حضرت چنين خوش سروده است:



پس ملائك محو و بي خويش آمدند

بهر عرض حال خود پيش آمدند



كاي وجودت موجب امكان ما

درگه هي عونت پناه جان ما



گر چه از عشق تو ما بي بهره ايم

ليك در مهرت به عالم شهره ايم



شاه سر برداشت كاي افلاكيان

وي مجرد از مزاج خاكيان



هر كه را حق داده نوعي زندگي

كرده تكليفش در آن بر بندگي



چون شما از نور عقلي زنده ايد

در مقام عقل ما را بنده ايد



نيست از بهر شما تكليف عشق

قامت ما را سزد تشريف عشق



هان بيا زعفر چه باشد حاجتت

مشرفم من بر ضمير و نيتت



چون شما از اين عناصر ناقص ايد

خالي از عشقي ايد اما مخلص ايد



آسمانا حاجت و عرض تو چيست

زودتر گوي و برو بر جا، بايست



از تو زيبا نيست اي گردون سكون

ور بر آن هستي كه گردي سرنگون



اي زمين آرام گير اين جنبشت

چيست مرا فتاده بر جان آتشت



تو ز بانگ العطش بر خود مپيچ

كاين صلاي عشق باشد در بسيج



كوه ها را گو به جاي خود روند

بر شكوه و وزن خود ثابت بوند



نيست بهر سنگ تكليف جهاد

در حد خود بايد او باشد جماد






بحرها طغيان خود را وانهيد

جملگي بر جاي خود ساكن شويد



كرده خون عاشقان امروز جوش

مر شما بنهيد اين جوش و خروش



از براي عشق اين خون ها شده

روي دشت از موج خون دريا شده



عاشقان را آن قدر جوش دل است

جوش و طغيان شما بي حاصل است



مي وزي اين سان چرا اي باد تند

بر خرابي نيستت حكمي ملند



مر تو را اي خاك چه بودت گفت وگو

حاجت خود را بيان كن مو به مو



گرچه آگاهم من از احوال تو

مي شنيدم در ازل اقوال تو



هين برو اي خاك و كم كن گفت وگو

ياوري بهر من از جنس تو كو [4] .




پاورقي

[1] شيخ محمد مهدي حائري، معالي السبطين، ج 2، مجلس 4، ص 18 و 19.

[2] همان و فخرالدين طريحي، المنتخب، ص 450.

[3] عمادالدين طوسي، الثاقب في المناقب، ص 227، حديث 269.

[4] صفي علي شاه، زبدةالاسرار، ص 224 - 223(با اختصار و تلخيص).