بازگشت

رزم عاشقانه


از آن جا كه در نهضت حسيني عشق با هزاران كمالات و اوصاف الهي و انساني پيوند خورده بود، قهرمان بزرگ رزم گاه عشق، حسين بن علي عليهماالسلام پس از تحمل آن همه مصيبت وقتي تنها وارد ميدان نبرد شد، چنان كوبنده و بي امان حمله مي نمود كه لحظه اي به دشمنان مهلت نمي داد، تا اين كه عمر سعد فرياد زد: به خدا سوگند روح پدرش علي در كالبد اين مرد است كسي به تنهايي با او مقابله نكند و همه با هم بر او


هجوم بياوريد. اما حضرت هم چنان بر آنان حمله مي نمود و آنها مانند روباه از جلو شمشير او فرار مي كردند. و يكي از جلوه هاي زيباي آن رزم آن بود كه سالار عاشقان، هنگام حمله هاي برق آساي خويش نقطه اي را در ميدان كه به خيمه گاه نزديك تر بود به عنوان مركز قرار داده بود، وقتي بر لشكر دشمن حمله مي كرد آنها را زياد تعقيب نمي نمود تا از خيمه گاه دور نشود، هنگامي كه از حمله برمي گشت در آن نقطه قرار مي گرفت و با صداي بلند شعار توحيد سرمي داد و مي فرمود:«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» [1] اين كلام حضرت هم به اهل بيت آرامش مي داد و آنها مي فهميدند كه حضرت هنوز زنده است، و هم شعار توحيد، پيام عشق و اعلان وفاداري به محبوبش در ميدان رزم بود، چون براساس رسم دل دادگي يك عاشق دل باخته بايد همواره عشق و وفاداري خويش را به معشوق و محبوبش اظهار كند، به هر حال حضرت بعد از رزم و نبرد طولاني بر اثر كثرت زخم ها، خواست لحظه اي آرام گيرد، ناگاه سنگي بر پيشاني او رسيد، حضرت دامن جامه خويش را برداشت تا خون از چهره پاك كند، در اين حال تيري زهرآگين از لشكر دشمن آمد و بر قلب مبارك او نشست. اين جريان در كلام يكي از عاشقان حسيني چنين سوزناك و آتشين به نظم درآمده است:



به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از رزم و پيكار



فلك سنگي فكند از دست دشمن

به پيشاني وجه الله احسن



چو زد از كينه آن سنگ جفا را

شكست آينه ايزد نما را



كه گلگون گشت روي عشق سرمد

چو در روز احد، روي محمد



به داماني كرامت خواست آن شاه

كه خون از چهره بزدايد به ناگاه



دلي روشن تر از خورشيد روشن

نمايان شد ز زير چرخ جوشن



يكي الماس، وشي، تيري ز لشكر

گرفت اندر دل شاه جاي تا پر






كه از پشت و پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهر آلوده پيكان



مقام خالق يكتاي بي چون

ز زهرآلوده پيكان گشت پرخون



سنان زد نيزه بر پهلو چنانش

كه جنب الله بدريد از سنانش



بديدار، دل آرا، رايت افراشت

سمند عشق بار عشق بگذاشت



به شكر وصل فخر نسل آدم

به رو افتاد و مي گفت آن در آن دم



ترك الخلق طرفا في هواكا

و ايتمت العيال لكي اراكا



فلو قطعتني في الحب اربا

لما حن الفؤادا لي سواكا [2] .




پاورقي

[1] مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 17، ص 114.

[2] شعراني، دمع السجوم، ص 381.