بازگشت

اتمام حجت


در جائي كه حسين - عليه السلام - نماينده و نمودار رسولان و رسالتهاي الهي است، پس بناگزير بايد در تبليغ اين رسالتها به راه آن رسولان برود. ايشان پيش از آنكه كار به كارزارهاي سرنوشت ساز برسد، بيشترينه ي اوقاتشان را در ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر مردمانشان سپري مي كردند؛ حسين - عليه السلام - نيز چنين كرد.

اين كه برخي تحليلگران تاريخ بپندارند: «مردم كوفه را با حسين جنگيدند، او را نمي شناختند و از اهدافش چيزي نمي دانستند»!، تنها تحريف حقائق از وجهي ديگر است. چگونه تنها پس از گذشت «پنجاه سال» از وفات پيامبر امت، مي توان ادعا كرد كه امت، نواده ي پيامبرش را نمي شناسد؟! چنين امتي كارش زار است!! بويژه اهل كوفه كه حسين - عليه السلام - پنج سال در مدت حضور اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - در كوفه (40 - 36 ه)، در ميان ايشان زيسته است؛ چه امت كودني بايد باشد كه تنها پس از بيست سال، ديگر فرزند پيشواي خود را نشناسد!!

اين عذري است - به مراتب - بدتر از گناه!

با اينهمه، امام حسين - عليه السلام - رشته هاي اين عذر را از هم گسيخت؛ چه بسان انبياء و دعوتگران به سوي خداوند، به نصيحت امت پرداخت، خود را به ايشان شناسانيد، و حجت را بر آنان تمام نمود.

راويان گويند: وقتي عمربن سعد به مصاف حسين - عليه السلام - آمد و آن حضرت يقين كرد كه با او مي جنگند، در ميان اصحابش به خطابه برخاست؛ خداي را حمد و ثنا گفت؛ آنگاه فرمود:

[271] آنچه مي بينيد به سراغ ما آمده است. دنيا ديگرگون گرديده، و


چهره عوض كرده، و نكوئي اش رويگردان شده است. چندان شيره اش كشيده شده [1] كه از آن جز ته جرعه اي اندك، مانند ته جرعه اي كه به جامي فروماند؛ باقي نمانده است جز زندگانيي پست [2] ، چون چراگاهي كه چرندگان را برنجاند.

نمي بينيد حق را كه به آن كار نكنند و باطل را كه خويشتن از آن باز ندارند؟!

بايد كه مؤمن به ديدار خداوند راغب باشد.

و من، مرگ را جز نيكبختي، و زندگاني با ستمگران را جز رنج و آزار نمي بينم. [3] .

امام - عليه السلام - با كوتاه ترين عبارت واجد رساترين دلالت، هم، به «گذشته» اشارت نمود، و هم، «اكنون» را شناسانيد.

حق و وانهادن آن را، و باطل و پايفشاري بر آن را، ياد كرد.

ديدار خداوند را منتهاي آرزوي مؤمنان شمرد و ايشان را بدان ترغيب فرمود. از نيكبختي ياد كرد و «زندگاني با ستمگران» را ضد آن قرار داد!

مهمترين مطلب خطبه هم، خاطرنشان كردن دگرگونيي كه در دنيا پديد آمده است و رويگردان شدن نكوئي، بود.

آيا براي شنونده بسنده نيست كه به تفاوت «دنيا» در روز عاشورا، با دنياي پيش از آن توجه كند و بنگرد «دگرگوني»ي پديد آمده در آن چيست، تا عبرت گيرد؟!

گمان مي كنم هريك از اجزائي كه امام - عليه السلام - در خطبه ي خود آورده، كافي است تا شنودگان هوشيارانه بدان توجه كنند و - اگر قفل غفلت بر دل نداشته


باشند! - به راه راست بگروند و هدايت يابند.

در بامداد روز عاشورا، امام با يارانش سخن راند:

[272] خداي را سپاس گفت و ستود، آنگاه فرمود: بندگان خدا! از خدا پروا كنيد و از دنيا برحذر باشيد؛ اگر دنيا براي كسي مي پائيد، يا كسي بر دنيا، همانا كه پيامبران سزاوارتر به بقا، اولي به رضا، و رضايتمندتر به قضا بودند.

ليك خداوند دنيا را براي فرسودن و اهل آن را براي نابودن آفريد. تازه ي آن، مي فرسايد؛ ناز و نعمتش، ناپديد مي گردد؛ و شادماني اش، روي درهم مي كشد.

اين خانه، كفاف گذران روزگار است، و اين سرا، ناپايدار.

«و تزودوا فان خيرالزاد التقوي و اتقون يا اولي الالباب» [4] (يعني: و توشه برگيريد كه بهترين توشه پرهيزگاري است و از من پروا كنيد، اي خداوندگاران خردها!).

دنيا را ياد مي كند و از آن برحذر مي دارد؛ انبيا را ياد مي كند تا نشان دهند در اهداف با او همسويند.

از بلاء و فناء و فرسايش و ناپديد شدن ناز و نعمت دنيوي و روترش كردن شادماني آن ياد مي كند؛ باشد كه سخنانش به گوش كوفيان برسد، و در آن نفوذ كند، و ايشان از آنچه بدان روي آورده بودند بازگردند!

و هنگامي كه در ميان ايشان گوش شنوائي نيافت، در صبح عاشوراء، به اين نيايش روي آورد:

[270] وقتي كه صبح، سواران به جانب حسين بن علي آمدند، دستانش را بالا برد و گفت:

اللهم، انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة، و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة، فكم من هم يضعف فيه الفؤاد، و تقل فيه


الحيلة، و يخذل فيه الصديق، و يشمت فيه العدو، فانزلته بك و شكوته اليك رغبة فيه اليك عمن سواك، ففرجته، و كشفته، و كفيتنيه. فانت ولي كل نعمة، و صاحب كل حسنة، و منتهي كل غاية. [5] .

(يعني: خدايا! تو در هر اندوهي، تكيه گاه مني، و در هر سختيي، اميد من، و در هر آنچه به من رسد تكيه گاه و سازكار؛ چه بسيار غمها كه دل را بشكند، و چاره در آن كم آيد؛ دوست در آن تنها گذارد، و دشمن بر آن شادمانه سرزنش كند؛ كه نزد تو آوردم و از آن به تو شكايت كردم، از آن رو كه در باب آن تنها به تو دل بسته و از ديگران بريده بودم؛ پس آن را راندي و زدودي و مرا از آن رهائي بخشيدي؛ پس تو خداوندگار هر نواخت، صاحب هر نيكوئي و منتهاي هر خواسته هستي).

در اين نيايش شنوندگان به خداوند توجه داده شده اند، و به اتكاء و اميد و آرزو و گشايش و زدايش اندوه و رهائي اشارت گرديده است.

دوست از دشمن جدا گرديده و نعمت و نيكوئي و خواسته و مطلوب - كه همانا ديدار پروردگار است - فراياد آورده شده.

ولي هنگام كه يادآوري - براي قومي كه از خدا غافلند و نابيناي ناشنواي ناگويايند - سود نبخشد و نصيحت كارگر نيفتد، نه سخني را درمي يابند، و نه به چيزي توجه مي كنند.

امام - عليه السلام - وقتي دشمنان را گرداگرد خويش يافت و ديد كه بر ارتكاب آن جنايت بزرگ مصمم اند و بازنمي گردند، ايشان را از پيدا و پنهان امور باخبر ساخت و آنچه را هم كه واضح بود براي ايشان آشكار و آشكارتر نمود؛ تا عذري براي عذرجويان باقي نماند. راويان گفته اند:

[273] وقتي مردم حسين را احاطه كردند، بر اسبش سوار شد و از ايشان خواست خاموش باشند و سخنش را بشنوند؛ پس خاموش به


سخنش گوش فرادادند. خداي را سپاس گفت و ستود، و بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - درود فرستاد؛ آنگاه فرمود:

اي جماعت! مرگ و اندوه بر شما باد!

آيا هنگامي كه سرگشته از ما ياري خواستيد و شتابان به ياري شما آمديم، تيغي را كه در دست ما بوده، بر ما تيز كرديد و آتشي را كه بر دشمنتان و دشمنمان افروخته بوديم، بر ما شورانديد، پس بر ضد دوستانتان همداستان شديد و به زبان ايشان ياور دشمنانتان گشتيد؟ - بي آنكه ديده باشيد كه در ميان شما داد بپراكنند يا اميدي در ايشان بسته باشيد؛ و بي آنكه ما كاري كرده و در انديشه اي برخطا بوده باشيم.

واي بر شما! چرا چون ما را ناخوش داشتيد؛ - در حالي كه شمشير در نيام بود، و جان، آرميده، و انديشه، ناگشته خوار! - واننهاديدمان؟! بلكه چون پركشيدن ملخهاي كوچك [6] به سوي ما شتافتيد [7] و چون هجوم آوردن پروانگان به جانب ما هجوم آورديد.

ريم و خارش و بي قراري و خواري باد بر طواغيت امت، و جداماندگان احزاب، و پس پشت افكنندگان كتاب، و جماعتي كه بر گناه گرد آمده و از شيطان به جا مانده، و تحريفگران كلام، و فروميرانندگان چراغ سنتها، پيوند دهندگان زنا به نسب، و مايه ي اندوه مؤمنان و مسخرگي هوسبازان بي خرد، آنانكه قرآن را پاره پار كردند «لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون» (يعني: بس بد است آنچه براي خود پيش انديشي كردند كه سرانجام خداوند بر آنان خشم گرفت و جاودانه در عذاب اند) [8] .


آيا اينان را ياري مي كنيد؟! و ما را تنها مي گذاريد؟!

آري! به خدا سوگند كه تنها گذاشتن در ميان شما معروف است؛ رگ و پي شما با آن آميخته است و ريشه ها و شاخه هاتان بر آن پيچيده.

شما بيننده را پليدترين ميوه ي درختيد و به غصب گيرنده را ناگوارترين نواله!

هان! لعنت خداوند باد بر پيمان شكنان! «و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا» [9] (يعني: و سوگندها را پس از مؤكد داشتن مشكنيد؛ حال آنكه خداوند را بر خود دران سوگندها ضامن گرفته ايد).

هان! آن پليدكار ميان دو چيز پاي فشرده: يا تيغ بركشيدن، يا تن به خواري سپردن؛ و چه اندازه خواري [10] از ما دور است!

خداوند و پيامبرش و مؤمنان از آن سرباز زدند؛ و آغوشهاي پاك، و زهدانهاي پاكيزه، و مردمان گردن فراز، و جانهاي والا، و كشته شدن كريمانه را بر عطوفت خواهي لئيمانه برتري مي نهند.

هان! من، با اين خاندان، روي به پيكار مي آورم، هرچند كه شمارمان اندك است و دشمنان بسيار، و ياريگران ما را تنها گذاشته اند!



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا



و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و طعمة آخرينا [11] .

(يعني: اگر پيروز شويم، ديريست كه دشمن شكن بوده ايم؛ و اگر بر


ما چيره شوند، شكست نخورده باشيم.

ترس، خوي ما نبوده است، ولي بهره مندي ديگران در گرو مرگ ماست).

هان! آنگاه جز همچند آنكه بر اسبي برنشينند [12] نپائيد كه روزگار چون گشتن آسياسنگ بر شما بگردد و چون برشكافتن استوانه ي آسيابر شكافدتان [13] ؛ اين عهدي است كه پيامبر با پدرم نموده.

«فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون» [14] (يعني: با شريكانتان كارتان را هماهنگ و عزم جزم كنيد، سپس در كارتان پرده پوشي نكنيد، آنگاه كار مرا يكسو كنيد و مهلتم ندهيد).

«اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو ءاخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم» [15] (يعني: من بر خداوند - كه پروردگار من و پروردگار شماست - توكل كردم؛ هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه او يعني خداوند حاكم بر هستي آن است؛ پروردگار من بر راه راست است).


اگر در ميان شنوندگان اين خطبه كسي بود كه همچند ذره اي خير در وجودش مي بود، خواه آن را از رسوم و عادات برگرفته يا از درس يا دين درآموخته باشد، يا صاحب وجدان بيدار باشد، يا كسي باشد كه در امور خويشتن خرد ورزد و بينديشد، اين خطبه او را ارشاد مي كرد!

چه، امام - عليه السلام - همه ي اين عناصر را به كار گرفته است:

عادات و رسوم مبتني بر وفاي به عهد و احسان متقابل را برانگيخت و به حركت درآورد.

ايشان را به بدبختي و شقاوتي كه احاطه شان كرده بود و غافلانه بدان گرفتار بودند بينا گردانيد؛ چه - بي آنكه خود بدانند - زير يوغ سلطه ي حكومتي كه نه دادگري پيشه ي خود مي ساخت و نه آرزوئي مي توانستند در آن بست، از پا درمي آمدند.

برايشان شعري حماسي خواند كه پهلوانان عرب با آن مثال مي زدند و با زبانزد گويندگان بود!

تباهي و رسوائي اين برخورد را از خلال پيشنهادهاي آن پليدكار پليدكارزاده، براي ايشان روشن كرد تا وجدانشان بيدار گردد و ديده شان بدانچه مي كنند و مي جويند باز شود؛ بلكه هدايت شوند!

همچنين - با نيرومندترين بيان - خويشتن و تبار و دودمان و همراهان خويش را به ايشان شناسانيد؛ همان كساني كه ايشان را «اين خاندان» خواند تا انسجام و هماهنگي و يكپارچگي شان را در حركت و مقصد بيان كند و خاطرنشان سازد اينان كساني نيستند كه به خواست دشمن تن دهند؛ هرگز!

در خطبه ي خويش از پيامبران و پيامبر اكرم و پدرش ياد كرد و به عنوان شاهد و گواه آياتي چند برايشان خواند.

آيا اين جماعت آيات قرآن را نشنيده اند؟! و اكنون كه امام برايشان مي خواند مي شنوند؟!

اگر قرآن نخوانده اند، چگونه ادعاي اسلام مي كنند؟!

و اگر خوانده اند آيا برايشان حجتي تمام تر از آيات قرآن هست؟!


از برانگيزنده ترين ايستارها و مؤثرترين خطبه ها در اتمام حجت، آنست كه راويان نقل كرده و گفته اند:

[275 - 274] حسين بن علي، هنگامي كه سلاح او را به زحمت افكند، گفت: آيا آنچه را رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از مشركان مي پذيرفت، از من نمي پذيريد؟

گفتند: رسول خدا از مشركان چه مي پذيرفت؟

گفت: هرگاه يكي از ايشان راه كج مي كرد و به سوئي مي رفت، از او مي پذيرفت.

گفتند: نه.

گفت: مرا بگذاريد تا بازگردم!

گفتند: نه.

گفت: مرا بگذاريد تا به سراغ تركان [16] روم و با ايشان قتال كنم تا بميرم. [17] .

آنان بجاي اين كه در برابر اين پيشنهاد نرمش به خرج دهند، بر گمراهي خويش بازماندند و اصرار ورزيدند.

مردي سلاح بر وي كشيد و به او گفت: آماده ي دوزخ باش!


حسين عليه السلام گفت: نه، كه - اگر خدا بخواهد - آماده ي رحمت پروردگار گرامي و بزرگوارم و شفاعت پيامبرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشم.

اين از يكسو منتهاي ددمنشي و درنده خوئي سپاه كوفه است، ولي از ديگر سو، منتهاي مقصود است در اتمام حجت برايشان، از جانب امام حسين - عليه السلام.

امام - عليه السلام - با اين پيشنهادها، هم ميزان سنگدلي اينان را هويدا ساخت و هم نادانيشان را به سنت پيامبر كه مدعي انتساب به آن و دفاع از آن بودند.

هريك از گزينه هاي پيشنهادي را با كلمه ي نفي - «نه» - رد كردند و البته سومين گزينه را - هرچه بوده باشد - جز با سلاح پاسخ نگفتند! [18] .

كسي كه از وجدان بيدار و ضمير آگاه و انسانيت برخوردار باشد، چنين رفتاري نمي كند؛ تا چه رسد به كساني كه مدعي انتساب به دين رحمت و صلح و حق و عدالت - يعني: اسلام -اند!

پيشنهادهاي امام حسين - عليه السلام - ميزان دوري امت مسلمان را از دين اسلام، در زماني كه هنوز نيم قرن - يعني تنها پنجاه سال! -، از وفات پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نگذشته است، نيك هويدا مي سازد!

مسلمانن ژرفاي تعاليم كرامند اسلام را درنيافته و از روح جاهليت اولي كه در جانهاشان نهفته بود، خالي نشده بودند؛ هنوز با آن روحيه حركت مي كردند و هنوز عادات و رسوم جاهليت - در گرايش به خونريزي، پرده دري، خيانت به


وعده ها، پيمان شكني، عهدگسلي و هتك حرمت - نفوسشان را آكنده و در عقولشان لانه گزيده بود!

امام حسين - عليه السلام - روشن كرد كه مسلمانان در آن روزگار تا مرز فرمانبري از حاكمان در نافرماني خداوند، و تا حد خواري و سرسپردگي و اطاعت از صاحبان قدرت - بخاطر دلبستگي به حيات دنيوي -، زيردست حكومتگران قرار گرفته اند؛ حال در شخصيت و رفتار و كردار و گفتار و انديشه ي اين حاكم، هراندازه شناعت و قباحت و فساد و جور و فرومايگي و ددمنشي باشد، گو باش!!

اينها همه، رد و نقضي بسنده است بر نظر كساني كه مي گويند: امت در تعيين سرنوشت سياست بنياديني كه با دين و دنياي مردم در پيوند است و جان و مال و آبروي خلق بر آن استوار مي گردد، نوعي «عصمت» دارد!

امام حسين - عليه السلام -، با سخنرانيها و موضعگيريها و شهادت خويش، نشان داد كه اين امت مسلمان، پس از پنجاه سال، حقائق روشني را كه بر او عرضه مي شود درنمي يابد و درك نمي كند، و تا حد دست يازي به قتل نواده ي پيامبر امت و به اسارت گرفتن دختران و خاندان او، در ناداني فرورفته است!

وقتي فهم و دريافت امت، پس از گذشت پنجاه سال از حكومت خلفا به نام اسلام، و برغم سالهاي پياپي كه مفاهيم اسلامي در قالب قرآن و سنت و سيرت اصحاب دين پيش چشم و گوش امت بوده است، در اين پايه ي نازل از جهل و تباهي و انحطاط و ددمنشي باشد - كه خود عين «فقدان فهم و دريافت» به شمار مي رود -، حال اين امت، پيش از پنجاه سال معلوم است!؛ يعني: همان سال كه پيامبرشان - صلي الله عليه و آله و سلم - درگذشت، و ادعا مي شد كه امت در آن زمان در نصب خليفه اي براي خودشان اجماع نمودند - تازه اگر اين اجماع صورت پذير باشد و ثابت گردد! -، تا آن خليفه در مقامي جليل و مقدس و با اهميت، يعني مقام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -، قرار گيرد!

وقتي امت در عصر حسين - عليه السلام -، در پنجاه سالگي خويش، به پايه اي از فهم و دريافت نرسيده كه بداند كدامين رفتارهاي خليفه و واليان، يعني


يزيد و ابن زياد، سبب مي شود دست رد به سينه ي ايشان بزند، از خط مشي ايشان دوري گزيند، كرانه گيرد و از كرداهاشان بيزاري جويد؛ بلكه چندان نادان و گمراه است كه ايشان را در حد دست يازي به قتل سرور جوانان بشت و نواده ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - اطاعت مي كند!، چنين امتي چگونه، پنجاه سال پيش، در زمان خردي و درست پس از وفات پيامبر، مي تواند در انتخاب جانشين براي آن حضرت بر صواب و پيرو راه راست باشد؟!

اثبات اين حقيقت كوبنده، يكي از نتايج اقدام امام حسين - عليه السلام - به اتمام حجت در روز عاشورا بود!

آثار كوششهاي امام عليه السلام - در سخنراني اش هرچه بوده باشد، اين مسلم است كه زمين از حجت خالي نمي ماند و از ميان آن جماعت انبوه غرقه در ناداني، افرادي برخاستند كه فريادهاي حسين - عليه السلام - را دريافتند؛ وجدانشان، بيدار، و چشم دلشان، باز شد.

در پايان حديث طرح پيشنهادهاي سه گانه ي امام - عليه السلام - و مواجهه ي سپاه كوفه با اين پيشنهادها از طريق نفي و سلاح، آمده است:

[ص 220] قريب به سي مرد از اهل كوفه با عمر بودند؛ گفتند: پسر دخت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سه راه به شما پيشنهاد مي كند، ولي هيچيك را نمي پذيريد؟!

آنگاه به حسين پيوستند و در ركاب او جنگيدند.

اينان، رساترين حجت بر همه ي اين جماعت بودند؛ سخنشان نشان داد كه گفتار حسين به سپاه كوفه رسيده است، ولي حب دنيا، غرور جاهلي، و چشمپوشي از حق، بر دلهاشان زنگار زده و ازين روي هدايت نمي شوند.

آيا - پس از اينهمه - سزاوار است كه گفته شود اين جماعت امت رسول خدا، حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -، است، و به دين او - يعني: اسلام - ايمان دارد، و مي خواهد به بهشت درآيد؟!

يكي از ايشان به اين تناقض اشارت كرده و گفته است:


[323] اگر در ميان كساني بودم كه حسين را كشتند، و آنگاه به بهشت درآورده مي شدم، از اين كه به چهره ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بنگرم، شرم مي كردم.

اگر با صراحت سخن نگفته، سبب آنست كه چنين فرضي در محيطي طرح مي شود كه در آن بعيد نمي دانند قاتل حسين - عليه السلام - به بهشت درآيد!

اين، يكي از وجوه فرولغزيدن در گمراهي، واماندگي در فهم، فقدان دريافت، و دوري از اسلام است!

وقتي - چنانكه قرآن مي گويد - «و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها» [19] (يعني: هركه مؤمني را از روي عمد بكشد جزاي او دوزخ است و جاودانه در آن باشد)، چگونه ممكن است كشنده ي حسين - كه سرور جوانان بهشت است - به بهشت درآيد؟!


پاورقي

[1] مولف محترم معتقدند که در جمله‏ي «استمرت حتي لم يبق منها الا صبابة»، «استمرت» را بايد از «استمراء» خواند، نه «استمرار». ما نيز متن اسب با خوانش ايشان ترجمه کرده‏ايم..

[2] در متن «خسيس عيش» است که به «زندگانيي پست» ترجمه کرديم و در مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور، «حشيش علس» آمده.

[3] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (46 / 7).

[4] س 2 ي 197.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (146 / 7).

[6] در متن، «الدنيا» آمده که گويا مصحف «الدبا» باشد. ترجمه بنابر «الدبا» است. نيز نگر: تحف العقول، ص 241، و: احتجاج، 97 /2.

[7] در متن: «استصرعتم» - که گويا دگر گشته‏ي «استسرعتم» باشد. ترجمه‏ي ما بر اين اساس است.

[8] س 5 ي 80.

[9] س 16 ي 19.

[10] در نسخه‏اي بجاي «الذلة» که به «خواري» ترجمه کرديم، «الدنية» آمده است.

[11] اين دو بيت علي الظاهر از فروة بن مسيک مرادي است و امام - عليه‏السلام - بدانها تمثل فرموده‏اند.



نگر: ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام من کتاب بغية الطلب...، ص 79 و 80؛ و: ديوان اهل البيت عليهم‏السلام، ص 423 و 424.

[12] عبارت اصلي اين است: «... لا تلبثون الا ريثما يرکب فرس» اين «ريثما يرکب فرس» 0 / همچند آنکه بر اسبي برنشينند)، شايد به طور عام کنايه از سرعت و قلت زمان مورد نظر باشد. شايد هم چنان که مرحوم شيخ فضل علي قزويني خاطرنشان کرده معناي دقيق‏تري در آن نهفته باشد. به گفته‏ي وي اسب تنها پس از گذشت سه سال از عمرش قابل سوراي مي‏شود و در حدود چهارسالگي سواري کامل بر آن ممکن است. ظهور مختار سه سال پس از شهادت امام - عليه‏السلام - بود و چهار سال از شهادت آن حضرت مي‏گذشت که مختار يزديان را عقوبت کرد و به مجازات رسانيد. نگر: ترجمه الامام الحسين عليه‏السلام من کتاب بغية الطلب...، ص 80.

[13] «روزگار چون...» را در ترجمه‏ي «تداربکم دور الرحاء، و يفلق بکم فلق المحور» نوشتم؛ هرچند ترجمه مظنون و مشکوک است و صراحتا بايد بگويم معناي دقيق اين عبارت عربي روشن نشد. شايد معنا همان باشد که ما نوشته‏ايم. شايد از بن ضبط عبارت نادرست باشد.

در نقل لهوف، «تدور بکم دور الرحي و تقلق بکم قلق المحور» (يوم الطف، ص 29) آمده که ظاهرا مي‏توان چنين معنا کرد: «روزگار چون گردش آسياسنگ به گردش آوردتان و چون لرزش و اضطراب استوانه‏ي آسيا به لرزش و اضطراب افکندتان».

[14] سوره‏ي يونس: 71.

[15] س 11 ي 56.

[16] مراد امام - عليه‏السلام -، ترکاني هستند که در آن روزگار در شمار دشمنان و محاربان مسلمانان قرار داشتند و مسلمانان در نقاط دوردست با آنان مشغول به جنگ بودند. در دعاي بيست و هفتم صحيفه‏ي سجاديه (ع) هم از «ترکان» به عنوان يکي از گروههاي مشرک دشمن مسلمانان ياد شده است.

[17] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (146 / 7)

دو روايتي که ابن‏عساکر روايت کرده مشتمل بر «راه طلبيدن امام به سوي يزيد» است ولي روايتهاي صحيح از چنين مطلبي تهي است، بلکه از عقبة بن سمعان روايت شده است که گفت: «از مدينه تا مکه و از مکه تا کربلا با حسين همراه بودم و در هيچ حال از او جدا نشدم، باري از او نشنيدم که بگويد: مرا بگذاريد تا به سراغ يزيد روم». نگر: تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام (ص 220 هامش) تازه اين در حالي است که اگر «راه طلبيدن به سوي يزيد» بر گزينه‏اي ديگر افزوده شود، در مجموع چهار گزينه خواهند شد! ولي متن تصريح مي‏کند که گزينه‏ها سه مورداند!!

حاشيه‏ي سپسين را نيز ملاحظه فرمائيد.

[18] راويان در اين که سومين گزينه‏ي پيشنهادي امام حسين - عليه‏السلام - چه بوده است ناهمسخن‏اند. بيشترينه‏شان گفته‏اند آن حضرت به آنان پيشنهاد کرد که به شهر نياي خود، يعني پيامبر، بازگردد ولي با سلاح به او پاسخ گفتند. در مقابل، امويان پيشنهاد ديگري سرهم کرده و بر ساخته‏اند بدين مضمون که آن حضرت به سراغ يزيد برود و دست در دست او بنهد يا از نظر او مطلع شود! اما همين که با سلاح بدين گزينه پاسخ گفتند نشان مي‏دهد پيشنهاد رفتن به سراغ يزيد، دروغين و مجعول است؛ چون اين پيشنهاد، به معناي تسليم شدن و به چنگ آنان افتادن بود؛ حال، چرا نبايد آن را بپذيرند؟! و با سلاح بدان پاسخ بگويند.

[19] س 4 ي 93.