بازگشت

ياران وفاپيشه


امام حسين - عليه السلام - مصمم بود كه به سوي عراق بيرون شود؛ نه مشكلات و

موانعي كه بر سر راه بود او را بازگردانيد؛ و نه احتمالاتي كه در كار مي رفت او را دلسرد ساخت؛ حتي آنچه در چشم انداز سياسي آن روز عيان مي نمود، يعني سختگيري و خشونت حكومت اموي و رويگردان نبودنش از هرگونه مخالفت - ولو از ميان بردن او -، و نيز خيانت اهل كوفه و شانه تهي كردنشان از ياري امام - عليه السلام - نيز عزم او را سست نكرد. بلكه وظيفه ي الهي واجب بر امام، او را به پيش مي راند؛ چرا كه او امام امت بود و قيام براي لبيك گفتن به نداي امت، بخاطر اتمام حجت آشكار، بر او واجب بود. هركس شنيده بود كه نياي او، پيامبر، از كربلا سخن مي گويد، يا هركس كه پيامبر خدا، و پدر حسين، يعني علي، را ديده بود كه تربت او را مي بويند، در دست مي گيرند، بريكديگر عرضه مي دارند و به وديعت مي سپارند، از آن سرنوشت غيبي كه خود او از آن آگاهي داشت، آگاه مي بود! اين سرنوشت بود كه امام حسين - عليه السلام - را به پيش مي برد. و اما كساني كه در حركت امام حسين - عليه السلام - با آن حضرت بودند: امام - عليه السلام - با يك «سپاه» همراه بود كه هرگاه از او پرسش مي نمودند، بدان اشارت مي فرمود و آن را پيش مي كشيد... اين سپاه همانا توده ي نامه ها و دعوتهاي مكتوبي بود كه كساني كه واگويه گر نظر عموم مردم بودند، يعني رؤسا و بزرگان شهر، از كوفه به سوي آن حضرت روانه ساخته بودند. امام - عليه السلام - اين انبوه نوشته ها و نامه ها را يك «سپاه» مي شمرد كه آن حضرت را به حركت برمي انگيزد و همراهي مي كند. هرگاه اين انبوه را بر پرسندگان


و بدبينان، و حتي ناصحان، عرضه مي داشت، خاموش مي شدند و گرد پاسخ گفتن نمي گشتند! استناد به اين خرمن عظيم عهدنامه هاي مردمان - كه در ميان ايشان جمعي از رهبران و خداوندگاران قول مقبول هم بودند -، از اعتماد بر سپاهياني بسيجيده و حاضر مانند آنان - البته اگر حضور مي داشتند! -، آسان تر نبود. چه همانگونه كه در مورد اشخاص حاضر، احتمال خيانت و دست برداشتن از ياري و همكاري وجود دارد، در مورد صاحبان نامه ها و عهدهاي مكتوب هم چنين احتمالي مي رود؛ و چه بسا قوي تر و سريع تر باشد! شگفت است كار كساني كه اين برخوردها و موضع گيريها را از زاويه ي مظاهر موجود مي نگرند و امور پيش بيني نشده را از محاسباتشان حذف مي كنند و مي خواهند حركت و خروج امام را بر اين بنياد به محاسبه بنشينند كه: «امام عاقبت امر را مي داند، بلكه بناگزير از همه چيز به طور غيبي آگاه است؛ پس چگونه او كه

به همه ي رخدادهاي آينده آگاه است، در اين مسير گام برمي دارد؟!» [1] .

شگفتي از اينجاست كه اگر امام حسين - عليه السلام - مطابق آنچه از غيب مي دانست رفتار مي كرد، همه ي شنوندگان اخبار و خوانندگان تاريخ از او خرده مي گرفتند كه دعوت امتي را كه اظهار دوستي او مي كنند و در اين باب هزاران نامه و عهدنامه به واسطه ي امناء و رؤساي قوم به او رسانيده اند، به استناد احتمال خيانت و تنها گذاشتن كه نشانه هاي آن تنها برحسب پيشينه و اخلاق اين جماعت قابل تخمين است، و با تكيه بر غيبي كه بسياري از مردمان همروزگار و سپسين او بدان ايمان نداشته اند و جز گروهي از پيروانش آن را در حق او مسلم نگرفته اند، وانهاده است.


اگر امام حسين - عليه السلام - به سخن ناصحاني كه سفارش مي كردند بيرون نرود، گردن مي نهاد، از كساني اطاعت كرده بود كه اطاعتشان بر او واجب نبود، و ياري كردن كساني را كه ياريشان بر او واجب بود، وانهاده بود. علاوه بر اين گردن نهادن به سخن اين نصيحتگران اندكشمار، از پذيرفتاري در برابر هزاران تن از عموم ملت كه مصرانه از او دعوت مي كردند و اظهار طاعت و دوستي مي نمودند، لازم تر نبود. پيش و پس از همه ي اينها نيز، وظيفه ي الهي بود كه او را به سوي عهده دار شدن كار امت پيش مي راند و برنامه ي وي را ترسيم مي نمود؛ چه، تمام شدن حجت با وجود شخص ياريگر، انگيزه ي نخستين و بنيادين امام بود براي اقدام، و عقب ننشستن براساس احتمالات سياسي و پيش بيني هاي ظاهري. امام - عليه السلام - در همه ي سخنان و تصريحاتي كه به قصد ابلاغ حجت، خاموش ساختن مخالفان، و روشن كردن راه پيش روي بي خبران و ستمديدگان، اظهار مي فرمود، بدين معنا - يعني: تمام شدن حجت - اشارت مي نمود. [2] .

و اما در ظاهر امر: امام - عليه السلام - در ميان «مردماني اندكشمار» بود و اين بخاطر هدفي كه امام به جانب آن حركت مي فرمود، موجب نگراني مي شد:

[262 و 265] زهير بن شداد اسدي - از اهل ثعلبيه [3] كه حسين (عليه السلام) در راه شهادت بر آنجا گذر كرد - گفت: اي پسر دخت رسول خدا! تو را در ميان مردماني اندكشمار مي بينم؛ بر تو بيمناكم! آن حضرت با تازيانه اي كه در دست داشت - بدين گونه - اشارت


كرد و بر جامه داني كه پشت سر داشت زد و گت: «اين پر از نامه است»؛ «اينها نامه هاي بزرگان اهل آن شهر است»! ياران حسين - عليه السلام - چندان قليل بودند كه تاريخ، ايشان را با برشمردن نام و قبيله و بزرگان ايشان در شمار آورده است. از بني هاشم شماري شناسا با او بودند؛ چنان كه در حديث آمده:

[ص 204] حسين به مدينه پيغام فرستاد؛ از فرزندان عبدالمطلب همان كساني كه با او كوچيدند به سويش آمدند و اينان نوزده مرد بودند و زنان و كودكاني از برادرانش، و دخترانش، و زنانشان. [4] .

حديث ديگر درباره ي هاشمياني كه با آن حضرت - عليه السلام - به شهادت رسيدند، مي گويد:

[284] شانزده مرد از اهل بيت حسين با او كشته شدند. [5] .

و حسين - عليه السلام - خود هفدهمين است؛ و كساني كه از ميدان كارزار زنده بيرون آمدند، دو تن هستند؛ يكي: علي زين العابدين، و ديگري: حسن مثني [6] ؛ اين دو تن در حالي كه اندك رقمي داشتند و مجروح شده بودند از ميدان كارزار بيرون آورده شدند [7] و سپس با ديگر اسيران گرفتار گرديدند. شمار اجمالي كساني كه با امام در كربلا «حاضر آمدند»، در حديث چنين آمده است:

[ص 205] پس، در ميان اهل بيت خويش، و شصت پير از اهل كوفه،


به سوي عراق بيرون شد. [8] .

در برخي منابع ويژه، ذكر كساني كه «با حسين در كربلاء حاضر آمدند» آمده است و شمارشان اندكي از صد مي گذرد. اما كساني كه با او «كشته شدند» بدقت شمارش شده اند و نامهاشان در كتب نسب ثبت گرديده است. [9] .

مشهور آنست كه مجموع كساني كه «با او كشته شدند»، 72 شهيداند. [10] .

و اما چگونگي حال ياران حسين: افزون بر چشم و چراغ امت، يعني اهل بيت، ياران امام حسين - عليه السلام - نمودار همه ي طبقات و گروههاي برجسته در جامعه ي آن روز بودند. انس بن حارث بن نبيه اسدي كوفي، از صحابه ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در ميان ايشان بود. او همان كسي است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - روايت كرده كه فرمود:

[283] اين پسرم - يعني حسين - در سرزميني كه «كربلاء» مي خوانندش، كشته مي شود؛ هركدام از شما آن زمانه و موقعيت را دريابد، بايد ياري اش كند! گفته اند كه: انس بن حارث به كربلا رفت و در آنجا با حسين كشته شد.


ولي حديث پيامبر و خبردادنش را از كشته شدن اين فرزند در كربلا، تنها اين صحابي بزرگوار نشنيده بود. پس ديگر صحابياني كه در زمان كارزار كربلا مي زيستند، كجا بودند؟! چرا در كربلا حاضر نشدند و فرزند پيامبر را ياري نرسانيدند؟! وجود همين شمار اندك از صحابه ي بزرگوار در كارزار كربلا، بسنده بود تا نمودار نسل صحابياني باشد - كه بخاطر صحابت با رسول خدا - نزد مردم ارج و احترام داشتند. با حضور ايشان حجت تمام شده بود؛ چون اينان نمودار استمرار عيني سنت و حديث و امر پيامبر - - صلي الله عليه و آله و سلم -، در كنار حسين - عليه السلام -، بودند. از اصحاب امام اميرالمؤمنين علي - عليه السلام -، عمار بن ابي سلامة بن عبدالله الهمداني دالاني، و جز او، كه ديده بودند علي در اين سرزمين با نداي طنين افكن «اي اباعبدالله! بشكيب» با حسين همدلي و همراهي مي كند، همراه حسين - عليه السلام - بودند. اينان با حضور خود، نمودار وجود علي - عليه السلام - و فريادها و تشجيعهاي او در حق حسين و اصحابش بودند. گروهي هم در كارزار كربلاء، به هواداري از حسين - عليه السلام - حضور داشتند كه لختي پيشتر از دشمنان او بودند؛ مانند حر بن يزيد رياحي. در ميان اينان بودند كساني كه بيشترين كينه و دشمني را نسبت به امام - عليه السلام در دل داشتند و از خوارج حكميت گرا محسوب مي شدند، ولي وقتي حق را از او شنيدند، و مظلوميتش را ديدند، و باطل گرائي و سندگلي و درازدستي دشمنان او را مشاهده كردند، به سوي او رفتند و از او پشتيباني كردند. حتي گروهي كمشمار در سپاه حسين - عليه السلام - بودند كه مردماني ناشناس اند و تنها اخبار كربلا ايشان را به حركت درآورده بوده است؛ اخباري كه به ايشان مي رسيد، در خردهاشان كارگر مي افتاد، و سرانجام ايشان را به چكادهاي شهادت، و آنگاه جاودانگي، رسانيد.


[269] عربان بن هيثم گفت: پدرم به باديه مي رفت و نزديك همانجا كه كارزار حسين در آن رخ داد فرود مي آمد. ما هرگاه به باديه مي رفتيم مردي از بني اسد را آنجا مي ديديم. پدرم به او گفت: مي بينم كه همواره اينجائي؟ گفت: خبر يافته ام كه حسين اينجا كشته مي شود؛ پس به اينجا مي آيم، باشد كه به او بازخورم و با او كشته شوم! راوي گويد: هنگامي كه حسين كشته شد، پدرم گفت: برويد تا ببينيم آيا آن مرد اسدي در شمار كشته شدگان است؟

به ميدان كارزار درآمديم و گشتيم؛ آن مرد اسدي هم كشته شده بود! [11] .

اگر سپاه كوفه عهدشكني كرد و نامه ها و نوشته ها و وعده هايش را به ريشخند گرفت، در مقابل، اصحاب حسين - عليه السلام - برغم اندكشماريشان، دلپذيرترين مثال وفاداري و جان نثاري را عرضه كردند و در دليري و شجاعت و بيباكي از سپاه كوفه پيش و بيش بودند. امام حسين - عليه السلام - نيز در سخنان و خطبه هايش در «روز عاشوراء» رفتار و ايستار عظيم ايشان را ستود. ايشان چنين رفتار و ايستاري را، از روي بصيرت ژرف و آگاهي و علم اليقين به سرانجام كار، پيشه كردند، و اين كه جان خود را نثار سرورشان، امام حسين - عليه السلام -، كردند، براي تاريخ، عين اليقين، و براي نسلها، ضرب المثل شد. ابن عساكر نمونه اي را درباره ي محمدبن بشير حضرمي كه ملازم حسين بود و با او در كربلا حضور داشت، آورده است:

[200] وقتي به او خبر رسيد كه پسرش در مرز ري [12] اسير شده است، گفت: هم او و هم جانم را در راه خدا مي دهم (و اجر آن را از خدا توقع


مي دارم). نه دوست داشتم كه اسير شود و نه آنكه پس از او زنده بمانم. حسين سخن او را شنيد؛ به او گفت: «خدايت رحمت كناد! بيعتم را از گردنت برداشتم؛ برو و براي آزادي پسرت بكوش!» گفت: زنده زنده خوراك درنگان شوم، اگر از تو جدا گردم! پس حسين به او گفت: اين جامه هاي برد [13] را به پسرت بده تا براي وجه آزادي برادرش به كار برد. آنگاه پنج جامه به او داد كه هزار دينار بها داشت. [14] .

واژه ها از وصف ايستار و رفتار اينان قاصراند؛ ذهن آدمي هم نمي تواند محبت و اخلاص قلبي ايشان را نسبت به امامشان تصوير كند؛ تنها مي توانيم سخنان خودشان را بازگو كنيم! با اين جانهاي بزرگ، خردهاي رسيده ي باليده، و دلهاي سرشار از ولاء، و آكنده از اخلاص و علم اليقين به ايستار و سرانجام، و مملو از دليري و بي پروائي و شجاعت كم نظير و ثبات بر طريق بود، كه حسين - عليه السلام - به كارزار سرنوشت ساز خويش در كربلا درآمد.



پاورقي

[1] به نظر مؤلف محترم: اين اشخاص ميان آگاهي از فرجام کار و اقدام به عمل منافات مي‏بينند و نمي‏توانند دريابند امام - عليه‏السلام - با آنکه از شهادت خود آگاه است و اخبار غيبي ناظر به آن را شنيده و دانسته، با اينهمه براي اتمام حجت و انجام وظيفه و خنثي کردن نقشه‏هاي شوم بني‏اميه به جانب کوفه مي‏رود و از مرگ سرخ استقبال مي‏کند. مؤلف مي‏گويد که اين نحوه‏ي داوري اين اشخاص و منافات و ملازمه‏اي که به ميان مي‏آورند، شگفتي زاست.

[2] درباره‏ي علم امامان - عليهم‏السلام - به غيب و اعتراض برخي بر کردار ايشان - بدين عنوان که خود را به هلاکت افکندن است -، در مقالتي درازدامن - که در فصلنامه «تراثنا» (شماره‏ي 37) به چاپ رسيده است - بتفصيل سخن گفته‏ايم.

[3] ثعلبية از منازل راه مکه به کوفه است، پس از خزيميه و پيش از شقوق نگر: معجم‏البلدان ياقوت، 78 / 2. از براي برخي سخنان حضرت سيدالشهداء - عليه‏السلام - در اين منزل، نگر: سخنان حسين بن علي - عليهماالسلام - از مدينه تا کربلاء، محمدصادق نجمي، چ: 8، صص 92 - 87..

[4] مختصر تاريخ دمشق اين منظور (143 / 7).

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (148 / 7).

[6] مراد از حسن مثني، حسن بن حسن بن علي بن ابي‏طالب - عليهم‏السلام -، يعني فرزند امام مجتبي - عليه‏السلام - که داماد عم خويش، سيدالشداء - عليه‏السلام -، نيز بوده، است که در کارزار عاشوراء شرکت کرد و مجروح شد ولي به شهادت نرسيد. درباره‏ي وي، نگر: يوم الطف، صص 170 - 168؛ و....

[7] درباره‏ي اين دو تن در متن فعل «ارتثا» به کار رفته و «ارتث» يعني: جنگيد و در کارزار مجروح شد، از اين رو - در حالي که رمقي داشت - او را از کارزار بدر آوردند.

[8] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (143 / 7).

[9] از جمله‏ي آنها، کتاب «تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام من اهله و اولاده و شيعته» از «فضيل بن زبير بن درهم اسدي رسان کوفي»ي راوي است که از اصحاب امام باقر - عليه‏السلام - بوده است؛ و من آن را تحقيق و تصحيح کرده و در فصلنامه‏ي «تراثنا» (شماره‏ي 1406 / 2 ه. ق) که در قم انتشار مي‏يابد - منتشر ساخته‏ام. همچنين در آن به بازنگري و استدراک پرداخته و مقدمه‏ي فراخ دامنه‏اي بر آن نوشته‏ام؛ و - زين رو - از خداوند براي نشر دوباره‏اش توفيق مي‏جويم. درباره‏ي «ياران» امام حسين - عليه‏السلام - که با آن حضرت در کربلاء بوده‏اند، کتابهائي ويژه هست که از مشهورترينشان «ابصار العين في انصار الحسين عليه‏السلام»، نوشته‏ي شيخ محمد سماوي، است.

[10] اسد الغابه‏اي ابن‏اثير (22 / 2).

[11] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (145 / 7).

[12] «ري» در روزگاران دور ناحيتي بس وسيع‏تر از امروز بود و از سرزمينهاي اصلي مرکز ايران به شمار مي‏رفت.

[13] «برد»، پارچه‏ي پشمي دراز و ستبري است که روزها براي پوشاندن بدن و شبها غالبا به عنوان جامه‏ي خواب به کار مي‏رفته و ظاهرا در روزگاران گذشته همواره مخطط (خط دار، راه راه) بافته مي‏شده است. نگر: فرهنگ البسه‏ي مسلمانان، ص 57.

[14] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (130 - 129 / 7).