بازگشت

خطبه ي امام در مني


اين ستم پيشه ي بي پروا، با ما و شيعيان ما، آن كرده است كه ديده و دانسته و بر آن گواه بوده ايد.

اينك من مي خواهم چيزي از شما بپرسم؛ اگر راست گفتم، مرا راستگو داريد، و اگر دروغ گفتم، دروغزن شماريد.

سخنم را بشنويد و گفتارم را به كتابت آريد، آنگاه به شهرها و قبيله هاتان بازگرديد، و مردماني را كه از ايشان درامانيد و به ايشان اعتماد داريد، به آنچه از حق ما مي دانيد، فراخوانيد.

چه، من بيمناكم كه اين امر از ميان برود و حق رانده و مغلوب گردد «و الله متم نوره و لو كره الكافرون» [1] .

شما را به خدا آيا مي دانيد كه علي بن ابي طالب برادر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و


سلم - بود؛ هنگامي كه آن حضرت ميان اصحابش برادري قرار مي داد، ميان علي و خودش برادري قرار داد و فرمود: «تو برادر مني و من برادر توام در دنيا و آخرت»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: شما را به خدا آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - جايگاه مسجد و خانه هايش را خريداري كرد، آنگاه بنا نمود و در آن ده خانه ساخت، نه خانه از براي خود و دهمين را در ميانه ي خانه ها از براي پدرم قرار داد؛ سپس، جز در خانه ي او، هر دري را كه به مسجد باز مي شد، مسدود نمود. در اين باب سخنها گفتند ولي وي فرمود: «من نبودم كه در خانه هاتان را بستم و در خانه ي او را گشوده داشتم، بلكه خدا مرا به بستن در خانه هاتان و گشودن در خانه ي او فرمان داد». سپس جز او، ديگر مردمان را، از اين كه در مسجد بخوابند نهي فرمود. او در مسجد جنب مي شد [2] و خانه اش در خانه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود و در همان مسجد براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و براي او، فرزنداني زاده شد؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه عمربن خطاب حريص بود كه بگذارند روزنه اي به اندازه ي چشمش از خانه ي خود به مسجد داشته باشد ولي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نپذيرفت و خطبه اي خواند و فرمود: «خداوند به من فرمان داده است مسجد «طاهر»ي بسازم كه جز من و جز برادرم و فرزندانش كسي در آن سكونت نكند»؟

گفتند:

آري چنين است.

فرمود: شما را به خدا، آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در روز عيد غدير خم او را منصوب كرد و ولايت او را اعلام نمود و فرمود: «آنكس كه حاضر است به آنكس كه غائب است برساند»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: شما را به خدا، آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در غزوه ي تبوك به او فرمود: «تو نسبت به من به منزله ي هارون نسبت به موسي هستي، و تو پس از من ولي هر


مومني»؟.

گفتند: آري چنين است.

فرمود: شما را به خدا، آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هنگامي كه مسيحيان اهل نجران را به مباهله فراخواند، جز او و همسر و دو پسر او را با خود نبرد؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: شما را به خدا، آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - روز خيبر پرچم را به او سپرد و فرمود: «آن را به دست مردي مي سپارم كه خدا و رسولش او را دوست مي دارند و او خدا و رسولش را دوست مي دارد، پرستيزي بي گريز؛ خداوند خيبر را به دست او مي گشايد»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا او را با «برائت» [3] فرستاد و فرمود: «جز من يا مردي از من، كسي ابلاغ نمي كند»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه هيچ دشواري براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - پيش نيامد مگر آنكه او را بجهت اعتمادي كه به وي داشت پيش فرستاد، و هيچگاه او را به نامش


فرانخواند [4] بلكه مي فرمود: «اي برادرم» و «برادرم را برايم فراخوانيد»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - ميان او و جعفر و زيد داوري نمود و فرمود: «اي علي! تو از من هستي و من از تو هستم، و تو پس از من ولي هر مومني؟»

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه او هر روز با رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - خلوتي داشت و هر شب به حضور آن بزرگوار مي رسيد؛ آنگاه كه مي پرسيد، پاسخش مي فرمود، و آنگاه كه خاموش مي ماند، آن حضرت خود سخن را آغاز مي نمود؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -، هنگامي كه به فاطمه - عليهاالسلام - فرمود: «تو را به بهترين شخص از خاندانم تزويج نمودم كه به مسلماني از همه شان پيش است، و به بردباري مهترشان است، و به دانش از همه شان بيش است»، او را بر جعفر و حمزه برتري داد؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «من، سرور فرزندان آدم هستم، و برادرم، علي، سرور عرب است، و فاطمه، سرور زنان بهشتي، و دو پسرم، حسن و حسين، سروران جوانان بهشتي»؟

گفتند: آري چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - او را به غسل دادن خود فرمان داد و باخبرش ساخت كه جبرئيل در آن كار ياري اش مي كند؟

گفتند: آري چنين است.


فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در واپسين خطبه اي كه خواند، فرمود: «من دو چيز گرانبها در ميان شما وانهادم: كتاب خدا و اهل بيتم، پس به اين دو چنگ درزنيد تا هرگز گمراه نشويد»؟

گفتند: آري چنين است.

سپس امام حسين - عليه السلام - ايشان را سوگند داد كه شنيده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمود: «هر آن كه بپندارد مرا دوست مي دارد، و علي را دشمن بدارد، دروغ گفته است. در حالي كه علي را دشمن مي دارد، هيچ مرا دوست نمي دارد»؛ كسي به آن حضرت گفت: اي رسول خدا! اين چگونه است؟ فرمود: زيرا كه او از منست و من از اويم، هركه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته، و هركه مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است، و هركه او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته، و هر كه مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است»؟

گفتند: آري چنين است، شنيده ايم...

امام - عليه السلام - فرمود:

اي مردم! از پندي كه خداوند، در قالب نكوهش عالمان يهود، به اوليايش داده است عبرت گيريد آنجا كه مي فرمايد: «لولا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم» [5] (يعني: چرا عالمان رباني و احبار آنان را از سخنان ناشايسته شان نهي نمي كنند؟)، و فرموده: «لعن الذين كفروا من بني اسرائيل» (يعني: كساني از بني اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند) تا آنجا كه فرمايد: «لبئس ما كانوا يفعلون» (يعني: بس بد است آنچه مي كردند) [6] .

خداوند از آن رو اين نكوهش را در حق ايشان روان مي دارد كه از ستمكاراني كه ميان ايشان بودند زشتكاري و تباهي مي ديدند ولي به آرزوي برخورداري از ايشان مي يافتند و از بيم پرهيختني ها، اين ستمكاران را نهي نمي كردند، و خداوند مي فرمايد: «فلا تخشوا الناس واخشون» [7] (يعني: از مردمان مترسيد و از من بترسيد) و فرموده است: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» [8] (يعني: مردان مؤمن و زنان مومن، برخي شان ياور برخي ديگرند، امر به معروف مي كنند و نهي از منكر مي نمايند).


خداوند سخن را از امر به معروف و نهي از منكر، به عنوان يك فريضه ي الهي آغاز كرده، زيرا كه مي داند هرگاه امر به معروف و نهي از منكر گزارده آيد و برپا گردد، همه ي فرائض، از آسان و دشوار، برپا مي شود؛ چرا كه امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به سوي اسلام است، به همراه رد مظالم و مخالفت با ظالم و بخش كردن في ء [9] و غنائم، و ستاندن مالياتهاي اسلامي از محل خود و صرف آن در مورد مخصوص آن.

حال، شما - اي جماعت حاضر! -، جماعتي هستيد مشهور به دانش، مذكور به خير، معروف به نيكخواهي، و بخاطر خداوند در دل مردمان مهابتي داريد؛ مردم بلندپايه از شما انديشناك اند و ناتوانان گراميتان مي دارند، و آنانكه نه بر ايشان برتري داريد و نه زبرست ايشانيد، شما را بر خويش مقدم مي سازند. وقتي حوائج خواهندگان دريغ گردد، شما ميانجي مي شويد، و به هيبت پادشاهان و شكوه فرادستان راه مي سپريد.

آيا اينها همه نه از بهر آنست كه اميد مي رود شما به برقرار ساختن حقوق الهي دست يازيد؟ هرچند كه در باب بيشترينه ي حقوق الهي كوتاهي مي كنيد؛ به حق ائمه بي اعتنائي كرديد؛ حق ناتوانان را تباه ساخته ايد؛ ولي آنچه را حق خود مي پنداشتيد طلبكار شديد. نه مالي هزينه كرديد، نه جاني را براي آفريدگار آن به مخاطره افكنديد، و نه بخاطر خداوند با گروهي از در دشمني درآمديد.

شما از خداوند طمع بهشت او، همجواري رسولانش و امان از عذابش را داريد!

اي طمع جويان از خداوند! مي ترسم عقوبتي از عقوبتهاي الهي بر شما فرود آيد؛ چه شما بخاطر كرامت خداوند پايگاهي يافته ايد كه مايه ي برتري تان گرديده، و در حالي كه بندگان خدا شما را گرامي مي دارند، شما مردان خدا [10] را گرامي نمي داريد.

گاه مي بينيد كه عهدهاي الهي نقض گرديده و هراسناك نمي شويد، ولي براي برخي پيمانهاي پدرانتان مي هراسيد! حال آنكه پيمان رسول خدا شكسته شده و نابينايان و گنگان و


زمينگيران در شهرها رها شده اند! نه دل مي سوزانيد، نه درخور پايگاهتان رفتار مي كنيد، و نه آنكه را چنين كند ياري مي رسانيد، بلكه به چرب زباني و سازشكاري نزد ستمكاران خود را آسوده مي داريد.

اينها همه چيزهائي است كه خداوند شما را به بازداشتن و بازايستادن از آن فرمان داده است و شما از آن غافل ايد.

مصيبت شما از مصائب همه ي مردمان عظيم تر است، زيرا پايگاه عالمان [11] را از دست داديد - اگر درمي يافتيد! -؛ چه، مجاري امور و احكام بر دست خداشناساني است كه بر حلال و حرام الهي امين اند. اينك آن پايگاه را از شما ستانده اند، و تنها از آن روي از شما ستاندند كه از پيرامون حق پراكنده شديد، و با وجود دليل روشن، در سنت اختلاف نموديد.

اگر براي خدا، بر آزارها مي شكيبيديد و رنجها را بر خويش هموار مي ساختيد، امور الهي بر شما وارد مي شد، از سوي شما روانه مي گرديد و به سوي شما باز مي گشت؛ ليك شما ستمكاران را در پايگاه خويش نشانديد و امور الهي را به دست ايشان داديد تا به شبهات عمل كنند و در شهوات پيش روند.

گريز شما از مرگ و دلبستگيتان به اين زندگاني كه از شما مفارقت مي نمايد، ايشان را بر آن پايگاه چيره ساخت. ناتوانان را به چنگ ايشان سپارديد تا برخي برده و مقهور ايشان گردند و برخي ديگر، از گذران خود ناتوان، زيردست ايشان شوند.

به پيروي از اشرار و گستاخي بر خداي جبار، حكومت را بازيچه ي دست خود سازند و با هوسراني جامه ي رسوائي بر تن پوشند. در هر شهري خطيبي زبان آور از ايشان بر سر منبر است؛ اين سرزمين در دست آنهاست و دستشان در آن گشاده است. مردمان غلامان و كنيزان ايشانند و خود را پاس داشتن نتوانند؛ چه، اينان، برخي خيره كشاني گردنكش اند و برخي آنان كه بر ناتوانان سخت حمله مي آورند و فرمانرواياني كه خداي آفريننده و ميراننده را نمي شناسند.

شگفتا! و چرا در شگفت نشوم؟ كه اين سرزمين در دست خيانت پيشه اي سنگدل و


ماليات ستاني بدكار و كارگزاري است كه بر مؤمنان گمارده شده و با ايشان نامهربان است؛ پس خداوند درباره ي آنچه در آن نزاع داريم حكم خواهد فرمود و در باب مايه ي ستيز ما به حكم خويش داوري خواهد نمود.

خدايا! تو مي داني كه آنچه از ما سر زده است از روي رقابت بر سر قدرت يا طلب افزوني حطام دنيوي نبوده، بلكه خواستيم معالم دين تو را نشان بدهيم، و در بلادت اصلاح را برقرار كنيم؛ بندگان ستمديده ات بياسايند و كسان راه اداي فرائض و سنن و احكامت بپيمايند.

حال، شما، اگر ما را ياري نكنيد و داد ما ندهيد، ستمگران بر شما دست يابند و در فروميراندن فروغ پيامبرتان بكوشند.

خدا ما را بس است؛ بر او توكل كنيم، به سوي او بازگرديم، و بازگشت همه به سوي اوست.

اين موضعگيري، سخت ترين معارضه ي علني امام حسين - عليه السلام - در روياروئي با معاويه و اقدامات خطرناكش در طول دوران حكمراني، از سال 40 هجري كه بر تخت حكومت تكيه زد، تا آن زمان، به شمار مي آيد. معاويه از آغاز حكمراني، با تدبير و زيركي تمام، براي تاسيس دولت خويش كه از سنن هدايت و صلاح و تقوا رويگردان بود، تلاش مي كرد. او مي كوشيد از طريق ستم و عصبيت و جسم انگاري خداوند، و قائل شدن به جبر و ارجاء [12] و مانند آن كه باعث تحميق مردم و خاموشي اخگر جنبش انقلابي اسلام و توحيدي و اصلاحي مي گرديد، مردم را از اسلام بازگرداند و به احياي جاهليت اولي دست يازد.

حركت امام حسين - عليه السلام -، با اين شيوه ي استوار و شكن ناپذير، و در اين زمان و مكان خاص كه با دقت انتخاب شده بود، نخستين اعتراض و مخالفت


علني با همه ي اين اقدامات بود.

اگرچه امام حسين - عليه السلام - در دوران امامت خويش در قضاياي خردتر و در برخوردهاي خاص، به شيوه اي ويژه در برابر معاويه ايستادگي كرده بود، دولتيان، اين اقدام عظيم او را يك انقلاب علني و جنبش سياسي خطرآفرين بر ضد دولت قلمداد كردند كه همه ي تلاشها و آرزوها و فزون خواهي هاي ايشان را كه طي بيست سال از حكومت فاسد خويش براي رسيدن بدان كوشيده بودند، بر باد مي داد.


پاورقي

[1] س 61 ي 8؛ يعني: و خداوند نور خود را بتمامت رساند، هرچند کافران ناخوش دارند..

[2] مراد از اين تصريحات آن است که زندگي عادي در مسجد براي آن حضرت مجاز بود و اموري که ديگران را بدان رخصت نبود از جانب خداوند براي آن حضرت روا داشته شده بود.

[3] چون سورت برائت منزل شد، رسول - صلي الله عليه و آله - خواست که ابوبکر را به اصحاب نمايد که او را عندالله چه درجه است و ديانت او تا کجاست و بعد از وي لايق امامت نيست. سورت برائت به وي داد و گفت: بر و بر اهل مکه خوان و عهد ايشان تازه کن. ابوبکر سورت بستد و برفت. جبرئيل آمد و گفت: اي محمد! خداي - تعالي - مي‏فرمايد که سورت برائت بر اهل مکه تو را مي‏بايد خواند و عهد ايشان تو را تازه مي‏بايد کرد، يا کسي که از نفس تو باشد. رسول اميرالمؤمنين را بفرستاد و گفت: برو و سورت برائت از ابوبکر بستان و او را مخير کن، اگر خواهد با تو بيايد و اگر خواهد بازگردد و نزد من آيد..ابوبکر دو منزل رفته بود اميرالمؤمنين به وي رسيد؛ سورت برائت بستد و او را مخير کرد. او بازگشت. چون به خدمت رسول رسيد گفت: يا رسول الله! در من چه ديدي که علي را بر من برگزيدي؟ رسول گفت: امر خداي - تعالي - چنين بود که سورت برائت بر اهل مکه من خوانم يا کسي که از نفس من باشد، و علي نفس من بود.» (دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ابوالمکارم حسني، پژوهش جويا جهانبخش، ص 128؛ با تصرف بسيار اندک که بيشتر رسم الخطي است؛ از براي مآخذ متعدد سني که اين واقعه را نقل کرده و گزارش نموده‏اند، نگر: همان، ص 594).

[4] نظر نويسنده‏ي محترم کتاب، علامه سيد محمدرضا حسيني جلالي - ادام الله اجلاله -، آن است که اين حديث با احاديث نبوي متعددي که با «ياعلي» آغاز مي‏شود، منافاتي ندارد؛ چه، در اين حديث گفته نشده رسول خدا - صلي الله عليه و آله - هيچگاه اميرمؤمنان - عليه‏السلام - را به نام نخواند، بلکه گفته شده آن بزرگوار را به نام فرانخواند و براي کاري دعوت نکرد.

[5] س 5 ي 63.

[6] س 5 ي 78 و 79.

[7] س 5 ي 44.

[8] س 9 ي 71.

[9] «في‏ء» به آن اموالي گفته مي‏شود که مسلمانان را بي جنگ و جهاد از کافران به دست آيد. نگر: غريب الحديث في بحارالانوار، الحسيني البيرجندي، ط 212 / 3، 1.

[10] اين تعبير را در ترجمه‏ي «من يعرف بالله» آوردم. ترجمه‏ي تحت اللفظي آن مي‏شود: «کسي (کساني) که به خدا شناخته مي‏شود (مي‏شوند)».

[11] گفته شده که مراد از «عالمان» (/ العلماء)، در اينجا، معصومان - عليهم‏السلام - اند، چنان که در حديث شريف آمده: «نحن العلماء» (يعني: عالمان مائيم). نگر: تحف العقول، ط. غفاري، ص 238، هامش.

[12] مراد از «ارجاء (به تاخيرانداختن)»، اين عقيده است که ميان ارتکاب گناه (ولو: کبائر) و مؤمن قلمداد شدن شخص منافاتي نيست. در روزگار حاکمان ظاهر الفسقي چون معاويه و يزيد، «ارجاء» دستاويزي براي حفظ «وضع موجود» جامعه بود. به موجب اين عقيده حتي دست يازيدن حاکم به انواع معاصي کبيره و ستم و جنايت باعث نمي‏شود او را مؤمن ندانيم و از طاعتش سر بکشيم؛ بايد مواجهه با او را به تاخير انداخت و کارش را به خدا واگذار کرد و او را مؤمن شمرد!

پيروان عقيده به «ارجاء» را، «مرجئه» مي‏خواندند.