نمونه ي اشعار منسوب به امام حسين
به هر روي، ابن عساكر، مبلغ فراواني از سروده هاي منسوب به امام حسين - عليه السلام - را روايت نموده است؛ و ما آنچه را پس از اين مي آيد، از آن برگزيده ايم:
[205] نواجوئي كوچه هاي مدينه را به گام مي سپرد تا به در خانه ي حسين بن علي رسيد، در را بكوفت و گفتن گرفت:
لم يخب اليوم من رجاك و من
حرك من خلف بابك الحلقه
فانت ذوالجود انت معدنه [1]
ابوك قد كان قاتل الفسقه
(يعني: هركه امروز به تو اميد بندد و پشت در خانه ات، حلقه ي در را به جنبش آورد، نوميد نخواهد شد.
تو خداوندگار جود هستي؛ تو معدن جود هستي؛ و پدرت كشنده ي فاسقان بود).
در اين زمان، حسين بن علي ايستاده نماز مي كرد؛ نماز خود را زودتر به سر آورد و بيرون شد و به سوي اعرابي نواجوي رفت؛ نشان زيان رسيدگي و درويشي را بر او بديد. بازگشت و قنبر را بخواند. قنبر در پاسخ گفت: در خدمتگزاري حاضرم، اي پسر رسول خدا! صلي الله عليه و آله و سلم.
فرمود: از خرجي مان چقدر با تو مانده است؟
گفت: دويست درهم كه مرا فرمان داديد تا ميان اهل خانه تان بخش كنم.
فرمود: آن را بياور؛ كسي آمده كه از ايشان بدان سزاوارتر است.
پس آن را گرفت و بيرون آمد و به اعرابي داد و چنين خواند:
خذها فاني اليك معتذر
واعلم باني عليك ذو شفقه
لوكان في سيرنا الغداة عصا [2] .
كانت سمانا عليك مندفقه
لكن ريب الزمان ذو نكد
والكف منا قليلة النفقه
(يعني: اين را بستان كه عذرخواه توام، و بدان كه بر تو دل مي سوزانم.
بدان كه اگر امروز قدرت و توان داشتيم، آسمان ما بر تو بارنده بود و حظ وافرتر از دهش ما مي يافتي.
ليك گردش روزگار دشواري و ناسازگاري دارد و دستمايه ي ما اندك است).
اعرابي درهمها را ستاند و مي رفت و مي گفت:
مطهرون نقيات ثبابهم
تجري الصلاة عليهم اينما ذكروا
فانتم انتم الاعلون عندكم
علم الكتاب و ما جاءت به السور
من لم يكن علويا حين تنسبه
فما له في جميع الناس مفتخر [3] .
(يعني: پاكيزگاني پاكدامن اند كه هرگاه فراياد آيند برايشان درود فرستاده شود.
شما همان برتران هستيد كه علم كتاب و آنچه در سوره ها ي قرآن هست نزد شماست.
هر كه را نسبت علوي نباشد، هيچ مايه ي افتخاري در ميان مردمان ندارد).
[208] اين اشعار را هم از آن حضرت عليه السلام - دانسته و برخوانده اند:
اغن عن المخلوق بالخاق
تغن عن الكاذب و الصادق
و استرزق الرحمن من فضله
فليس غيرالله من رازق
من ظن ان الناس يغنونه
فليس بالرحمن بالواثق
او ظن ان المال من كسبه
زلت به النعلان من حالق [4] .
(يعني: از آفريده بي نياز باش و نياز خود سوي آفريننده بر تا از دروغزن و راستگو ي مردمان، هر دو، بي نياز شوي. از فضل خداي رحمن روزي بجوي كه جز خداوند روزي دهي نيست.
هركه پندارد مردمان بي نيازش مي سازند، به خداوند رحمن واثق نيست؛
و اگر بپندارد كه مال را خودش كسب مي كند، از بلندي فرولغزيده و خطا كرده است).
[209] همچنين اعمش روايت كرده كه آن حضرت - عليه السلام - راست:
كلما زيد صاحب المال مالا
زيد في همه و في الاشتغال
قد عرفناك يا منغصة العي...
ش و يا دار كل فان و بال
ليس يصفو لزاهد طلب الزه...
د اذا كان مثقلا بالعيال [5] .
(يعني هرچه بر مال صاحب مال بيفزايد، اندوه و گرفتاري اش افزون مي شود.
اي تلخ دارنده ي زندگاني! واي سراي هر فاني و فرساينده! تو را شناخته ايم.
زهدجوئي زاهدي را گوارا نيست، آنگاه كه بار گران عيال بر دوش داشته باشد).
[210] روايت كرده اند كه حسين - عليه السلام - به مقابر بقيع رفت، گردشان چرخيد و گفت:
ناديت سكان القبور فاسكتوا
و اجابني عن صمتهم ندب الجثي
قالت: اتدري ما صنعت بساكني
مزقت الحمهم و خرقت الكسا
و حشوت اعينهم ترابا بعدما
كانت تؤذي بالقليل من القذي
اما العظام فانني فرقتها
حتي تباينت المفاصل و الشوي
قطعت ذا من ذا و من ها ذاك ذا
فتركتها رمما يطول بها البلي [6] .
(يعني: ساكنان قبور را آواز دادم ليك در پاسخم خاموش بودند، و در برابر خاموشي شان، شيون گورها پاسخگوي من شد.
گفتند: مي داني با ساكن خود چه كردم؟
گوشتهاشان را دريدم و جامه شان را پاره كردم.
ديده هايشان را كه با اندكي خاشاك آزرده مي شد، از خاك آكندم. استخوانهاشان را پراكندم تا بندها و دست و پا و كاسه ي سر از هم جدا شد.
هر جزء را از جزء ديگر بريدم و گسلانيدم، آنگاه پوسيده وانهادمشان تا بمرور بفرسايند).
[211] اين اشعار را هم از آن حضرت - عليه السلام - دانسته و برخوانده اند:
لئن كانت الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلي و انبل
و ان كانت الابدان للموت انشئت
فقتل سبيل الله بالسيف افضل
و ان كانت الارزاق شيئا مقدرا
فقلة سعي المرء في الكسب اجمل
و ان كانت الاموال للترك جمعت
فما بال متروك به المرء يبخل [7] .
(يعني: اگر دنيا گرانمايه به شمار مي آيد، پس سراي پاداش خداوند بالاتر و ارجمندتر است.
اگر تن ها براي مرگ آفريده شده اند، پس با شمشير در راه خدا
كشته شدن بهترست.
اگر روزي ها معلوم و مقدرند، كم كوشيدن مرد در جستن زيباتر است.
اگر اموال براي وانهادن گرد آمده اند، وانهاده چه ارزد كه مرد بر سر آن بخل ورزد).
پاورقي
[1] در مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور آمده: «و انت جود و انت معدنه».
[2] در مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور آمده است: «لو کان في سيرنا عصا تمد اذن»! دربارهي ضبط و معناي اين مصراع، بحارالانوار و الاخبار الدخيلة و... ديده شود.
[3] مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور (132 - 1 / 7). اين شعر «مطهرون نقيات ثيابهم...» را به ابونواس هم نسبت دادهاند؛ و چه بسا «انشاد» ابونواس باشد، نه «انشا»ي او؛ و العلم عندالله.
[4] مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور(132 / 7).
[5] مختصر تاري دمشق ابنمنظور (132 / 7).
«اعمش» که در متن ياد شده است، همانا، ابومحمد سليمان بن مهران کوفي (148 - 61 ه. ق) است که شيعي و ثقه و جليل لقدر و ستودهي شيعه و سني بوده و از خواص اصحاب امام صادق - عليهالسلام - شمرده شده. در هر شش حديثنامهي اصلي اهل تسنن از وي حديث نقل شده است.
او را به سبب ضعف و آبريزي چشمش «اعمش» خواندهاند.
نگر: الموسوعة الرجالية الميسرة، 410 /1 و 411؛و الکني و الالقاب، 47 - 45 /2؛ و: رجال الشيعة في اسانيد السنة، الطبسي، ط: 1، صص 172 - 164؛ و: شذرات الذهب، ط. دارالکتب العلمية، 220 / 1 و 221.
[6] مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور (132 / 7) با اختلاف اندک.
[7] مختصر تاريخ دمشق ابنمنظور (133 / 7).