بازگشت

اما فضل


هيچ مسلماني ترديد ندارد كه «آل محمد»، شريف ترين گروه بني هاشم اند، و بني هاشم، شريف ترين گروه قريش، و قريش، شريف ترين گروه عرب؛ و نيز آل محمد، در نسب، ريشه دارترين، به خاندان، پاكيزه ترين، به حسب، گرامي ترين، در پيمانها وفاپيشه ترين، در كردار، ستوده ترين، و همچنين پاكدامن ترين، پرهيزگارترين و بلند همت ترين افراد بني هاشم اند.

دوست و دشمن به شرف و فضل و كرم و مجد ايشان خستو گرديده است. [1] .

اينك عمرو بن العاص، مرد زيرك پليدي كه عالمانه و عامدانه و با خودپسندي و كينه ي فراوان، به پندار اين كه از شرايط مناسب به نفع دنياي زودگذر خود بهره مي برد، آشكارا با آل محمد مي ستيزد، او هم پاره اي از حقيقت را


بازمي گويد. هنگامي كه در سايه ي كعبه جاي مي گيرد كه پيشتر بتهايش را پرستش مي نمود و نياي حسين آمد تا او و قومش را به بندگي خداوند شرافت بخشد و كعبه را از پليدي اصنام و ازلام پاك سازد؛ و با اين كه ابن نابغه [2]

[5] به خدا قسم، نه هيچكس پيش از تو و نه هيچكس پس از تو، به دو مردي كه اشرف و افضل از ما باشند، عطا ننموده است. [3] .

بدين ترتيب، معاويه در پاسخ مي ماند، خاموش مي شود، و ديگر آهنگ جواب نمي كند.

و اما ديگران:

مؤمنان به آل محمد مفتخراند و مي بالند؛ مانند ابن عباس، حبرالامة [4] و شاگرد اميرمؤمنان - عليه السلام -، كه در پرورش در اين خانه ي پاك، قرين حسن و حسين بوده است، خانه ي بلند پايه ي رسالت و امامت.

او هرچند در سن و سال از حسن و حسين پيش است، ليك چون فضل و جلالت و شرف ايشان را بر قومشان مي داند، در اظهار دانسته هايش و ابراز ادب و احترامي كه بايد در برابر ايشان ادا كند، كوتاهي نمي نمايد. از جمله، راوي گفته است:

[188] ابن عباس را ديدم كه ركاب حسن و حسين را گرفته بود.

به او گفتند: آيا تو كه مسن تر از ايشاني ركابشان را مي گيري؟!

او گفت: اين دو، فرزندان رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اند؛ آيا از نيكبختي من نيست كه ركاب ايشان را بگيرم؟ [5] .

آري، اين از نعمتهاي بزرگ خداوند و برترين نيكبختيهاست كه انسان - به ويژه در چنين شرايط بحراني سياسي - به خدمت شريف ترين و افضل مردمان مفتخر شود، و بتواند از اين راه خدمت به امت كند و ايشان را از فضل اهل بيت - عليهم السلام - بياگاهاند.


حتي ابوهريره:

كسي كه در واپسين سالهاي حيات پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -، با آن حضرت ديدار كرد، «در سال هفتم هجري اسلام آورد» و برغم انباشتگي شكمش، ملازم صفه ي شريفه ي درگاه مسجد نبوي گرديد [6] ، بناگزير حسين را ديده است كه ميان خانه ي مادرش، زهراء، و خانه ي نيايش، پيامبر، آمد و شد مي كرده، و در به محراب رفتن، و بر روي منبر، و بازگشتن از محراب و منبر، همراه نياي خويش بوده.

اين كسي كه مدعي بود بيش از صحابياني كه داد و ستدهاي بازاري مشغولشان مي داشته و براي بازارگاني پراكنده مي شده اند، ملازم پيامبر بوده است و از اين رو - به زعم خودش - بيشتر از همه ي ايشان حديث شنيده، و از اين رهگذر، برغم كساني از بزرگان صحابه و همسران پيامبر كه وي را تكذيب نمودند [7] - چون علي عليه السلام، و عمر، و عايشه -، در دل كساني كه او را راستگو مي داشتند پايگاهي بلند يافته، آري اين شخص - برحسب زعم خويش -، از حسين - عليه السلام - و فضائل او بيش از ديگران آگاهي دارد، ليك در باب اعلام و روايت كردن اين آگاهيها از دو خطر انديشناك است:

چگونه مي تواند، در جائي كه دولت بني اميه صاحب قدرت است و خود ابوهريره از خرمنشان خوشه مي چيند، به دهش ايشان دل بسته، و ريزه خوار خوان بني اميه است، آنچه را درباره ي حسين - عليه السلام - و فضائلش مي داند، اظهار كند؟

و چگونه مي تواند، در حالي كه ادعاهاي عريض و طويلي در زمينه ي شنيدن احاديث فراوان از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و پيوستگي هماره با آن حضرت، دارد، آن دانسته ها و فضائل را ناديده بگيرد و تغافل كند؟


بنابراين شرايط، وقتي از ابراز چيزي ناگزير مي گردد، طريق اجمال پيش مي گيرد.

گزارش يكي از برخوردهاي ابوهريره را با هم بخوانيم:

[191] ... حسين خسته شد و در راه نشست، ابوهريره با گوشه ي جامه اش شروع كرد به فشاندن خاك از پاهاي او!

حسين گفت: اي ابوهريره! توئي كه اين كار را مي كني؟!

ابوهريره گفت: مرا به حال خود بگذار كه اگر آنچه من از تو مي دانم، اين مردم بدانند، تو را بر دوش خود مي برند. [8] .

اما چرا ابوهريره در آموزانيدن - و لو: بهره اي از - آنچه درباره ي حسين مي دانست، به مردم، كوتاهي كرد؟

اگر او به مردم مي آموخت، جهل مردم بدانجا نمي انجاميد كه سر حسين را بر نيزه ها حمل كنند و پيكر او را با اسبانشان لگدكوب سازند؛ پيش از آنكه او را بر دوش خود ببرند! آيا اين، خيانت به امت اسلام، و ميراندن سنتي نيست كه ابوهريره دعوي حمل و گزارش آن را متكلفانه بر دوش مي كشيد؟!


پاورقي

[1] نگر: مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (125 / 7).

[2] «ابن‏النابغة» لقب همان عمرو بن عاص است.در ستيز با همه‏ي ارزشهائي که اسلام آورده سرآمد است و با همه‏ي کساني که به دفاع از اين ارزشها ايستاده و فضيلت تشرف بدان را دارند، ستيزيده و کوشيده است، با همه‏ي زيرک و نيرنگبازي و چاره‏گري‏اش، روح جاهليت را در امت بدمد تا باز روش جاهلي را آبرو دهد؛ و با اين که از همه‏ي راههاي ممکن به علي و حسن و حسين - عليهم‏السلام - اعلان جنگ نموده و سالهاي دراز رودرروي عدالت ايستاده است، با اينهمه، امروز، کعبه و بناي رفيع و شامخ آن را سرشار از عظمت اسلامي و پاک از بتها و پليديهاي جاهليت مي‏يابد، و چاره‏اي جز اعتراف ندارد؛ در اين حال حسين را مي‏بيند، فرزند آن پيامبر؛ کاري جز اعتراف نمي‏تواند کرد، و مي‏گويد:

[190] اين مرد، امروز، محبوب‏ترين اهل زمين نزد اهل آسمان است! معاويه، برادر عمرو و خداوندگار ضلالت هم، در برابر اين حقيقت سر فرود مي‏آورد. روزي که حسن و حسين بر او وارد شدند و او فرمان داد که دويست هزار درهم به ايشان بدهند، شادان و نازان گفت: اين دو عطيه را بستانيد که من پسر هندم، نه کسي پيش از من چنين عطائي نموده و نه کسي پس از من چنين عطائي مي‏نمايد!

پنداري معاويه از سياست امام حسن - عليه‏السلام - سوء استفاده مي‏کند؛ زيرا امام حسن - عليه‏السلام - نمي‏خواست در برابر معاويه جبهه‏گيري شخصي کند و شخصا به او پاسخ بگويد؛ تا جائي که معاويه آن حضرت را «سکيت» (بسيار خموش) خوانده بود؛ ليک حسين - عليه‏السلام - که بر خط امام خود، حسن - عليه‏السلام -، حرکت مي‏کند و از فرمان او سرباز نمي‏تابد، حق مطلب را ادا مي‏نمايد و معاويه را با حقيقتي ترديدناپذير مقهور و مغلوب مي‏سازد. حسين - عليه‏السلام - مي‏گويد:

**صفحه=103

[3] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (115 / 7).

[4] «حبرالامة» (دانشمند امت)، لقبي است که به سبب آگاهي وسيع ابن‏عباس از کتاب و سنت و احکام و... به وي داده شده بود.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (128 / 7).

[6] صفه‏نشينان مسجد نبوي (اصحاب صفه، اهل صفه)، گروهي از مسلمانان مستمند صدر اسلام بودند که چون در مدينه مسکن و ماوائي نداشتند در صفه‏ي مسجد نبوي مي‏زيستند و با کمکهاي مالي صحابيان توانگر گذران مي‏کردند....

[7] نگر: تدوين السنة الشريفة (ص 488 - 7) و المحدث الفاصل (ص 555 - 4).

[8] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (128 / 7).