بازگشت

اما علم


چه كسي از حسين - عليه السلام به احاطه بر آن سزاوارتر است؟ حسين كسي است كه در آغوش پيامبر كه شهر علم است [1] تربيت يافته و در مكتب زهراي بتول باليده، و با پدرش علي كه در شهر علم است، همراه، و با برادرش حسن كه به اجماع خداوندگاران علم، پيشواست، همدوش بوده است.

بناگزير وي، از اين چشمه هاي زاينده سيراب و از علم دين سرشار بوده است.

.هل ولاء بر تقدم او بر همروزگارانش در اين امر، همداستان اند، و ازين رو، به امامت او اعتقاد دارند؛ ديگران هم، واقعيت امر، به اعتراف وادارشان كرده است:

نمونه، ابن عمر است. وقتي رفتارش را برمي رسند و با كردار سنجيده و حكمت بار حسنين (عليهماالسلام) - كه به سال هم از او خردتراند - مقايسه مي كنند، چنين پاسخ مي دهد:

[177 - 176] اين دو پسر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آنگونه كه جوجه ها از نوك پرنده خوراك داده مي شوند، از دانش تغذيه كرده اند.

يعني همانگونه كه پرنده خوراك را با منقار در دهان جوجه اش مي گذارد، علم در دهان ايشان نهاده شده است. اين سخن گواهي مي دهد كه نيا و پدر و مادر، از همان كودكي دانش را در وجود اين دو طفل، نشر و نشو مي داده اند. بدين ترتيب، آيا در آن روزگار هيچكس عالم تر از ايشان وجود مي داشته است؟

عكرمه [2] حديثي روايت كرده است كه متضمن اعتراف به علم حسين


- عليه السلام - است؛ و متن آن از اين قرار:

[203] عكرمه روايت كرده است: ابن عباس با مردم سخن مي گفت كه نافع بن ازرق برخاسته، روي سوي او كرد و گفت: ابن عباس! درباره ي مورچه و شپش براي مردم فتوا مي دهي! خدايت را كه مي پرستي برايم وصف كن!

ابن عباس آن سخن را گران ديده، سر به زير اندخت و خاموش ماند؛ حسين بن علي در گوشه اي نشسته بود؛ گفت: از من بپرس، ابن ازرق!

ابن ازرق

گفت: از تو نپرسيدم!

ابن عباس گفت: ابن ازرق! او از اهل بيت نبوت است و ايشان وارثان علم اند.

نافع رو به سوي حسين كرد. حسين به او گفت اين نافع! هركه بنياد دينش را بر قياس نهد، تا زمان برجاست در التباس بود، پرسنده اي است كه از راه راست بدر آمده و در كژروشي پيش رفته، راه را گم كرده و سخنان نازيبنده در ميان آورده.

اي ابن ازرق! خدايم را بدانگونه وصف مي كنم كه خود را بدان وصف كرده و او را چنان مي شناسانم كه خود را چنان شناسانيده است؛ با حواسش نتوان دريافت و با مردمانش نتوان سنجيد؛ نزديك است و پيوسته نيست؛ دورست نه چنان كه كاهيد [3] . يگانه است و جزء ندارد [4] . به آيات معروف است و به علامات موصوف. جز او كه


بزرگ است و بزرگوار، خدائي نيست.

ابن ازرق گريست و گفت: اي حسين! كلامت چه نيكوست! حسين به او گفت: شنيده ام تو شهادت مي دهي كه پدرم و برادرم و همچنين خود من كافر هستيم؟!

ابن ازرق گفت: به خدا سوگند - اي حسين! - اگر هم چنين كرده ام! شما بلنداي فروغمند اسلام و ستارگان احكام بوده ايد... [5] .

گواهي حقگويانه ي ابن عباس، بدين كه حسين - عليه السلام - «از اهل بيت نبوت است، و ايشان وارثان علم اند» نخستين بار نيست كه ازو شنيده شده و سخن تازه اي نيست؛ ليك روايت عكرمه - كه از خوارج است - نشانه ي فروتني و گردن نهادن دشمنان در برابر علم اهل بيت است.

روي گرداندن ابن ازرق هم از پرسش و پاسخ با امام حسين - عليه السلام - و روي كردنش به ابن عباس، از گوشه اي از مظلوميت اهل بيت، و رويگرداني مردم از معادن علم و وارثان و گنجوران دانائي پرده برمي دارد!

امام حسين - عليه السلام - نيز، در جائي كه پيش روي همگان از برترين قضيه اي كه اسلام از براي آن آمده است - يعني «توحيد» -، مي پرسند، پاسخ را وانمي نهد و كار را مهمل نمي گذارد، بلكه براي پاسخگوئي گام پيش مي نهد.

ابن ازرق، در جائي كه حقيقت را از معدن آن مي يابد و بدينگونه با حق مواجه مي شود، جز اقرار و خضوع و قبول كاري نمي تواند بكند.

آنگاه كه امام حسين - عليه السلم - از اين موقعيت بهره مي برد تا ريشه هاي دشمني را بسوزاند و شاهرگ ستمگري را فروببرد و دستاوردهاي درگيريهاي سياسي درازناي سالهاي سياه را كه در اذهان علماي امت - مثل ابن ازرق - انباشته شده و - با همه ي زشتي، بدي و رسوائي اش - به يك فكر و راي و قول - يعني تكفير اهل بيت (عليهم السلام)، بجاي تقديسشان! - بدل گرديده است، يكسره بر باد


دهد، و آنگاه كه حسين، ابن ازرق را سرگشته مي سازد و با چنين كلام گرانباري با او مواجه مي شود، ابن ازرق چاره اي ندارد جز اعتراف، و بازگشت از سخت ترين موضعگيريهايي كه خوارج بدانها باورمند، پايبند و دلبسته بودند.

ابن ازرق آشكارا اعتراف مي كند كه اهل بيت «بلنداي فروغمند اسلام و ستارگان احكام»اند.

و اما پسر هند:

اين دشمن كين توز محمد و آل محمد و هر آنچه از معالم دين اسلام و مكارم اخلاق آوردند؛ كسي كه همه ي تيرهاي نيرنگ و زيركي اش را براي فرو كوفتن اين دين، بركندن ريشه ها و شاخه هاي آن، قتل وابستگان و ياران آن، فرو ميراندن انوارش، نابود كردن بلنداي فروغمندش، و تحريف شرائع و ابطال احكامش، روانه كرد و به كار بست.

اين منافق بدخواه كينه ور هم، چاره اي جز اعتراف به علم حسين و بيان منزلت والايش نيافت.

حسين - عليه السلام - علوم را در مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -، همانجا كه ديده به جهان گشود، فراگرفت و الفباي زندگاني و اسلام را با هم آموخت؛ آموزگار امين او، همانا، نيايش پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود.

امروز هم كه وظيفه ي مهم تعليم و ارشاد امت بر دوش امام حسين - عليه السلام - قرار گرفته است، همان مسجد را مدرسه ي خويش ساخته.

و پسر هند - اين خداوندگار گمراهي و ضلالت - كه دمي از كوشش در دگرگون سازي مسير اسلام و محو كردن تعاليم بلند آن نياسوده است، نمي تواند وجود اين مدرسه را ناديده بگيرد؛ چرا كه او به همين عنوان بر تخت تكيه مي زند و نمي تواند از وجود آموزگاري چون ابي عبدالله الحسين - كه امتداد حقيقي جدش، پيامبر، مؤسس اين مدرسه، است -، چشم بدوزد.

چنين بود كه معاويه به مردي از قريش گفت:


[189] چون به مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درآئي، و حلقه اي را ببيني كه در آن حلقه گروهي اند پنداري كه مرغان بر سرهاشان نشسته اند [6] ، آن حلقه ي ابي عبدالله است كه تن پوش خود را تا نيمه هاي ساق پايش كشيده [7] . هيچ چشم بندي در آنجا در كار نيست. [8] .

چشم بندي، كار شعبده بازي است كه ديدگان مردم را جادو مي كند، ليك، در مجلس درس حسين - عليه السلام - چيزي نيست جز حقائق معرفت، سرچشمه هاي حكمت، علم موروث، و معارف كتاب، و احكام سنت.


پاورقي

[1] اشارت است به حديث نبوي مشهور «انا مدينة العلم و علي بابها» (يعني: من شهر دانش‏ام و علي در [/ دروازه‏ي] آن است).

درباره‏ي اين حديث شريف، نگر: دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ابوالمکارم حسني، پژوهش جويا جهانبخش، ص 558 و 559.

[2] عکرمه (105 - 25 ه. ق) از تابعان مشهور و ناقلان تفسير و مغازي است که نخست عبد ابن‏عباس بوده و از او چيزها آموخته، ولي بعدها بر ابن‏عباس دروغ مي‏بسته و به خوارج گرويده بوده است. نگر: شذرات الذهب ابن‏عماد، ط. دارالکتب العلمية، 130 / 1؛ الاعلام زرکلي، 244 / 4؛ و: المعارف ابن‏قتيبه، تحقيق ثروت عکاشة، صص 457 - 455 و ص 438.

[3] «نه چنان که کاهيد» را در ترجمه‏ي «غير منتقص» آوردم. در توحيد صدوق (ره) در نظير اين عبارت «غير متقص» ضبط گرديده و در ترجمه‏ي قديم آن کتاب موسوم به اسرار توحيد (ص 67)، «دوري ندارد»، در ترجمه‏ي «غير متقص» آمده.

[4] «جزء ندارد» محصل معناي «لابيعض» است که در ترجمه‏ي قديم توحيد صدوق (ره) (همان، ص) «او را پاره پاره فرض نمي‏توان کرد» ترجمه شده.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن‏منظور (130 / 7).

[6] تعبيري است کنائي، حاکي از غايت «سکون و توجه»؛ تا حدي مانند آنچه در فارسي مي‏گوئيم: «فلاني سراپا گوش بود» يعني با دقت و توجه کامل گوش فراداده بود و به هيچ کار ديگر نمي‏پرداخت.

[7] به نظر مؤلف محترم شايد در تعبير معاويه کنايتي نهفته باشد و اين تعبير - مانند «شمر عن ساقه» و... - از آمادگي و مهياي اقدام بودن حکايت کند.

[8] ضمنا اين سخن معاويه يکي از دهها و بل صدها موردي است که نشان مي‏دهد او رفتار و گفتار ائمه‏ي اهل بيت - عليهم‏السلام - را تحت نظر مي‏گرفته و از حال و روابطشان با مردم کسب خبر مي‏کرده است..