بازگشت

دوران كودكي


پيامبر اكرم دختري به نام فاطمه دارد، كه همه مردم مسلمان در آن روزگار مي دانند كه پيامبر فرمود:

«إني لاغضب لغضَب ِ فاطمه ؛ اگر كسي فاطمه را خشمگين كند، مرا خشمگين كرده است .».

«وأرضي لرضاها؛ اگر كسي او را خشنود كند، مرا خشنود كرده است ».

ببينيد اين دختر چقدر «عظيم المنزله » است كه پيامبر اكرم در مقابل مردم و درملا عام راجع به او اين گونه حرف مي زند، اين چيز عادي نيست .

پيامبر اكرم اين دختر را در جامعه اسلامي به ازدواج كسي درآوره است كه از لحاظ افتخارات در درجه اعلاست ؛ يعني علي بن ابي طالب (ع)، او جوان شجاع ، شريف ، از همه مؤمن تر، از همه با سابقه تر، از همه شجاع تر و در همه ميدان ها حاضر است ، كسي است كه اسلام به شمشير او مي گردد. هر جايي كه همه در مي مانند، اين جوان جلو مي آيد گره ها را باز مي كند و بن بست ها را مي شكند. اين داماد محبوب عزيزي كه محبوبيت او به خاطر خويشاوندي و غيره نيست ، به خاطر عظمت شخصيت اوست . حالا كودكي از اين دو نفر متولد شده است و او «حسين بن علي » است .

البته همه اين حرف ها درباره امام حسن نيز هست ، اما حالا بحث ها راجع به امام حسين است . عزيزترين عزيزان پيامبر، كسي كه رئيس دنياي اسلام ، حاكم جامعه اسلامي ومحبوب دل همه مردم ، او را در آغوش مي گيرد و به مسجد مي برد. همه مي دانند كه اين كودك ، محبوب ِ دل اين محبوب همه است . او روي منبر مشغول خطبه خواندن است ، پاي اين كودك به مانعي مي گيرد و زمين مي افتد، پيامبر از بالاي منبر پايين مي آيد، او را بغل مي گيرد و آرامش مي كند.

پيامبر درباره امام حسن وامام حسين شش ـ هفت ساله فرمود: «اينها سرور جوانان بهشتند».

اينها كه هنوز كودك اند، جوان نيستند. اما پيامبر مي فرمايد، سرور جوانان اهل بهشتند، يعني در دوران شش ، هفت سالگي هم در حد يك جوان هستند؛ مي فهمند،درك مي كنند، عمل مي كنند، اقدام مي كنند، ادب مي ورزند و شرافت در همه وجودشان موج مي زند. اگر آن روز كسي مي گفت كه اين كودك به دست امت همين پيامبر، بدون هيچ جرم و تخلفي ، به قتل خواهد رسيد، براي مردم غير قابل باور بود. هم چنان كه پيامبر فرمود و گريه كرد و همه تعجب كردند كه يعني چه ، مگر مي شود؟».

«حسين مني وانا من حسين ».

«بيش از شصت تن از علماي اهل سنت با مختصر اختلافي و با سندهاي مختلف اين حديث را از رسول خدا نقل كرده اند.

بخاري در كتاب «الادب المفرد» از يعلي بن مره نقل كرده : روزي ما را به همراه رسول خدا (ص) به صرف غذايي دعوت كرده بودند. هنگامي كه براي صرف غذا بيرون رفتيم ، ناگاه حسين را ديديم كه در راه بازي مي كرد. رسول خدا (ص) كه او را ديد، شتابان پيشاپيش مردم رفت ، دست هاي خود را گشود، تا آن فرزند را در آغوش گيرد، ولي حسين به اين سو و آن سو مي گريخت و با اين كار خود، پيامبر را مي خنداند؛ تا بالاخره رسول خدا او را گرفت و يك دست خود را بر چانه او نهاد و دست ديگرش را بر سر آن كودك گذارد،سپس گونه خود را برگونه او نهاد و فرمود: «حسين منّي وَاَنا من حسين ٍ، اَحب اللهُ من اَحب حسيناً، الحسَين سِبُط ٌ مِن َ الاسُباط .يعني ؛ حسين از من است و من از حسينم ، خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد، حسين سبطي است از اسباط امام ».