بازگشت

عوامل به وجود آمدن عاشورا


الف : عصر امام حسين (ع) عصري است كه انديشه ها فلج و شخصيت ها فروخته شده اند و وفاداران و مردان واقعي تنها، يا گوشه نشين اند، مردمان جامعه ـ اعم از جوانان و پيران ـ مأيوس يا منحرف گشته اند، اعوان و انصار پيامبر (ص) و علي (ع) و ياران حقيقي اسلام يا در، گذشته شهيد شده يا توسط حكومت جابرانه خفه و خاموش شده و گاه خريده شده اند و بالاخره عصري بود همچون نيمه شبي كه نه تنها قصد نداشت صبح شود، بلكه دستگاه حاكم وضعيت را به سوي اوضاعي وخيم تر و بحراني تر پيش مي برد.

هيچ كس نمي خواست يا نمي توانست فرياد اعتراض را از اين وضعيت در دهد و آنهايي هم كه مي خواستند كوچك ترين حركتي كنند و پايگاهي از حقيقت بر افرازند حكومت سياه آنان را در هم شكسته و ويران مي كرد؛ حكومتي كه رگ هاي حياتي اش وابسته به فساد و مي گساري و خوش گذراني بود. در چنين مقطعي امام حسين (ع) به عنوان وارث و يادگار امامت و به عنوان يك رهبر الهي ، ساكت بودن خود را برابر مي داند با تبديل شدن دين الهي «فقط » به يك نام و آن ، سرپوش براي تمام مفاسد و جلوه دادن جنايت ها و به هدر رفتن تمام كوشش هايي كه جدش پيامبر(ص)، پدرش علي (ع) و برادرش امام حسن (ع) و سايرين براي دين نموده بودند.

«مسئوليت پذيري » امام (ع) را بر آن داشته بود تا در برابر قبضه قدرت و حكومت ـ كه حق مسلم سيدالشهدا بود و به وسيله حاكم ستمگر زمان تسخير شده و خود را در پناه فريبنده ترين جامه تقوا و توحيد و رياكاري بر اريكه سلطنت و قدرت تحكيم نموده بود، ـ به پا خيزد و اين در حالي بود كه امام (ع) از جهت سلاح و سرباز براي مقابله داراي هيچ گونه امكاناتي نبود و از قدرت جدّش و پدر و برادرش ؛ يعني حكومت اسلام و جبهه حقيقت و عدالت حتي يك شمشير يا يك سرباز نمانده بود، در عوض بني اميه پايگاه هاي اجتماعي را فتح كرده بود با اين وجود، براي امام (ع) مسئوليت ايماني وآگاهي ، بالاتر از هر وضعي بود و «نتوانستن او را از بايستن معاف نمي كرد».

بنابراين از مدينه خارج و به مكه آمد و آن جا رو به تمام حاجيان مي فرمايد:

«من به سوي مرگ مي روم » و از مكه خارج و به طرف كوفه به راه افتاد و در واقع به سوي آن حادثه عظيم رهسپار گشت .

امام حسين (ع) با ترك طواف و عزم به سوي ميدان نبرد پيام بزرگ «تأسيس حكومت الهي » را به جهانيان ، به خصوص كشورهاي استعمارزده امروزي مي رساند كه در غير اين صورت چرخيدن به دور كعبه با چرخيدن به دور بت خانه يكسان خواهد بود.

پس حسين (ع) عاشورا را ميراث ماندگار خويش ساخت تا فرياد اعتراض خود را از وضعيت حاكم به گوش همگان برساند، تا به نام دين مفسده بازي نشود و دين خدا بابرتري سرخي خون بر سياهي شمشير پيروز شود.

ب ) در پاسخ به اين كه چرا امام حسين (ع) جنگ نمود و امام حسن (ع) صلح را برگزيد؟ بايد گفت :

امام حسين (ع) در مقام يك امام معصوم كه از هر گونه خطا و اشتباه مصون است مي داند كه تن دادن به صلح ، امضا و تثبيت عملكردها و كاركردهاي حكومت زمان ،برابري با زوال اسلام و ارزش هاي اسلامي در سايه پيرايه هاي زهد ريايي به صورت فساد و تجاوز آشكار مي باشد. لذا اگر چه نه سپاه دارد و نه سلاح ، اما نتوانستن او را از بايستن معاف نمي كند.

مي داند كه صلح تماماً شر و نابودي در پي خواهد داشت و قيامش به همان اندازه مي تواند براي اسلام حياتي و مهم باشد كه صلح برادرش آن را نجات بخشيد و علت اين امر تغيير كردن شرايط و اوضاع زمانه بود.

در تفاوت اين دو روش بايد يادآور شد كه موقعيت سياسي امام حسن باامام حسين (ع) به تبع شرايط بعدي تغيير كرده بود؛

به بيان روشن تر امام حسين (ع) در مسند «خلافت » به عنوان وارث حكومت علي (ع) به مقابله با نيروهاي طاغي برخاست ، حال آن كه موضع امام حسين (ع) يك «معترض » در مقابل حكومت موجود بود و درست در نقطه مقابل روش امام حسن قرارداشت . پس شرايط كاملاً متفاوت بود و راهي جز مبارزه نبود.

ج ) امام حسين (ع) مي داند كه صلح با يزيد، به معناي بيعت با اوست ، نه صلح نامه اي كه شرايطش را امام (ع) بنويسد. بيعت با يك جوان شهوت پرست كه به صورت علني مست مي نمود.

امام حسين (ع) بسيار روشن مي دانستند كه گذشته از همه مفاسد يزيد دو مفسده مهم در بيعت با يزيد وجود دارد كه در مورد معاويه و صلح امام حسن (ع) وجود نداشت :

يكي اين كه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين (ع) بود؛يعني مسئله فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثي مطرح بود.

مفسده دوّم ، مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مي نمود.

او نه تنها فردي فاسق و فاجر بود،بلكه متظاهر و مبتني بر فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت ؛ حال آن كه معاويه و بسياري از خلفاي بني عباس هم ، مردمان فاسق و فاجري بودند ولي يك مطلب را كاملاً درك مي كردند و آن اين كه مي فهميدند اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقي بماند، بايد تا حدودي مصالح اسلامي و شئون اسلامي را رعايت كنند. همچنين اين را درك مي كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود،ولي يزيد اين شعور را نداشت آدم متهتكي بود، و به مردم و اسلام و حدود آن بي اعتنايي مي نمود.