بازگشت

باران عشق در عاشورا


من كه چشمه عشق را گم كرده ام و اكنون بي وضو مانده ام ، رنج نامرادي در روزگاربي رونقي ، بازار عرفان را به دوش مي كشم . سرچشمه جان را رد نموده ام واكنون به اطلسي هاي نا آرام كنار دجله رسيده ام . بوي اطلسي هاي عاشق نا آرام ،مرامست مي كند.

در وادي اي گم شده ام كه ره يافتگان آن را بامن سرسودايي نيست . از جامي ، مي ،مي خورم كه جز لب حسرت ، بر آن نخورده است و در زميني ره مي سپرم كه زيبايي آن را تصوير بي نظير نماز ظهر عاشورا صدچندان كرده است . صداي نوحه سراي گل هاي عاشق را مي شنوم وكاش ...خار هرزه اي نبودم تاشايد از بوي عشق اين گل ها مست مي شدم ... دوباره در كنار دجله در حسرت عبادت حسين ، بغض گلو گيرم مي شكند و ديده ،دانه هاي اشك دلم را وا مي گيرد. عطرحضور حسين فاطمه درلابه لاي بنفشه هاي سجاده ، پيچيده وبوي به حصير پيچيده شدگان كربلا رابه مشام مي رساند.

خاك عاشقي كه روزي مُهر سجده او بوده است ، امروز تبرك شفاي مردمان است ومن نمي دانم كه او پيشاني برخاك ، به معبود چه گفت كه بانگ نيايشش هنوز پس از سال ها به گوش مي رسد. ولي اين را خوب مي فهمم كه «كسي فلسفه عشق بازي با تربت پاك او را مي داند كه زير شمشير غمش رقص كنان رفته باشد و راه وادي عشق را نه باچشم سر و قدرت تخيل ، كه بابوي خوش دلبر طي كرده باشد».

نماز عاشقانه عشاق ، بامُهر او جلال ديگري دارد و كسي رمز و راز اين شيفتگي وشيدايي را مي فهمد كه بوي خاك آغشته به خون او در وادي قتلگاه كربلا را از پي اوراق زمان ، استشمام كرده باشد».

دو ركعت عشق وجود پاك مولا در ظهر عاشورا، وسعت زيبايي دشت آلاله را شرمسار نموده وهنوز لاله درحسرت آن معاشقه مي سوزد. دست هاي عاشقانه او، آن چنان در سايه سارمعبود، خاضعانه بالامي رفت كه همگان بااو نيت قربان شدن در مسلخ عشق مي كردند و آن گاه كه اين نيت عاشقانه با (فديناه بذبح عظيم ) پاسخ داده شد،درگرماي تفتيده صحراي كربلا، كودك پنج ساله را نيز محو نماز عاشقانه او كرد.

سجاده او نياز بود وناز و چيزي جز اين نيست كه هرگمنامي كه پاي برخاك سجده او گذارد، بايد طراوت ها را اسير اشك ناب ديدگانش نمايد. حسين عاشقانه به نماز ايستاد و عارفانه لبيك گفت . بر سجاده نماز او درياي عشق موج برمي داشت وسر بر ساحل هجران مي كوفت . وجودش در هاله عشقي فرو مي رفت واشك هاي زلال ديدگانش گوياي عشق سوزان وجودش مي گشت ، دانه هاي ستايش ، خاك عاشق وجودش را مي شكافت ، پيشاني زهد به ديواره خاك مي ساييد و شاد از برآمدن ، درياي دلش را ترك مي گفت ، بر مرغراز شيفته سجاده اش مي ريخت وعاشقانه فرياد «الله اكبر» سر مي داد.

آن جا كه حسين قيام مي كند همه قيام كنندگان عقب مي نشينند. آن جا كه او به ركوع مي رود، راكعان درگاه مقتدايش مي شوند. آن جا كه او پيشاني بر خاك سجده مي نهد، ساجدان عشق سر شرم به ديوار مي سايند و «ديگر عروس فكرشان از فرط خجالت سربرنيارد و ديده ياس از پشت پاي ندامت برندارد» ومن هنوز شيفته راز نماز اويم .

او در كربلا اقامه عشق مي نمايد و همگان را محو نماز مستانه خويش مي كند.عبادت عاشقانه اوبرقامت خميده حر رياحي عصاي انابت حايل مي كند و او به عبادت هاي صادقانه حسين عشق مي ورزد. در پيچ وتاب مناجات هاي خاضعانه حسين هر زمان كه قمري نظر مي افكند شاد ومدهوش سماع آغاز مي كند وبا بانگ نيايش مولا برمأذنه هاي بلند عشق ، عاشقانه مي سرايد. راز معاشقه حسين بايكتاي بي همتا همگان را مدهوش مي سازد و در هواي پرواز به سوي او بي دل مي كند. اظهار نيازهاي عارفانه او،مناجات هاي بيداردلان را در خويش محو مي نمايد ويك باره بردل هاي تمامي عاشقان بذر عشق مي افكند. سوز عرفاني الله اكبر او در نماز شام عاشورا، بي دردان راكلافه ساخت و همگان را وادار به اقتداي به اونمود...

... اين عبادت براي آنان كه بي دردند وتجربه درد را نمي فهمند چيزي جز خم و راست شدن قامت يك انسان نيست . امابراي من كه كوچه كوچه هاي بي پيرايگي را درنور ديده ام و هم زمان باچشمان رميده غزالي سرگشته به كربلاي عشق رسيده ام ، شيدايي بلبل بي دلي است كه برشاخسار سرو معشوقش نغمه سرداده است . تسبيح عاشقانه او دركربلا برقامت خميده حبيب ابن مظاهر خضاب خاك افشاند و او در اوج پيري ، رقصي به زيبايي جنون عشق كرد و به سوي معشوق پرواز نمود. زمزمه هاي عاشقانه حسين درزمين سجاده ، قلب تازه داماد كوفه را به يك باره فرو ريخته و او را برآن داشت تاعروس دنيوي خويش را ترك گويد و به راهنمايي زمزمه هاي مناجات مولا به سوي او پر بكشد.نمي دانم درنماز ظهرعاشورا چه رازي نهفته بود كه سپرها شكست و نيزه ها خم شد.

دانه هاي اشك مولا برسجاده ظهر عاشورا چون شبنم عشق ، برپريشان خاطران نشست و چهره ها را به عشق ، گلگون ساخت .

حسين باعشق ، اشك را دربر كرد وغم جانان خريد، به معاشقه اي دست زد كه بينوايان نمك پرورده او مي گردندو در باديه مدهوشي ، بي دل مناجات او شوند. سماع عاشقانه او در نماز ظهر عاشورا، عكس نازنين عالم را درآينه نيازش متجلي كرد و خود نازنيني شد كه هزاران عاشق پس از سال ها، هنوز مجروح (لن تراني ) اويند. ركوع هاي عاشقانه حسين ، در نماز عاشورا عقل را ديوانه مي كند.

اگر خوب تأمل كنيم در مي يابيم كه مولا به «بوي سنبل زلف معشوق ، عقل خاكي مست را رها كرده و در دايره عشق » به سوي مركز مي رود. در بازار عرفان عاشورا جان مي فروشند و خار مي خرند. آنها شايسته صيد معشوق اند و معشوق بالطف بيكران خويش ،عاشق مي پذيرد. او عشق سرخ كربلا را مي پذيرد وبرقامت هاي درحال قيام نمازگزاران ظهر عاشورا فخر مي نمايد.

زيبايي در اين دو ركعت عشق موج مي زند و اين حُسن ، چيزي جز حقيقت دل مولا اباعبدالله نيست كه خانه عشق است و چون اتاقي هزار آينه به هرسو مي نگرد و جز جمال يوسف عشق چيزي نمي بيند و فرياد برمي آورد كه (اينما تولوا فثم وجه الله) اين پيوند عاشقانه انسان وخدا، زيباتر از اين جا در هيچ مكان ديگري صورت نپذيرفته است .همين ناز آفريني سجاده ظهر عاشورا است كه پس از هزار و اندي سال صد هزاران كافرعشق را مجاب نموده و فرياد مي دهد:

«مسلمانان مسلمانان ، مسلماني زسرگيريدكه كفر از شرم يار من سليمان وار مي آيد»

نماز عاشقانه ظهر عاشورا، آن قدر زيباست كه جگر سوخته و عطش تفتيده وجودِمرغان ِ بال آراسته آن سرزمين راسيراب مي كند و آنها را به سماعي عارفانه فرا مي خواند...و همين ركوع عاشقي بود كه سبب گرديد مغ بچه خانه خرابي كه تاچند لحظه قبل ، مأمور دريغ كردن شراب سبو از آنها بود درِ ميخانه بگشايد وخُم ِ شراب ناخالص خويش را در صهباي نابشان بريزد و بي دل از تماشاي عرض نيازشان گردد. اين معاشقه عارفانه در ظهر عاشورا، يك بار ديگر صورت نيلي زهره راگلگون نمود و روزها رادرحسرت عشق مولا به جاي گذارد.

عرفان محض ِ كرامت ِ حسين درظهر عاشورا، فرصت تكبيرها را مي گيرد و فاختگان را وادارمي كند تا «داد كو؟ كو؟» سردهند وكوه به كوه به دنبال حضور بي انتهاي او در انتهاي او درنماز عاشورا پويه كنند و همين نماز عاشورا دليل ماندن عشق در كربلاست كه همگان را در عرشه ايمن كشتي مولا مي نشاند ونظاره گر لنگر انداختن آن درساحل وصل يار مي نمايد. اي كاش مانيز حسرت حضور در نماز عاشقانه حسين را نداشتيم و با او به سجده مي رفتيم . عاشقانه مي خوانديم ، عارفانه نيايش مي كرديم ، خاضعانه به ركوع مي رفتيم ، خالصانه دست قنوت فرا مي برديم ، خاشعانه لب به ترنم تسبيحات مي گشوديم و مستانه در بنفشه زاركربلاي او گردش مي كرديم .