بازگشت

كاروان اسيران و سرهاي شهدا


عمر بن سعد دو روز بعد از نبرد خونين در كربلا ماندند، بعد از آن همراه اسراي اهل بيت (فرزندان و خواهران امام حسين ) در حالي كه سرهاي شهدا را بر نيزه هايشان كرده و جهت تقرب و نزديكي به ابن زياد در حال سرور و شادي بودند، به طرف كوفه حركت كردند.

مي گويند: يزيديان جهت تقرب خود و نزديك شدن به عبيدالله بن زياد سرهاي شهدا را در بين خود تقسيم كردند، قبيله «كنده » سيزده سر كه رئيس ايشان ، قيس بن اشعث بود. قبيله «هوازن » بيست سر و رئيس ايشان شمر بن ذي الجوشن بود. قبيله (بنوتميم ) هفده سر و «بني اسد» شش سر و قبيله «مَزْحج » هفت سر و باقي لشكريان هفت سر ديگر را آوردند.

گويند وقتي امام حسين (ع) به شهادت رسيد و سر مباركش را داخل تشتي نهاده و نزد عبيدالله بن زياد والي كوفه بردند، با عصايي كه در دست داشت لب هاي حسين را بازكرد و ضربه به دندان و بيني و چشمان امام حسين وارد مي كرد و مي گفت : «ما رأيت مثل هذا حسناً؛ از اين نيكوتر و زيباتر را هيچ گاه نديده ام .» در آن وقت زيد بن أرقم به ابن زياد گفت : عصايت را بردار و نسبت به حضرت حسين (ع) بي ادبي روا مدار، چون زياد ديده ام كه حضرت رسول اكرم (ص) چشم و بيني و لب هاي حسين را بوسيده اند.

مي گويند: يك سال بعد ابن زياد و يارانش كشته شدند، و سرهاي ايشان را به «رحبه » كوفه آوردند، مردم ديدند ماري آمد و ميان سرها گرديد تا اين كه به سر ابن زياد رسيد و از سوراخ بيني اش داخل شد مدتي ماند بعداً بيرون آمد چند با اين عمل را تكراركرد و مردم نگاه مي كردند و با چشمان خود اين جريان را مشاهده كردند و تعجب مي كردند. البته هيچ جاي حيرت و تعجب نيست ، به راستي اين مكافات و سزاي ناچيزي است نسبت به آنچه خداوند براي آنها در آخرت از انواع و أشد عقاب آماده كرده است .