بازگشت

معماي زيبايي و بلا


علي رغم فراواني پديده هاي زيبا در عالم و درك زيبايي آنها، نوعاً انسان ها حيات خويش را زيبا نمي بينند. مثل اين كه پديده هاي زيبا نتوانسته اند «زندگي » ما را زيبا كنند و فقط لحظات زيبايي را در خاطر ما ثبت كرده اند؛ و هنوز در «حاشيه زندگي » ما قرار دارند.از سوي ديگر، در زندگي ، با كساني و لو محدود مواجه مي شويم ، يا احوالشان را مي خوانيم كه از داشتن پديده هاي زيبا - به زعم ما- محروم بوده اند، اما خود مي گويند:

«حياتشان » زيباست . نمونه بارزش بازماندگان كربلاست . آنچه در آن دشت بلاگذشت ، به چشم ما جز پديده هاي زشت و مخوف نبود اما بازماندگان آن مي گويند: «جز زيبايي نديده اند»! چگونه است كه از نعمت و خوشي ها و زيبايي ها، حياتمان زيبا نمي شود، اما آنها با بلايا، زندگي شان زيبا شده است ؟!

اگر در منظره اي پر سبزه با جويباري روان و صداي قناري و قُمري ، انسان محبوبي را كه سال ها از او جدا بوده پيدا كند و به او ساغري از شراب طهور پيش كش كند! البته زيباست و دل انگيز! اما چگونه جدا شدن از محبوبي كه هيچ وقت از او جدا نبوده ، در صحرايي سوزان و بي آب با لبي عطشان و كبود از تشنگي ، در حالي كه غرق تير و تركش است ، زيباست ؟!

يك خرق عادت و اعجاز در هنگام يأس و نااميدي از نداشتن فرزند در زمان پيري خود و همسر، به جوان شدن همسر و نويد فرزندي پسر از سوي مَلكي آسماني ، البته پديده اي است زيبا و شگفت ، اما بر سر دست گرفتن قنداق آخرين قرباني ، در حالي كه از تشنگي بال بال مي زد و تمناي اندكي آب و در عوض گوش تا گوش سر او را بريده ديدن چگونه زيباست و زيبايي ساز؟! و...

اينها نمونه هايي از معماي عظيم خلقت ، يعني كربلاي حسين اند. معماي زيبايي و بلا!

نه فقط زينب كبري (س) و زنان و كودكان ، حرفشان اين است . زبان حال و قال چند تن از مجروحان و اسيراني كه از آن دشت ِ پر بلا نيمه جاني به در بردند نيز همين است .

«موقع بن ثمامه اسدي صيداوي » با جراحات شديد، از سوي قومش به كوفه منتقل مي شود. عبيداللّه با خبر مي شود و قصد كشتن او را مي كند با شفاعت قوم ، او را رها مي كند، امابه اسارت و تبعيد (در زاره ) درمي آورد. او يك سال در تبعيد و زنجير مي ماند،ولي هرگز ندامتي ابراز نمي كند. او هم ، جز زيبايي نديده است ؛ تا پس از يك سال در همان حال جان مي دهد.

«سواربن ابي عمير نَهمي » نيز قصه اي شبيه «موقع » بن ثمامه دارد. اما اين شش ماه يا يك سال عقب افتادگي از بلاجويان كربلا كه در اسارت دشمن با زخم و جراحت هاي شديد، سپري شد، چيزي از شعف او نمي كاهد، تا به ياران ملحق مي گردد.مؤيد ما، سلام خاص امام ـ عصر ارواحنا فداه ـ در زيارت ناحيه به اوست : «السلام علي الجريح المأسور سوار بن ابي عمير نَهمي ».

همين گونه است قصه «عمر بن عبداللّه جندعي » همو كه تا آخرين ساعات كنار امام (ع) خويش است ، هنگام حمله به خيام در كنار امام (ع) مردانه جنگيد، تا بر اثر زخم هاي زياد و ضربتي كه بر سرش مي خورد بر زمين مي افتد. عمو زادگان او را نجات مي دهند،او هم قريب يك سال در بستر ابتلا بود، اما هنوز مشعوف آن زيبا خانه ، تا جام شهادت سر مي كشد.

نمونه ماندگار ديگر، «عابس بن ابي شبيب » است كه از شجاعت و دليري اش كسي جرئت نزديك شدن به او را نمي كرد.از اين رو، دشمن به سنگ باران و تيرباران او دست زد. و در اين وقت بود كه او بي باكانه زره و كلاه خود خويش را كند و وقتي دشمن به او ندا داد كه : «آيا نمي هراسي كه در گرماگرم جنگ سر برهنه اي ؟» جمله اي جواب داد كه ترجمان ديگري از همان معماي زيبايي و بلا است . فرمود: «آنچه از دوست به دوست برسد، آسان (و زيبا) است .».

شب عاشورا وقتي امام (ع) وارد خيمه زينب كبري (س) شد؛ آن بانو از امام (ع)پرسيد: «آيا از تصميم يارانت آگاهي ؟ ترسانم كه در وسط كارزار رهايت كنند». امام (ع) در يك جمله ، باز همان معماي عجيب را ترجمه مي نمايد: «آري به خدا سوگند! آنها را به درستي آزمودم آنها را جز اين گونه نيافتم كه همانند علاقه كودك به پستان مادر، به شهادت سخت علاقه دارند»!

اين ميل عجيب به تير و تركش ، مگر بدون لذت و درك زيبايي ممكن بود؟!

امام (ع) راست مي گفت ؛ يك نمونه اين آزمون چند لحظه قبل از آن ، بيرون خيمه زينب كبري (س) اتفاق افتاد. وقتي «نافع بن هلال » از پس قدم هاي امام (ع) مي آمد. امام راهي را بين دو كوه به او نشان داد و تاريكي شب را هم به رخ كشيد و به او فرمود: خود رانجات بده ! اما «نافع » خود را بر سر قدمهاي امام (ع) انداخت و پاي مباركش را بوسه باران كرد كه چنين نجاتي نمي خواهد! چرا بلاجويي و شهادت نزد اينان زيباتر از عافيت است ؟!

نمونه ديگرش ، بعد از تكلم امام (ع) با زينب كبري (س) رخ داد. وقتي «نافع »صحبت هاي زينب (س) را شنيد و به ياران گزارش داد و چه ولوله اي شد آن شب در كربلا....

چگونه اينها در حين عُسر و بلا زيبايي مي يابند و ما از يُسر و رَخا هم زيبايي نمي يابيم ؟! بلا چگونه زندگي اينها را زيبا مي كند كه سخن گوي به حق ناطق ايشان نزد بي خبران بانگ برمي آورد: «ما رأيت منه الا جميلاً»!