بازگشت

عزت استغنا و بي نيازي


مردي از امام حسين (ع) سؤال كرد: «فما عزّ المرء؟ قال : إستغناؤه عن الناس ؛عزّت آدمي به چيست ؟ امام فرمودند: استغنا و بي نيازي از مردم ، عزّت و سربلندي آدمي است .»



چشم طمع جز به خدا دوختن

خرمن عزّت بودت سوختن



شهيد مطهري مي گويد:

«براي انسان در اين جهان ، موهبتي بزرگ تر از احساس عزّت و شرافت نيست و هيچ زنجيري و زنداني بالاتر و خردكننده تر از اين نيست كه احساس نمايد، در زندگي اسير و مقهور و بنده ديگران است ...براي آزاد مردان ، مردن و زير خاك رفتن بسي ترجيح دارد، بر اين كه خوار و ذليل و اسير و بنده زندگي كنند؛ امير مؤمنان (ع) به فرزند برومندش مي فرمايد: هرگز بنده ديگران نباش ، خداوند تو را حر و آزاده آفريده است .»

بي نيازي از غير و قطع اميد از ديگران ، حافظ عزّت و شرافت آدمي است ؛ امام علي (ع) فرمود: «العزّ مع اليأس ».



زير بارند درختان كه تعلّق دارند

اي خوشا سرو، كه از بار غم آزاد آمد



حسين (ع) دست نياز به سوي خالق بي نياز بلند كرده تا از نيازمندان نيز دستگيري نمايد، چنين مردي همواره عزيز و آزاد است .



گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است

اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است



استغناي حسين ، در صحنه كربلا نيز تماشايي است ؛ با اين كه براي حفظ عزّت و حيثيت انسان ها، قيام كرده است اما هرگز كسي را مجبور به همراهي نمي كند.

استاد محمدتقي جعفري مي گويد: «امام حسين (ع) نه تنها محمد بن حنفيه ،بلكه هيچ كس را براي حركتي كه در پيش داشت ، مجبور نفرمود.»

حتي آناني را كه با او بودند، چندين بار غربال كرد؛ در روز اوّل در مدينه فرمود: «هركس جان نثار نيست نيايد.» در بين راه مكه ، در مكه ، راه كربلا، كربلا، شب عاشورا، روز عاشورا، چندين بار فرمودند: هر كسي مي خواهد برگردد، حتي هزينه سفرش را مي دهم .».

و به قول شهيد مطهري : «عزيزانش هم افرادي نبودند كه حسين (ع) آنان را به زور آورده باشد، هم عقيده ها، هم ايمان ها و هم فكرهاي خودش بودند؛ اساساً حسين (ع) حاضر نبود، فردي كه كوچك ترين نقطه ضعفي در وجودش هست ، همراهشان باشد و لهذا دو سه بار در بين راه غربال كرد...» و نداي ِ «هل من ناصرٍ ينصر ذريّته الاطهار»،براي اتمام حجت در دفاع از آرمان و آيين مقدس است .

حسين (ع) هرگز كمك ديگران را براي خودش نمي خواهد، او از انسان ها مي خواهد كه از حيثيت و عزّت و آيين خويش دفاع كنند و زير چتر ستمگران ، تن به زندگي ذلت بار ندهند؛ وقتي كاروان عزّت حسيني به «قصر بني مقاتل » رسيد، خيمه «عبيدالله بن حر جعفي » نظر امام (ع) را به خود جلب كرد. امام پيكي را سوي او فرستاد كه خدمت امام برسد.

عبيدالله سر باز زد و گفت : «به خدا از كوفه خارج شدم ، چون ديدم حسين در آن ديار، يار و ياوري ندارد و مردم همه به دنيا روي آورده اند.» امام (ع)، آن كشتي نجات ، براي اين كه او را به ساحل نجات و سعادت ابدي رساند، خودشان به خيمه او تشريف بردند،امام سخناني را فرمودند و در ضمن از او خواستند كه به ياري خاندان پيامبر (ص)، بشتابد.

عبيدالله بن حر گفت : به خدا، اي فرزند رسول خدا! اگر من مي ديدم كه در كوفه يار و ياوري داري ، من بيشتر از آنان تو را حمايت مي كردم ، اما شيعيان تو در كوفه از ترس شمشيرهاي بني اميه ، به خانه هاي خود خزيده اند. (من خود نمي توانم با شما همراهي كنم ) اما امكاناتي را مي توانم در اختيار شما قرار دهم : اين اسب لجام زده من است ، به شما مي بخشم . به خدا هر وقت بر اين سوار شدم ، به هر چه خواستم رسيدم ، و شمشير مرا از من قبول كن كه سوگند به خدا به هر چه زدم قطع كرد.

پاسخ امام (ع) شنيدني است ، فرمودند: «يابن الحرّ! ما جئناك لفرسك و سيفك .أنّما أتيناك لنسئلك النصرة فإن كنت قد بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا في شي ء من مالك ...؛ اي پسر حر، ما براي اسب و شمشير تو نيامده ايم ، ما به سوي تو آمده ايم تا از تو ياري بگيريم ، پس اگر از جانت بخل مي ورزي ، ديگر نيازي به مال تو نيست ...»

اين كلام سراسر عزت ، نيازي به هيچ تفسير و تبييني ندارد و سند گوياي ، عزّت استغناي حسين (ع) است . (در آخر خطبه اي كه براي اشراف كوفه ايراد فرمودند مي فرمايد:... و سيغني الله عنكم )