بازگشت

عزت شهادت طلبي


شهادت طلبي ، يعني به استقبال مرگ شتافتن در راه آرمان و آيين بر حق ،نهراسيدن از مرگ و جان نثاري در راه حاكميت حق . و «شهيد كسي است كه فداكاريش شاهد و گواه اين باشد كه انسان به خدا رسيده و به خدا پيوسته همه چيز را در راه خدا و در راه حاكميت حق مي دهد.» انسان شهادت طلب ، نه فقط از مرگ نمي هراسد بلكه به استقبال آن مي شتابد، با آن كه ترس از مرگ طبيعي است ، تمام جان داران از كوچك ترين تا قوي ترين آن ها، مانند شير، وقتي كه خطر مرگ باشد، بي تأمل پا به فرار مي گذارند.

شهيد مطهري مي نويسد:

«قوي ترين مردان هم وقتي خود را در چنگال مهيب مرگ ديده اند، اظهار عجز و ناتواني كرده اند: كوچك و حقير گشته اند، فكر و عقيده شان عوض شده است .»

آري ، تصور مرگ و فكر نزديك شدن مرگ براي انسان هاي سست بنياد و بي ايمان ، خوفناك و هولناك است ، زيرا از نظر آنان ، مرگ ، خاموشي ابدي و ذلت هميشگي است . ليكن ، در نظر كسي كه مرگ را سرآغاز زندگي ابدي و پل عبور به حيات ابدي مي داند، عزّت جاودانگي است و لذا نه فقط از آن نمي ترسد بلكه از آن استقبال مي نمايد.



پايان زندگاني هر كس به مرگ اوست

جز مرد حق كه مرگ وي آغاز دفتر است



استقبال از مرگ در راه خدا و نترسيدن از آن ، سر فصلي است كه در «كتاب عزّت حسيني (ع)» جلوه خاصي دارد، و در تمام اين كتاب ، مي توان آن را به وضوح مشاهد كرد.

صفحاتي را مرور مي كنيم :

الف ) در اوايل اين كتاب ، امام حسين (ع) خطاب به بني هاشم ، چنين نگاشته است : «بسم الله الرحمن الرحيم . از حسين بن علي (ع) به بني هاشم . هر كس به من بپيوند، شهيد مي شود و هر كس از من روي گرداند، به پيروزي دست نمي يابد، والسلام : فاءن من لحق بي منكم استشهدَ.».

ب ) هنگام خروج از مكه ، سيماي مرگ را چنان زيبا و جذاب ترسيم كرده كه هيچ هنرمندي ، آن گونه نتوانسته است آن را ترسيم نمايد:

«الحمدلله ما شاءالله ، و لاقوة إلا بالله و صلي الله علي رسوله ...، مرگ همانند گردن بندي زيبا بر گردن دوشيزگان است كه بر گردن بني آدم قرار مي گيرد. من به ديدار گذشتگان خود همانند اشتياق يعقوب به يوسف ، مشتاقم . در محل معيني كه برايم گزينش شده ، به قتل مي رسم . هر كس مي خواهد در راه ما و با ما جانش را نثار كند و خود را براي ملاقات خداوند، آماده كرده است ، با ما بيايد كه من سپيده دم حركت مي كنم ؛...من كان باذلا فينا مهجته و موطناً علي لقاءالله نفسه فليرحل معنا، فإني راحل مصبحاً إن شاءالله .»

اين ها جلوه هايي از شهادت طلبي «حسين بن علي » (ع) است . اين خاندان به استقبال مرگ مي روند «زيرا اين هاجز در راه حق گام برنداشته اند و سيماي مرگ در نظرشان بسيار زيبا و جذاب است ، هنگامي كه آن ضربت محكم فرق علي (ع) را مي شكافد، بدون ذره اي تزلزل ، مثل كسي كه سال ها به دنبال مطلوب و محبوبي هست و ناگاه به وصال آن مي رسد، مي گويد: قسم به پروردگار كعبه كه فائز شدم ...؛فُزت و رب ِّالكعبه .»

حسين زاده همان علي (ع) است ؛ وقتي عمر سعد، نامه ابن زياد را به حسين (ع) رساند «مضمون نامه اين بود: اگر حسين (ع) با يزيد بيعت نمايد، تصميم مي گيريم كه چكار كنيم . حسين (ع) به فرستاده عمر سعد فرمود: لا اُجيب ابن زياد بذلك أبداً، فهل هو الا الموت ، مرحباً به .»

حسين به مرگ «مرحبا» مي گويد، اين يعني استقبال عاشقانه از مرگ در راه خدا.عرب وقتي كه يك ميهمان عزيزي برايش وارد مي شود، در استقبال از او «مرحبا» مي گويد؛ در ملاقات با حر نيز، خطبه اي خواند كه در آخرش فرمود: «مرحباً بالقتل في سبيل الله ».

ج ) هنگامي كه گفتگويي ميان حر بن يزيد رياحي و امام حسين (ع) پيش مي آيد،حرّ به گونه اي سخن مي گويد كه گويا حسين كشته خواهد شد. امام مي فرمايد: «اي حر،گويا به من مي گويي كه مرا خواهند كشت ؛ انك تخبرني أني مقتول ٌ.»

حرّ گفت : «آري هيچ شكي ندارم كه بني اميه مي خواهند تو را بكشند، برگرد از آنجا كه آمدي .» اينجا معلوم مي شود كه حرّ حسين را خوب نشناخته و گمان مي كند كه منطق حسين مثل منطق ديگران است و آن گاه كه خطر مرگ را احساس مي كند، دست از عقيده و آرمان خويش مي كشد.

حسين (ع) براي اين كه به حرّ و ديگران معناي مرگ و زندگي را خوب بفهماند،فقط در همين ملاقات ، بيش از ده بار، از موت و قتل و مرگ نام مي برد و پنج بار به صراحت مي گويد: حسين را از مرگ مي ترساني ، مقام حسين فراتر از آن است كه از مرگ بهراسد.

اين بخش از كلام امام را به طور كامل مي آوريم .

امام در جواب حرّ فرمودند: «آيا مرا از مرگ مي ترساني ؛... أفبالموت تخوِّفُني » و آيا كار ديگري جز قتل من داريد؟ و من در جواب شما سخن آن «برادر أوسي » به پسر عمويش را مي گويم :



سأمضي و ما بالموت عارٌ علي الفتي

إذا ما نوي حقاًو جاهد مسلماً



فإن عشت لم اندم و إن مت لم الم

كفي بك ذُلا أن تعيش ترغما؛



«آيا مرا از مرگ مي ترساني ! هيهات تير خيال تو به خطا رفته و گمان تو دروغ است كه (خيال مي كني من از مرگ مي ترسم ) من هرگز از مرگ نترسيده ام ، جان من سربلندتر و همت و اراده من والاتر از آن است كه زبوني را از روي ترس از مرگ تحمل كنم ، آيا شما بيشتر از كشتن من ، كاري مي توانيد بكنيد؟ درود بر مرگ در راه خدا، (اما اين را بدانيد) شما نمي توانيد عظمت و عزّت مرا درهم بشكنيد، در اين صورت ، از كشته شدن ، هيچ واهمه اي ندارم .».

به قول علامه جعفري : «آدم احساس مي كند كه اگر آن روز تمام دنيا از حركت حسين بن علي (ع) جلوگيري مي كردند و مي گفتند: يا اباعبدالله قطعاً كشته خواهي شد،مي گفت : «اَفَبالموت تخوِّفني ؛ آيا مرا از مرگ مي ترسانيد؟» اراده او تكيه بجاي ديگرداشت . اراده او برانگيخته از انگيزه هاي زودگذر ماديات نبود، حسين (ع) گفت : مي خواهم ،چون او (خدا) مي خواهد: «إن الله شاء أن يراني قتيلاً.»

از ديدگاه امام حسين مرگ عزت مندانه ، سعادت است و بر زندگي ذليلانه ترجيح دارد.

به قول استاد شهيد مطهري «ره »:

«آن جا كه آدم مي خواهد زندگي بكند ننگين ، آن جا كه مي خواهد زندگي بكند باظالم و ستم گر، آن جا كه مي خواهد زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن باشد و زير بار ذلت ها رفتن ، مرگ هزاران بار بر اين زندگي ترجيح دارد...»

اين منطق حسين است : «إني لا أري الموت َ إلا سعادة و لحيوة مع الظالمين إلابرماً.» من مرگ را شكوفايي زندگي مي دانم . مرگ روشنايي و شكوفايي زندگي است .مرگ با تاريكي ها كه عمر با تاريكي ها بگذرد، نابودي است ... حياتي كه حسين مي گويد:اگر در حيات ، شرف و كرامت نباشد، خداحافظ اگر ذلت باشد.

اغلب تواريخي كه داستان شهادت امام حسين (ع) را نوشته اند، اين جريان شگفت انگيز را نقل نموده اند كه : اندازه كار براي آن حضرت در ساعات حساس روز عاشورا شديدتر مي گشت ، چهره مبارك آن مسافر دار بقا برافروخته تر مي شد كه خود حكايت از انبساط و شكوفايي روحي آن حضرت مي نمود. بعضي از خواص ياران آن شهيد راه انسانيت ، با مشاهده زيبايي آن چهره بر افروخته ، در حال اشاره به آن حضرت به يكديگرمي گفتند: «بنگريد به حسين (ع) كه به هيچ وجه از مرگ نمي ترسد!»



مرگ اگر مرد است ، گو نزد من آي

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ



من از او عمري ستانم جاودان

او زمن دلقي ستاند رنگ رنگ