بازگشت

موضع عزت مندانه امام حسين در مواجهه با خلفاي اموي


عزّت و رسالت امام حسين (ع) به او اجازه نمي داد كه در برابر جنايت ها و ظلم هاي امويان ساكت بنشيند و اين امري بود كه از نظر معاويه و فرزندش پنهان نبود. آنها و جاسوسانشان مي كوشيدند كه هيچ يك از دقايق زندگي امام از نظرشان پنهان نماند.بيشترين حساسيت آنها بر روي مكاتبه ها و مراوده هاي امام با مردم كوفه متمركز شده بود و همين كه نامه اي يا رسولي از جانب مردم كوفه به نزد امام مي رسيد، جاسوسان سراسيمه خبر آن را به معاويه مي رساندند و معاويه هم كه از روح با عظمت و عزّت امام آگاهي كافي نداشت و يا خود را به بي خبري مي زد، به خيال خود مي كوشيد كه امام را با تهديد و تطميع كه شيوه راهبردي معاويه در مقابله با مخالفانش بود از صحنه مبارزه خارج كند، ليكن امام كه هيچ ارزشي براي معاويه قائل نبود و قدرت و توان او را به چيزي نمي گرفت ، پاسخ محكم و دندان شكني به او مي داد و جناياتش را بر ملا مي كرد.

متأسفانه ، ما آگاهي زيادي از رو در رويي امام (ع) با معاويه نداريم ، ولي خوش بختانه نمونه هايي در دست است ـ كه هر چند اندك است ـ مي تواند بيان كننده روحيه شكست ناپذير امام (ع) باشد. بنابر روايت يعقوبي معاويه هنگامي كه حجر بن عدي را به شهادت رساند، از روي افتخار و غرور خبر آن را چنين براي امام حسين (ع) گزارش كرد:«اي ابوعبداللّه ، دانستي كه ما شيعيان ، پدرت را كشتيم ، پس آنها را حنوط كرديم و كفن پوشانديم و بر آنان نماز خوانديم و دفنشان كرديم . پس امام حسين (ع)گفت : به پروردگار كعبه قسم ! كه بر تو پيروز آمدم ، ليكن ما به خدا قسم ! اگر شيعيان تو را بكشيم آنان را نه كفن كنيم و نه حنوط و نه برايشان نماز بخوانيم و نه دفنشان كنيم ». نفي اسلام معاويه و عمالش ، از جانب امام در حالي كه او خود را زمامدار جهان اسلام مي دانست و گروه زيادي از مسلمين به علل گوناگون از او تبعيّت مي كردند. بيانگر شكست ناپذيري امام در برابر قدرت هاي مادي و غير الهي است . بنابر روايت «بلاذري »وقتي معاويه از آمد و شد، مردم كوفه به نزد امام آگاه شد، نامه اي نصيحت گونه و در عين حال تهديدآميز به او نوشت و او را از قيام عليه خود بازداشت . امام طي نامه اي ، پاسخ كوبنده اي به او داد و برخلاف انتظار معاويه ، اظهار داشت كه گرچه من در حال حاضر قصدقيام عليه تو را ندارم ، ليكن وظيفه الهي من قيام عليه توست . بخشي از پاسخ امام چنين است :«من به جنگ و دشمني با تو برنخاسته ام و از اين كه اين كار را ترك گفته و كمر به مخالفت تو و ياران ظالم و خلاف كار تو كه طرفداران ظلم و ياران شيطان رجيم هستند،نبسته ام ، از خداوند بيمناكم ...مگر تو نيستي ، قاتل حجر بن عدي و اصحاب او؟! آن مردان عابد و خاشع كه بدعت را بزرگ مي شمردند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند. با آن كه پيمان هاي محكم و عهدهاي مؤكد با آنان بسته بودي از روي دشمني و ستمگري آنهارا كشتي و بر خداوند جرأت ورزيدي و عهد او را سبك شمردي . مگر تو نيستي ، قاتل عمروبن حمق ؟! آن بزرگ مردي كه عبادت خدا جسم او را فرسوده و پوست او را افسرده بود؛ با اين كه با او آن چنان عهد و پيماني بسته بودي كه اگر با غزالان بسته مي شد، از سركوه ها فرود مي آمدند. مگر تو نيستي كه در عهد اسلام ، زياد را به خود منسوب ساختي و چنين نمودي كه پسر ابوسفيان است ؟! با آن كه رسول خدا (ص) حكم فرموده است كه «فرزند از بستر است و زناكاره را جز سنگ نصيبي نيست »و سپس او را بر اهل اسلام مسلط ساختي كه ايشان را بكشد و دست و پاي آنان را قطع كند و بر شاخه هاي نخل بياويزد. سبحان اللّه ، اي معاويه ! گويا تو از اين امت نيستي و اينان از تو نيستند». اين شديدترين نامه اي است كه مي توان به رئيس يك حكومت نوشت و بدون هيچ ترس و واهمه ، جنايت هاي او را يادآور شد. شايد كساني كه از خوي پليد معاويه آگاهي نداشته باشند. تصور كنند كه اين حلم و بردباري معاويه بود كه امام (ع)به خود اجازه داد اين گونه بر او بتازد؛ ليكن اين امر حاكي از روحيه شكست ناپذيري ، شجاعت و جسارت امام حسين (ع)بود كه هر گاه فرصتي به دست مي آورد، جنايت هاي آنها را بر ملامي ساخت و اين امر در مبارزات امام (ع) عليه ولي عهدي يزيد به خوبي روشن است . معاويه كه جهت به تسليم واداشتن مخالفان مدينه ، چندين بار به مكه و مدينه مسافرت كرد و با مخالفان ولي عهدي يزيد به طور خصوصي و جمعي ملاقات نمود. در يكي از جلسه ها كه ابن عباس و امام حسين (ع)حضور داشتند، ضمن بيان سجاياي يزيد چنان وا نمود كرد كه جز او كسي لايق زمامداري مسلمانان نيست . امام (ع)با كمال شجاعت و شهامت ، ياوه هاي معاويه را رد كرد و خطاب به او در معرفي يزيد فرمود:«مي خواهي مردم را درباره يزيد، گمراه و دچار توهم كني ؟ پنداري ، آدم ناشناخته و محجوبي را توصيف مي كني ؟ يا فرد غايب و نا مشهودي را معرفي مي كني ؟ يا از چيزهايي تعريف مي كني كه فقط تو مي داني ؟ حال آن كه يزيد خودش وضع و عقيده اش را نشان داده و باز نموده است . كارهايش را نگاه كن كه سگ ها را به جان هم مي اندازد كبوتر بازي اش و كنيزكان خنياگرش و انواع هوس بازي هايش تو را در وصف خويش كمك كند». دريدن پيراهن قداستي كه قلم و زبان مزدوران به تن ناقواره معاويه و يزيد پوشانده بودند نياز به شجاعت و عزّت حسيني داشت . شايد والي مدينه هنگامي كه امام حسين (ع) را جهت بيعت با يزيد به دارالحكومه مدينه فراخواند، انتظار نداشت كه با اين سخنان امام (ع) روبه رو شود:«يَزيدُ رَجُل ٌ شارب الْخَمْرِ وَ قاتِل ُ النَّفس ُ الْمُحتَرَمِة مُعْلن ٌ بالفِسْق ِ وَ مِثلي ِ لايُبايِع ُمِثلَه ُ وَ لكِن ْ نُصِبح ُ و تُصْبِحُون َ وَ نَنَظُرُ وَ تنظروُن اَيُّنا اَحَق ّ بالخِلافَة و البيَعَة ؛ يزيد مردي شراب خوار كه دستش به خون افراد بي گناه آلوده گرديده ؛ او شخصي است كه حريم دستورات الهي را در هم شكسته و علناً و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مي گردد. آيا رواست شخصيتي همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگي با چنين مرد فاسد بيعت كند و بايد در اين زمينه شما و ما آينده را در نظر بگيريم و خواهيد ديد كه كدام يك از ما سزاوار و لايق خلافت و رهبري امت اسلامي و شايسته بيعت مردم است ». مروان بن حكم كه منشأ بسياري از حوادث ناگوار جهان اسلام بود و روحيه تفرعني داشت ، وقتي استنكاف امام از بيعت با يزيد را ديد، از وليد خواست كه امام رابكشد؛ ناگاه با عكس العمل امام روبه رو شد،«يَابْن َ الزَّرقاء اَنْت َ تَقْتُلني ُ اَم ْ هَوَ كَذِبْت َ وَاَثِمْت َ؟؛ پسر«زرقا»تو مرا مي كشي يا وليد، دروغ مي گويي و گناه مي كني ». بي شك «حر»در منزل «شراف »كه با امام روبه رو شد، تحت تأثير عظمت روح و رفتار عزت مندانه آن حضرت قرار گرفت و اين هنگامي بود كه مردم كوفه بيعت خود راشكسته و دست از ياري امام برداشته بودند و حر هم از بازگشت امام به مدينه ممانعت مي كرد. از اين رو، هر دو موافقت كردند كه راهي را در پيش بگيرند كه به مدينه و كوفه ختم نشود. در حين راه ، حر كوشيد بالحني تهديدآميز تحكّم خود را بر امام اعمال كند:«انّي اُذكُرّك َ اللّه َ في نُفْسِك َ فَاِنّي اَشهَدُ لَئِن ْ قاتلْت َ لَتَقْتُلَن َّ؛ اين نكته را نيز يادآوري مي كنم و هشدارت مي دهم كه اگر دست به شمشير ببري و جنگي آغاز كني ؛ صددرصد كشته خواهي شد». امام از موضع اقتدار در پاسخ حر فرمود:«...اَفَبِالْمَوْت ِ تُخَوّفُني وَ هَل ْ يَعْدوُبكم ُ الْخَطْب ُ اَن تَقْتُلُوني ؟؛... آيا مرا با مرگ مي ترساني و آيا بيش از كشتن من نيز كاري از شما ساخته است ». سپس امام با استفاده از اشعار يكي از شاعران عرب نشان داد كه مرگ در راه خدا براي مؤمنين افتخاري بزرگ است . به احتمال زياد اين قاطعيت امام در مبارزه بود كه حر را به خود جذب كرد. دشمنان امام ، خصوصاً عمر بن سعد به روحيه شكست ناپذيري امام وقوف كامل داشت ، زيرا در پاسخ شمر كه حامل نامه عبيداللّه بن زياد مبني بر گرفتن بيعت از امام ياجنگ با او بود گفت :«به خدا حسين (ع) تسليم كسي نشود، همانا جان پدرش (علي ) در سينه اوست و كسي نيست كه تن به خواري دهد.»زيباترين صحنه گوياي عزّت امام همانا شب عاشورا بود كه با وجود خيل عظيم دشمن بيعت خود را از ياران اندكش برداشت و آنها را مرخص نمود. ولي آنهايي هم كه درس عزّت را در مكتب او فرا گرفته بودند، در كنارش ماندند و با عزّت و افتخار به شهادت رسيدند و الگوي كساني شدند كه خواهان عزّت واقعي بوده و هستند.