بازگشت

آزادي روحي و معنوي


گفته شد، برخي از معاني و مصاديق آزادي ، در فرهنگ حسيني از جاي گاه خاصي برخوردار است ، در حالي كه غرب اهميتي به آن نمي دهد.

يكي از مهم ترين آنها «آزادي روحي و معنوي » ؛ يعني رهايي از اسارت هوا و هوس و اميال ِ حيواني است . بردگي هواي نفس - به تعبير اميرمؤمنان (ع) - بدترين بردگي هاست .

امام حسين (ع) از اين گونه افراد به «عبيد الدنيا» (بردگان دنيا) تعبير مي كند.وقتي «حر بن يزيد رياحي » پس از يك مبارزه سخت و نفس گير با نفس خويش ،رو به سوي امام آورد و شمشيري كه به نفع كوفيان از نيام بركشيده بود، بر سر آنها فرودآورد؛ امام در خطابي زيبا و پر معنا به وي گفتند: «انت الحر في الدنيا و انت الحر في الاخرة ؛ تو در دنيا آزاده و در آخرت (نيز) آزاده اي » .

سعادت و كمال حقيقي ، جز با گذر از تنگناي نفسانيان و رسيدن به قله بلند «حريت » معنوي امكان پذير نيست . هر فرد و گروه و ملتي اگر از تمام قيد و بندهاي ظاهري آزاد شده باشد، اما در بند امور مادي و نفساني باشد، گرفتار بدترين بردگي ها وبندگي هاست . چنين شخصي يا گروه يا ملتي ، در واقع «اسير به ظاهر آزاد» است .

امام حسين (ع) كه نماد جاودانه «آزادي » است ، بزرگترين منادي «آزادي معنوي » است و آزادي ظاهري را بدون آزادي باطني ناچيز و كم ارزش مي شمارد، زيرا آزادي ظاهري زمينه اي است براي رسيدن به آزادي حقيقي . آن حضرت در حديثي ، جهاد را، كه ابزاري براي رهايي است ، به جهاد واجب و جهاد سنت تقسيم مي كند و نخستين جهاد واجب را «جهاد با نفس » اعلام مي كند.

خلاصه ، اگر همه مردم ، در بيشترين فضاي آزادي ، دست به گناه و معصيت بزنند و احكام خدا را زير پا بگذارند، در واقع بردگي جمعي خود را رقم زده اند.

گفتني است ، «آزادي معنوي » تنها يك آموزه اخلاقي نيست بلكه - به گونه اي - بر كل نظام اجرايي و قانوني سايه افكنده است و در تعبيري ديگر، اين هدف ، قالبي حقوقي و قانوني دارد،ولي ليبراليسم در نقطه مقابل آن قرار داد. اگر آموزه هاي ليبراليسم ، ضد آزادي روحي نباشد - كه در بسياري از موارد چنين است - دست كم طرفدار و حامي آن نيست . به همين دليل ، مادي ترين و دشمن ترين افراد نسبت به دين و خداپرستي (نظير «هولباخ » و برخي از ليبرال هاي عصر روشنگري ، به ويژه در فرانسه ) نيز زير چتر ليبراليسم به چشم مي خورند. اگر گروه هايي به عنوان دموكرات مسيحي در اردوگاه غرب ديده مي شود: اولاً، چنان جنبه ديني آنان كم رنگ و بي رمق است كه چندان اثر اجرايي ندارد و ثانياً، همين مقدار نيز از بطن ليبراليسم برنخاسته است ، بلكه از الحاقي اي برخي گرايش ها به ليبراليسم است .

خلاصه ، يكي از مشكلات اساسي در سامان دهي آزادي ، تعارض انواع آزادي ها بايك ديگر، به ويژه تعارض آزادي ظاهري با آزادي معنوي و روحي است . حل اين مشكل و به طور كلي ، ارائه طرحي جامع از آزادي ،كه تعارض ها - تعارض آزادي با اصول ديگر (چون عدالت ، امنيت و...)، تعارض آزادي هاي ظاهري با يك ديگر (نظير تعارض آزادي عمل كارگر با آزادي عمل كارفرما) تعارض آزادي معنوي با آزادي ظاهري - به صورتي صحيح سامان يابد، كاري ظريف ، دقيق ، تخصصي و در عين حال دشوار است كه تنها در سايه آموزه هاي ديني امكان پذير است و تفصيل آن به جاي خود موكول مي شود.